چه تفاوت های بین کلام امامى با کلام معتزله وجود دارد؟
پایه گذار معتزله «واصل بن عطا» شاگرد حسن بصرى بوده است. حسن بصرى جزو تابعان بوده و در 111هـ. ق درگذشته است...
1. معرفى اجمالى معتزله
پایه گذار معتزله «واصل بن عطا» شاگرد حسن بصرى بوده است. حسن بصرى جزو تابعان بوده و در 111هـ. ق درگذشته است. ( [278]) او در بصره پاى منبر استادش نشسته بود که مردى آمد و از حسن بصرى سؤال کرد: مرتکب کبیره مؤمن است یا کافر؟
سؤال این مرد، ناظر به اعتقاد خوارج بود که مى گفتند مرتکب کبیره کافر و مخلّد در نار است.
این اولین مسئله کلامى بود که بعد از مسئله خلافت در میان مسلمان ها پدید آمد.
قبل از آنکه استاد جواب بدهد، شاگرد گفت: «لامؤمن ولا کافر بل امرٌ بین الأمرین و منزلة بین المنزلتین» و از جماعت جدا شد و رفت بر ستونى تکیه داد و شروع به تقریر کرد.
این مسأله، پایه پیدایش مکتبى به نام اعتزال شد که علّت این که به آن ها معتزله مى گویند همین است که «اعتزل عن الحسن و...» و بیشترین کلام معتزله مأخوذ از خطب امام على(علیه السلام) است. لذا معتزله مى گویند کلام ما به على بن ابیطالب(علیه السلام) مى رسد. بنابراین، معتزله در اصولى موافق شیعه و در اصولى مخالف هستند. تفکر معتزله توسط دوستان و هم فکران ایشان تا قرن ششم و هفتم ادامه یافت. صلاح الدین ایوبى معتزله را منقرض کرد تا آنجاکه از معتزله اثرى باقى نماند. اما با وجود این، مکتب شان در یمن باقى است. متأسفانه شیعه هاى یمن از نظر فقه، حنفى، و از نظر اصول و عقاید، معتزلى هستند. کتاب هاى معتزله در یمن فراوان است.در دوران جمال عبد الناصر جمعیتى به یمن رفته و از کتاب هاى معتزله ـ به اصطلاح ـ فیلم گرفتند و در مصر چاپ کردند. یکى از آن ها «المغنى» قاضى عبدالجبار معتزلى است که یکى از کتب اصلى معتزله است.
2. مشترکات معتزله و امامیه
معتزله با شیعه در دو مسئله مشترک هستند: یکى توحید و دیگرى عدل.
توحید; یعنى تنزیه خدا از تجسیم و تشبیه. و عدل; یعنى خدا عادل است و مرتکب ظلم نمى شود. این دو مکتب حسن و قبح عقلى را قبول کردند.
شعار معتزله: التوحید والعدل است. آن ها مى گویند ما نیز توحید را قبول داریم، و توحید نه تنها به این معناست که خدا یکى است; بلکه توحید یعنى مجسَّم نیست و تشبیه در او راه ندارد.
معتزله علاوه بر این، معتقد به عدل نیز هستند، همان عدلى که شیعه نیز معتقداست: «العقل یدرک حسن الاشیاء و حسن الافعال و منها العدل.»
تفاوتهاى کلامى معتزله و امامیه ( [279])
تفاوت اوّل: مرتکب کبائر
اولین تفاوت در مسأله «مرتکب کبیره» است. امامیه مى گوید مرتکب کبیره نه طبق اعتقاد خوارج کافر است (چراکه آن ها معتقدند اگر کسى دروغ گفت کافر است)، و نه طبق دیدگاه معتزله در جایگاه «منزلة بین المنزلتین» است. بلکه مرتکب کبیره، مؤمنِ فاسق است. فاسق; یعنى عاصى; یعنى خرج عن طاعة الله تبارک وتعالى.
امامیه مى گویند «منزلة بین المنزلتین» نداریم زیرا انسان یا مؤمن است یا کافر و دیگر منزلة بین المنزلتین نیست و چون کافر نیست حتماً مؤمن است. مستفاد از آیه ( هو الذى خلقکم فَمِنکُم کافرٌ و مِنکُم مُؤمن) ( [280]) نیز همین است و دسته سومى نداریم.
