حکایت های عبرت آمیز: زن سالخورده ای میگوید
سه تا پسر دارم که همه آنها ازدواج کرده اند، روزی به دیدن پسر بزرگم فتم وهدفم این بود که شب نزد او بمانم ؛ صبح از همسرش ( عروسم) خواستم برایم آب وضو بیاورد .. وضو ساخته ونماز خواندم وآب باقی مانده را بر تخت که خواب بودم ریختم ؛ صبح به عروسم گفتم: دخترم ! این وضع بزرگسالان است ..
دیشب بر فراشم ادرار کردم .
او فورا آتش گرفت وکلمات بسیار زشتی را نثار من کرد ودستورم داد تا آنجا را شسته وسپس خشک نمایم .
باتظاهر خشمم را فرو بردم وبستره را شسته وخشک کردم ..
شب بعد به خانه پسر دوم رفتم وعین همان کار را تکرار نمودم... واکنش عروس دوم نیزمشابه واکنش عروس اول بود . وقتی با شوهرش درموردبرخورد زنش حرف زدم عکس العملی ازخود نشان نداد.
سرانجام نوبت به پسر کوچکتر رسید وهمان کاری را که در خانه دوتا برادرش انجام داده بودم اینجا نیز انجام دادم . صبحگاه وقتی که به عروسم گفتم : دخترم ! متاسفانه دیشب بر فراشم ادرار کردم. و اوگفت:
مادرجان هیچ اشکالی ندارد . همه افراد سال خورده این وضعیت را دارند ؛ ما هم درسن خردسالی بر لباس وبدن شما ادرار میکردیم. سپس بر خاست و آنجا راشست وخشک نمود .
آنگاه من به عروسم گفتم :
دخترم ! من دوستی دارم که مقداری پول به من داده تا برایش جواهرات بخرم ، اما من سایز دستش را نمیدانم ولی سایز دست او اندازه سایز دست توست ،
بنا اندازه دستت را بده تا برایش بخرم.
سپس پیرزن ثروتمند به بازار رفت وبا همه پولش طلا وزیورات خرید وروزی هرسه فرزند را به همراه همسرانشان به خانه اش دعوت نمود
طلاها را درآورد وبه آنها گفت:
درآن شبها برفراش آب ریخته ام واصلا ادراری در کار نبوده است و طلاها را در دست عروس کوچکش گذاشت وگفت :
این همان دختری است که من بزودی نزد او پناه می برم و باقیمانده عمرم را در کنارش خواهم گذراند.
در این لحظه پسرهای اولی ودومی خجالت زده شدند وازرفتار خودبامادرشان پشیمان گشتند .
مادر به آنها گفت:
نتیجه عمل تان را خواهید دید وقطعا فرزندان شما نیز باشما چنین رفتار خواهند کرد.ولی برادر خورد شمامحفوظ خواهد ماند وبا خوشحالی پروردگارش را ملاقات خواهد کرد واین همان چیزی است که زنان تان شما را از آن محروم کردند، زیرا شما به آنان آموزش نداده اید که مادر چه گوهر ارزشمندی است ؟