در این مسئله، ما از معتزله جدا هستیم گرچه با اشاعره در اینجا همسو هستیم. اشاعره نیز معتقدند که مرتکب کبیره، مؤمن اما فاسق است. «فسق اى خرج عن طاعة الله تبارک وتعالى» فسق در لغت عرب، به معنى بیرون رفتن است. عرب وقتى مى گوید «فسقت التمر» یعنى هنگامى که خرما از پوستش در بیاید. اینجا نیز آدمى که دروغ مى گوید فاسق است چراکه از طاعت خدا خارج شده است.( [281])
تفاوت دوّم: بهشت و جهنّم
امامیه معتقدند دوزخ و بهشت الآن مخلوق است اما اینکه جایگاهش کجاست نمى دانیم. ما نسبت به عالم حسى تسلّط کامل نداریم تا چه رسد به عوالم برتر از عالم ماده، اما معتقد به مخلوقیت بهشت و جهنم هستیم. به دلیل آیاتى مانند: ( وإنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالکافِرین) ( [282]) که همین الآن احاطه کرده است.
معتزله معتقد است خداوند در آینده بهشت و جهنّم را خلق خواهد کرد. این مسئله از جنس ایمان و کفر نیست; بلکه مسئله اى تفسیرى و قرآنى است. روایات معراج، دلیل بر این است که بهشت و جهنم مخلوق است; اما جایگاهش را خدا مى داند و عقل ما نمى رسد که همه چیز را همین الان بدانیم. البته این ضرر به ایمان نمى زند و یک مسئله قرآنى و تفسیرى است.( [283])
تفاوت سوّم: شفاعت
همه مسلمانان حتى وهابى ها معتقد به شفاعت هستند; معتزله نیز به شفاعت اعتقاد دارند اما تفاوتى که معتزله با امامیه دارند این است که مى گویند شفاعت فقط براى مؤمنان است و نه گناه کاران. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) که در حق مؤمن شفاعت مى کند با چنین کارى، درجه مؤمن را بالا مى برد. بنابراین شفاعت براى گناه کاران نیست.
امامیه معتقدند شفاعت، براى گناه کاران است و گناه کار را بالا مى برد; شفاعت، گناه کار را با نوعى اراده تکوینى شستشو داده و او را براى مغفرت آماده مى کند.
بنابراین شفاعت نزد معتزله براى علوّ درجه است; اما امامیه مى گویند براى علوّ درجه نیست، بلکه براى اسقاط عذاب و گناه است.
شفاعت از اختراعات اسلام نیست; بلکه در آیین یهود و مسحیت هم بوده و اسلام نیز آن را پذیرفته است. بله، اگر از اختراعات اسلام بود جا داشت با معتزله بحث کنیم که ترفیع درجه است یا اسقاط عذاب در ملل گذشته شفاعت به معناى اسقاط عذاب بوده و قرآن از قول یهود نقل مى کند:
( وَقالُوا لَنْ تَمَسّنَا النار الاّ أیاماً مَعدودَة) .( [284])
«گفتند هرگز آتش دوزخ جز چند روزى، به ما نخواهد رسید».
اسلام همان شفاعت را امضا نمود و البته آن را محدود به گروهى کرد که داراى شرط باشند: رابطه ایمانى با خدا و رابطه روحانى با شفیع.
قرآن مى گوید: ( وَکَم مِّن مَّلَک فِى السَّمَاوَاتِ لاَ تُغْنِى شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا إِلاَّ مِن بَعْدِ أَن یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن یَشَاءُ وَیَرْضَى) ( [285]) یعنى فرشته بعد از اذن خداوند شفاعت مى کند شفاعت در ملل گذشته به معنى اسقاط عذاب است و اسلام هم همان را مى گوید.( [286])
تفاوت چهارم: مفهوم إحباط
معتزله معتقدند احباط یعنى اگر کسى عمل بدى انجام داد(مثلاً غیبت کرد) تمام اعمال شصت ساله اش مثل نماز و روزه از بین مى رود!!
امامیه معتقدند که احباط فقط در یک مورد است و آن هم جایى که آدمى از دین مرتد مى شود. پس فقط ارتداد، باعث حبط اعمال مى شود و غیر آن، خیر. به دلیل: ( فَمَنْ یَعمَلْ مثقالَ ذرّة خیراً یَرَه و مَنْ یَعمَلْ مِثقالَ ذرّة شرّاً یَرَه) ( [287]) احباط فقط در یک مورد است:( مَنْ یَرْتَدِدْ مِنکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنیا وَالآخِرَةِ) ( [288]) اما در بقیه موارد میزان براى سنجش اعمال خوب و بد مطرح است.
( فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَهُوَ فِى عِیشَة رَّاضِیَة و أمّا من خَفّت موازینه فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ وَمَا أَدْرَاکَ مَاهِیَهْ نَارٌ حَامِیَةٌ) .( [289])
«و امّا کسى که (در آن روز) ترازوهاى اعمالش سنگین است، در یک زندگى خشنود کننده خواهد بود و اما کسى که ترازوى هایش سبک است، پناهگاهش «هاویه» ] دوزخ [ است و تو چه میدانى هاویه چیست؟! آتشى سوزان است».
تمام این تفکرات انحرافى از همان قول به واسطه شروع شد. قول به واسطه سبب شد که بگویند شفاعت براى رفع درجه است و سپس سبب شد که قائل به احباط بشوند. ( [290])
تفاوت پنجم: دامنه حجیت عقل
اختلاف بعدى در میزان و دامنه حجیت عقل است. معتزله نسبت به عقل اهل غلوّ هستند و در حجیت آن اصلا حساب و کتابى ندارند. آن ها دایره عقل را خیلى وسیع مى دانند.
امامیه نیز عقل را حجت (حجت چهارم) مى دانند، و معتقدند بدون آن، معارف الهى ثابت نمى شود; اما براى آن، دامنه خاصى قائل هستند. مثلاً مى گویند در جایى که نصىّ از قرآن، یا حجتى از طرف خدا نباشد، عقل در آنجا حاکم است; اما معتزله خیلى به عقل بها مى دهند لذا روایات; زیاد مورد تمسک نیست. کشّاف (که تفسیر معتزلى است) با اینکه تفسیر بسیار ارزشمندى است اما کمتر موردى است که روایتى بیاورد و به آن استدلال کند.
بنابر اعتقاد امامیه، قلمرو حجیّت عقل، حسن و قبح عقلى است و در این قلمرو، و در مباحث اصول، فرقى میان مستقلاّت عقلى و غیر آن نیست. هم مستقلاّت عقلیّه و هم غیر مستقلات عقلیه همه از شاخه هاى حجیّت عقل هستند.
فرق مستقلاّت عقلیّه با غیر مستقلاّت عقلیّه در این است که در مستقلاّت عقلیّه، هم صغرى و هم کبرى عقلى است; مانند «العدل حسن فیجب العمل بالعدل.» اما در غیر مستقلاّت عقلیّه صغرى را شرع و کبرى را عقل بیان مى کند; مانند «الوضوء مقدمة للصلاة (صغرى) و مقدمة الواجب واجب (کبراى عقلى).»
نیمى از مطالب کتب اصولى مهم مثل مباحث لفظیه، در واقع مباحث عقلى است مثلاً در جلد اول کفایه، اینها از مباحث عقلى هستند: آیا مقدمه واجب، واجب است؟ آیا نهى از شیئ مقتضى نهى از ضد آن است یا نه؟ آیا اجتماع امر و نهى ممکن است یا ممکن نیست؟ آیا قید دلالت بر مفهوم دارد یا نه؟ آیا قید مذکور مؤثر در حکم است یا نیست؟ و... .( [291])
تفاوت ششم: قبول توبه از طرف خداوند
امامیه معتقد است اگر کسى توبه کرد بر خدا لازم نیست که توبه اش را بپذیرد; بلکه از باب لطف ممکن است بپذیرد. اما معتزله بر خداوند واجب مى دانند که توبه تائب را بپذیرد. چراکه همان گونه که قبلاً اشاره شد آن ها قائل به واسطه اند(منزلة بین المنزلتین); لذا براى اینکه واسطه (فردى که به خاطر گناه بین کفر و ایمان قرار دارد) به جهنّم نرود ناچارند بگویند قبول توبه براى تائب، واجب است.
در کشفُ المراد در مبحث معاد این مسئله به صورت گسترده مطرح شده است.( [292])
تفاوت هفتم: برترى انبیا بر فرشتگان
امامیه معتقدند که انبیاء افضل از ملائکه اَند; اما معتزله معتقدند ملائکه افضل از انبیاء هستند. مشهور در میان امامیه این است که در ملائکه، قدرت معصیت نیست; اما در انبیا هست. بنابرین آدمى که قدرت بر معصیت دارد و گناه نمى کند به مراتب بالاتر از کسى است که قدرت بر گناه ندارد، هرچند مثل ملائکه در حال رکوع، سجود یا مأمور تدبیر عالم آفرینش به اذن الله باشد.
ولى از نظر برخى علماى امامیّه در فرشتگان، توانایى عصیان هست، هر چند معصیت نمى کنند، به گواه این که خدا آنان را چنین توصیف مى کند:
( لا یَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ ما یُؤمَرُونَ) . ( [293])
«خدا را نافرمانى نمى کنند و هر چه بدان امر مى شوند انجام مى دهند».
تنها چیزى که درباره ملائکه مى توان گفت این است که شهوت و غضب در آنها وجود ندارد، بنابراین، قدرت بر معصیت هست، ولى زمینه معصیت نیست، در حالى که در انسان، هم قدرت هست و هم زمینه.
تفاوت هشتم: جبر و اختیار
تفاوت بعدى در مسأله جبر و تفویض (اختیار) است. امامیه معتقدند انسان در این عالم مختار است و جبرى در کار نیست. و اختیار، جزو آفرینش اوست.
اما معتزله مى گویند: انسان، مفوَّض است یعنى خدا انسان را وانهاده و دیگر کارى به او ندارد! اشاعره مى گویند انسان مسیّر است، یعنى خداوند او را راه مى برد و او چه بخواهد چه نخواهد باید این راه را بپیماید. امامیه معتقد است انسان مختار است ولى در عین اختیار رابطه با خدا را حفظ کرده است. معتزله خیال مى کنند اگر بخواهند مقام الهى را تنزیه کنند باید بگویند بشر مفوّض (رها) است تا خدا را تنزیه کنند; اما نمى دانند از این طرف خدا را تنزیه و از طرف دیگر قدرت خدا را محدود مى کنند یعنى انسان از دایره قدرت خدا بیرون مى رود در حالى که محال است در عالم امکان، موجودى بدون اراده حق کارى را انجام دهد. امامیه قائل است به اینکه در عین حالى که ما تحت مشیّت حق هستیم، همین مشیّتِ حق به این تعلق گرفته که انسان مختار باشد; پس تعلق اراده خداوند بر اختیار انسان است. ( [294])
تفاوت نهم: لزوم بعثت
امامیه معتقدند براى سعادت بشر، عقل کافى نیست. پس باید انبیایى ارسال شوند تا ما را متوجه عالم غیب کنند. انبیا باید روشنى ایجاد کنند تا عقل بتواند کارساز باشد و لذا، بشر هرگز بدون انبیا راه به جایى نمى برد.
اما معتزله مى گویند، ارسال و بعث انبیا لازم نیست; بلکه خود بشر مى تواند راه را بپیماید. البته این امر در دو مورد کاربرد دارد: یکى در اوایل خلقت; و دیگرى در جمعیت هایى که از انبیا بریده اند; مثلاً در منطقه اى از آمریکا که کشف شد از انبیا بریده بودند در مورد این گونه مناطق، امامیه مى گوید تا انبیا نباشند عقل کارساز نیست:
( کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ) ( [295]) .
«مردم(در آغاز) یک دسته بودند، خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند».
تفاوت دهم: عصمت امام
تفاوت بعدى در مسئله عصمت در امام و خلیفه است. امامیه معتقدند امام و آن که رهبر و جانشین پیامبر است باید مانند ایشان معصوم باشد. اما معتزله (و نیز اشاعره) مى گویند عصمت لازم نیست و حتى غیر معصوم مى تواند رهبرى کند. بنابراین امامیه در امامت قائل به انتصاب هستند; اما معتزله قائل به انتخاب اند. این مسئله در کلام به اندازه کافى بحث شده است.
دلیل بر اینکه باید جانشین پیامبر در سر تا سر عمر خود معصوم از گناه باشد، آیه ( لا ینال عهدى الظالمین) ( [296]) است. کیفیت دلالت به شیوه زیر است:
جانشین پیامبر مى تواند چهار حالت داشته باشد:
1 . در سر تا سر عمر ظالم و گنهکار باشد.
2 . در سر تا سر عمر خود منزه و پیراسته باشد.
3 . قبل از تصدّى گنهکار ولى پس از تصدى پیراسته باشد.
4 . قبل از تصدى پیراسته و بعد از آن گناهکار باشد.
اکنون باید دید خواسته ابراهیم( [297]) کدام یک از این اصناف چهارگانه است؟ مسلّماً اوّلى و چهارمى نمى تواند مورد درخواست او باشند. طبعاً مورد درخواست او صورتهاى دوم و سوم است. اکنون خدا از این دو قسم یکى را بیرون کرده که طبعاً همان قسم سوم خواهد بود و در نتیجه فقط قسم دوم مورد پذیرش قرار گرفته است.
این آیه مبین این است که ظالم صلاحیت امامت و خلافت را ندارد.
براى اثبات عصمت جانشینان پیامبر این آیه کافى است: ( أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الأَمْرِ مِنکُمْ) ( [298]) و دلالت دارد که رهبر حتما باید معصوم باشد.
فخر رازى به طور کامل و قانع کننده اى به این آیه پرداخته است. او واقعاً در این آیه اعجاز کرده و حقش بود شیعه شود ولى سعادت نصیبش نشد. او مى گوید: در این آیه خدا امر مى کند که اولو الاُمر را مطلقاً اطاعت کنیم. حال اگر ایشان امر به معصیت کرد، آیا باید اطاعت کرد؟ پس از اینکه مى گوید مطلقا اطاعت کنید، معلوم مى شود ایشان هیچ گاه امر به معصیت نمى کنند. بنابراین امر به اطاعت مطلق دلیل بر این است که اینها معصوم هستند و هرگز امر به خلاف نمى کنند. ( [299])
تفاوت یازدهم: امر به معروف و نهى از منکر
تفاوت بعدى در مسئله «امر به معروف و نهى از منکر» است. اکثر امامیه معتقدند که امر به معروف و نهى از منکر، دو واجب شرعى هستند و عقلاً واجب نیستند. اما معتزله مى گویند امر به معروف و نهى از منکر، واجب عقلى هستند. پس حتى اگر شرع مقدس هم نگفته بود، این وظیفه اسلامى و انسانى ما بود.
البته گروهى از علماى امامیه نیز در اینجا مانند معتزله قائل به وجوب عقلى هستند. از جمله دلایلى که مى گوید امر به معروف و نهى از منکر شرعاً و عقلاً واجب است این آیه است:
( وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لاَّ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمْ خَاصَّةً) ( [300]) چگونگى دلالت آیه این است که ما در جامعه اى زندگى مى کنیم که سرنوشت فرد بستگى به سرنوشت تمام جامعه دارد و نمى شود سرنوشت فرد را از سرنوشت جامعه جدا دانست. اگر جامعه آلوده شد، به ترتیب من و فرزندانم آلوده مى شویم و به تدریج مؤمنین نیز آلوده مى شوند. اسلام جامعه پاکدامن مى خواهد. نمى شود نسبت به اعمال ناشایست دیگران بى تفاوت بود. سلامتى فرد و خانواده وابسته به سلامتى جامعه انسانى است. شرح این بحث در کتاب هاى امر به معروف و نهى از منکر مفصلاً مطرح شده است. ( [301])
تفاوت دوازدهم: مرتکب کبیره و خلود در آتش
آخرین تفاوت کلامى این است که اگر مرتکب کبیره توبه نکرد، مخّلد در دوزخ هست یا نه؟ معتزله مى گویند مرتکب کبیره اگر توبه نکند مخلّد در نار است; چراکه نه کافر و نه مومن است.
امامیه معتقد است که مرتکب کبیره جزو مؤمنان است و بنابراین اگر توبه کرد که هیچ، اما اگر توبه نکرد بعد از آنکه معذّب شد، خداوند او را از آتش خارج مى کند، چه با شفاعت و چه با غیر شفاعت.
تا اینجا تفاوتهاى کلامى دو مکتب روشن شد.
بنابراین امامیه در کلام خود نه وامدار اشاعره است و نه معتزله; بلکه کلامى مستقل به تمام معنا دارد که از قرآن و یا از سنت و یا از عقل گرفته شده است.
***
تفاوتهاى مهم فقه شیعه با اهل سنت
به طور کلى، امامیه با اهل سنت در بیست و یک مسئله فقهى، صد در صد مخالف هستند اما در بقیه مسائل، مخالفت ها نسبى است. اگر کسى کتاب «خلاف» شیخ طوسى را مطالعه کند خواهد دید، هیچ مسأله اى نیست که امامیه در آنجا قولى داشته باشد مگر اینکه یکى از ائمه چهارگانه با او موافق است، گاهى ابوحنیفه موافق است، گاهى شافعى، گاهى مالک و گاهى احمدبن حنبل و گاهى نیز مذاهب بائده یعنى مذاهبى که در میان صحابه و تابعین بوده اند و از میان رفته اند مانند مذهب سفیان ثورى.( [302])
امامیه در بیست و یک مسئله فقهى با اهل سنت فاصله دارد.
1. اختلاف در «مسح بر پا» امامیه در وضو دو پا را مسح مى کنند; اما اهل سنت قائل به لزوم شستن آن ها هستند.
2. امامیه مى گویند مسح بر خفّین(کفش) باطل است; اما آن ها مى گویند باطل نیست.
3. امامیه معتقدند بسمِ الله را باید در نماز گفت و جزو نماز است; اما آنها مى گویند جزو نماز نیست.
4. امامیه مى گوید دست ها در حال قیام باید افتاده باشد و نماز در حال دست بسته باطل است; اما دیگران(به جز مالک) مى گویند مستحب بلکه سنت است که دست ها را روى هم بگذاریم.
5. امامیه سجده را فقط بر زمین و آنچه که از زمین مى روید انجام مى دهند; اما آن ها مى گویند سجده بر همه چیز صحیح است.
6. امامیه معتقد است مى شود بین دو نماز، در هر حالى جمع کرد و جایز است; اما آن ها مى گویند فقط در سفر، مطر(باران شدید) و در حرج جایز است.
7. امامیه مى گویند نماز تراویح (نماز شب هاى رمضان) به صورت جماعت بدعت است; اما آن ها مى گویند این اگر چه بدعت است اما بدعت خوبى است و به آن عمل مى کنند.
8. امامیه شکسته خواندن نماز در سفر را واجب مى دانند; اما آن ها مى گویند مستحب و مباح است.
9. امامیه افطار در سفر را واجب مى دانند; اما آن ها معتقد به عدم وجوب آن هستند.
10. طبق نظر امامیه، عدالت در امام جماعت و جمعه شرط است; امانماز پشت سر هر انسان خوب و بدى را صحیح مى دانند.
11.امامیه خمس در ارباح مکاسب را واجب مى دانند، اما آن ها نه.
12. جهاد ابتدایى در نزد امامیه با اذن امام معصوم صورت مى گیرد; اماجهاد ابتدایى را بى اذن امام معصوم صحیح مى دانند.
13. امامیه در صحت طلاق، شهادت عدلین را معتبر مى دانند اما طبق نظر آنها فقط صحت نکاح متوقف بر شهادت عدلین است. اما در طلاق شهادت عدلین لازم نیست. اسلام در نکاح مى خواهد مردم ازدواج کنند لذا سخت گیرى نمى کند و شهادت عدلین را مستحب مى داند. ولى در طلاق شارع مى گوید: «أبغض الأشیاء عندى الطلاق» لذا سخت گیرى مى کند تا طلاق محقق نشود و لذا شهادت عدلین را شرط مى داند.
14. امامیه نکاح موقت را جایز مى دانند; اما آن ها حرام مى دانند; گرچه اخیراً همه آن ها آن را به نام «نکاح مسیار»( [303]) تجویز کرده اند.
15. امامیه معتقدند سه طلاق در یک مجلس، یک طلاق است; امامى گویند سه طلاق در یک مجلس، سه طلاق محسوب مى شود.
16. امامیه معتقد است شرط صحّت طلاق، دو چیز است:
الف. هنگام اجراى صیغه طلاق، از خون حیض پاک باشد.
ب. از وقتى که زن از خون حیض پاک شده است، تا لحظه اى که صیغه طلاق اجرا مى شود، شوهر با او نزدیکى نکرده باشد.
17. طلاق حائض، نزد امامیه باطل است; اما آن ها صحیح مى دانند.
18. امامیه معتقدند طلاق معلّق (مثلاً بگوییم اگر زید آمد تو مطلّقه هستى) باطل است اما آن ها جایز مى دانند.
19. شیعه مى گوید فرد مى تواند به نفع وارث وصیت کند. مثلاً بگوید فلان قالى را به فرزند من بدهید! اما آن ها مى گویند: «لا وصیة لوارث» که درست نقطه مقابل قرآن است. قرآن مى فرماید انسان در هنگام مرگ مى تواند به سودِ وارث وصیت کند.
20.امامیه به بطلان عول و تعصیب ( [304]) و آن ها به صحت آن معتقدند.
21 . امامیه مى گویند مسلمان از کافر ارث مى برد، ولى کافر از مسلمان ارث نمى برد; اما آن ها مى گویند هم مسلمان از کافر و هم کافر از مسلمان ارث مى برد.
[278] . الزرکلى، خیر الدین; الأعلام، دار العلم للملایین، بیروت، ج8 ص108; آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج2، ص178.
[279] . آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج3، از ص206 به بعد.
[280] . تغابن/2; ترجمه: او کسى است که شما را آفرید(به شما آزادى داد)، گروهى از شما کافرید و گروهى مؤمن.
[281] . آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج3، ص206.
[282] . توبه/49.
[283] . همان، ج3،ص213; تفتازانى، سعد الدین; شرح المقاصد، انتشارات الشریف الرضى، 1409ق، ج5، ص48.
[284] . بقره/80 .
[285] . نجم/26; ترجمه: و چه بسیار فرشتگان آسمان ها که شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر پس از آن که خدا براى هر کس بخواهد و راضى باشد اجازه(شفاعت) دهد.
[286] . آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج3، ص205.
[287] . زلزله/8 ـ7; ترجمه: پس هر کس هموزن ذرّه اى کار خیر انجام دهد آن را مى بیند و هر کس هموزن ذرّه اى کار بد کرده آن را مى بیند.
[288] . بقره / 217; ترجمه: ولى کسى که از آیینش برگردد، و در حال کفر بمیرد، تمام اعمال نیک(گذشته) او، در دنیا و آخرت، بر باد مى رود.
[289] . القارعه/6-11
[290] . آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج3، ص202; شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان العُکبرى; اوائلُ المقالات، ص189.
[291] . آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج3، ص214.
[292] . آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج3،ص211; تفتازانى، سعدالدین; شرح المقاصد، ج5،ص162; شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان العُکبرى; اوائلُ المقالات، ص48.
[293] . تحریم/6.
[294] . آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج3، ص209.
[295] . بقره/213.
[296] . بقره / 124; ترجمه: پیمان من به ستمکاران نمى رسد.
[297] . در سوره بقره، آیه 124.
[298] . نساء/59، و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالامر ] = اوصیاء پیامبر [ را.
[299] . آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج3، ص215; شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان العُکبرى; اوائلُ المقالات، ص35.
[300] . انفال/25; ترجمه: و از فتنه بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمى رسد(بلکه همه را فرا خواهد گرفت، چرا که دیگران سکوت اختیار کردند).
[301] . آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج3، ص212; شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان العُکبرى; اوائلُ المقالات، ص89; علامه حلى، کشفُ المراد، ص271، طبع صیدا.
[302] . آیة الله العظمى سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، ج3، ص203; علامه حلى، کشفُ المراد، ص261.
[303] . ازدواج مسیار، در آن زن و شوهر با قرار دادن شروطى در عقد نکاح از برخى حقوق مانند: نفقه، زندگى مشترک، تعیین مسکن توسط شوهر صرف نظر مى کنند. در نکاح مسیار معمولاً زن و شوهر جدا از یکدیگر زندگى مى کنند و در بین جوانانى
که امکان آغاز زندگى مستقل ندارد، مردانى که بدون همسر خود مسافرت رفته اند،
شایع است. شیخ یوسف قرضاوى مى نویسد: مسیار کلمه اى است شاید به معنى مرور به زوجه یا سیر به وى مى باشد و ازدواجى است که در آن زندگى دائمى و مَبیت نیست » .
[304] . در صورتى که سهام ورثه بیشتر از مقدار ترکه میت باشد اهل سنت در اینجا بر فریضه
مى افزایند تا مقدار کمبود، میان همه ورثه به نسبت تقسیم شود و این را عول مى نامند. شیعه معتقد است که در چنین مواردى نقص بر پدر و دختر و دختران، خواهران پدرى و مادرى وارد مى شود. و مقصود از تعصیب این است که با وجود طبقه اوّل برادر و عموها هم ارث مى برند، مثلاً اگر کسى بمیرد و یک دختر داشته باشد، باقى مانده، نیم دیگر مال عصبه است، در حالى که در فقه شیعه، همگى مال دختر است، چیزى که هست نصفش فرضاً به او داده مى شود و نصف دیگر ردّاً.