آیا تقیّه دلیل قرآنى دارد؟ فرق تقیّه با نفاق چیست؟
تقیّه، نشان دادنِ نوعى مماشات است. گاهى انسان طرف مقابلى دارد که آزادى هاى او را سلب کرده و اگر بخواهد طبق عقیده خود عمل یا اظهار نظر کند فوراً طرف مقابل آسیبى به او مى رساند
آیا تقیّه دلیل قرآنى دارد؟ فرق تقیّه با نفاق چیست؟ منافق کسى است که زبان و قلبش دو تا باشد و بر این اساس درباره تقیّه چنین توهم شده که شاخه اى از نفاق است. ما خواهیم گفت نه، بین تقیّه و نفاق از نسب أربعه، تباین است. البته فقط جنبه هاى کلامى و قرآنى را بحث کرده و به بحث هاى فقهى که مثلاً عمل به تقیّه مجزى هست یا نه، نمى پردازیم.
تقیّه از کلمه «وَقى یَقى» مشتق شده است. نه از «تقى یتقى» در واژه تقیّه، تاء از ریشه کلمه نیست، چون در وَقى یَقِى َوقیّةً واو حرف اصلى است که تبدیل به تاء، و در نتیجه «تقیّه» شده است.
«وقایه» در لغت به معناى سپر است، یعنى تقیه چونان سپر براى انسان ضعیفى است که در مقابل دشمن قوى قرارگرفته است.
تقیّه، نشان دادنِ نوعى مماشات است. گاهى انسان طرف مقابلى دارد که آزادى هاى او را سلب کرده و اگر بخواهد طبق عقیده خود عمل یا اظهار نظر کند فوراً طرف مقابل آسیبى به او مى رساند; لذا ناچار است براى حفظ جان، مال و آبروى خود به نوعى مماشات کرده و موافقت زبانى یا عملى به مخالف خود نشان داده و اظهار کند.
اگر کسى قرآن کریم را مطالعه کند، خواهد دید که تقیّه در اُمَم پیشین یک سنت حسنه بوده و قرآن نیز آن را امضا مى کند.
اما در میان اهل سنت، معروف است که شیعه اهل تقیّه است و گویا شیعه آن را ایجاد کرده است! خیر، شیعه آن را ایجاد نکرده; بلکه تقیّه را عقل و وحى امضا کرده و در اُمم پیشین مطرح بوده و در امّت اسلامى نیز ادامه یافته است.
2. ادّله تقیّه
الف. آیات تقیّه
آیه اوّل:
( مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ) ( [226])
«کسانى که بعد از ایمان کافر شوند ـ بجز آنهایى که تحت فشار واقع شده اند در حالى که قلبشان آرام و با ایمان است ـ آرى، آنها که سینه خود را براى پذیرش کفر گشوده اند، غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمى در انتظارشان!».
تفسیر آیه: در عبارتِ ( من کفر بالله من بعد ایمانه) ، جزاء شرط «مَن» محذوف است. نظیر این در جاهاى دیگر هم هست; مثلاً «إن یسرق» در ( إن یَسْرِق فَقَدْ سَرَق اَخٌ لَهُ مِنْ قبل) ( [227]) که اصلش این است: إن یسرق فلا حرج و لا مشکل. در این موارد، جزاء محذوف است. در آیه مورد نظر جزاء آن فلاحرج است: «من کفر بالله من بعد ایمانه فلاحرج»; یعنى مؤمن پس از اظهار کفر، خیال نکند که ضررى به خدا مى زند، نه، خدا بالاتر و برتر است. بعد مى فرماید: ( إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ) ( [228]) پس اگر انسانى را اجبار کنند که به زبان، کافر شود اما در قلب مؤمن باشد، او در پیشگاه خدا داراى مقام است.
پس گروه نخست یعنى «من کفر بالله» جایگاه شان دوزخ است، و مطرودند اما انسانى که به زبان کافر شده در حالى که ایمان در قلبش باقىاست مورد استثناى خداوند قرار گرفته است. و سپس در آخر آیه مى فرماید آن که در ظاهر و باطن کافر شود، گرفتار غضب و عذاب بزرگ الهى است.
شأن نزول این آیه داستان عمّاریاسر است، وقتى کفّار والدین عمّار را گرفتند آن دو حاضر نشدند به پیغمبر توهین کرده و از اسلام برگردند و زیر شکنجه کشته شدند; اما عمّار برخلاف پدر و مادر، اظهار کفر و برائت کرد و آزاد شد. البته جوانان مکّه هم به آزادى او کمک کردند. عمّار نزد پیغمبر اکرم رفت، در حالى که گمان مى کرد واقعاً کافر شده است; اما پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با دست مبارک بر چشمان او کشید و اشک چشم او را پاک کرد و فرمود: «عمّار مُلِئَ ایماناً من قرنه الى قدمه» سپس ادامه داد که عمّار! «إن عادوا فَعُد» یعنى اگر این جریان تکرار شد براى حفظ جان و حفظ آبرویت با زبان از من تبرّى بجوى اما در قلب ایمان داشته باش. ( [229])
تمام تفاسیر بدون اختلاف مى گویند این آیه درباره عمّار است و به عنوان نمونه به دو تفسیر مراجعه مى کنیم.
مورد اوّل: قرطبى تفسیرى به نام «الجامع لأحکام القرآن» دارد، که تفسیرى فقهى است. او مى گوید: «التقیة جائزة للانسان إلى یوم القیامة، اجمع اهل العلم أنّ من اُکره على الکفر حتّى خَشِى على نفسه القتل، أنَّه لا إثم علیه إنْ کَفَرَ و قلبهُ مطمئن بالایمان و لا تَبینُ منه زوجته» ( [230]) (تقیّه کننده، مرتد نیست). ولا یحکم علیه بالکفر هذا مذهب الشافعى.
مورد دوّم: کلمه اى از ابن کثیر است. وى که شاگرد ابن تیمیه نیز بوده، هنگامى که به آیه ( الاّ من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) مى رسد مى گوید: «انه استثناء مِمّن کفر بلسانه و وافق المشرکین بلفظه مُکْرَهَاً لما ناله من ضَرْب و اَذى و قلبُه یَأبی ما یقول و هو مطمئن بالایمان بالله ورسوله». ( [231])
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: آن پدر و مادر نیز راه بهشت را پیمودند. آن ها گرچه آگاه از این حکم الهى نبودند; اما جایگاهشان بهشت برین است. راه عمّار نیز که با راه آن ها مخالف بود، بهشت است.
آیه دوم:
( لاَّ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِى شَیْء إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ)( [232])
«افراد با ایمان نباید بجاى مؤمنان کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند، و هر کس چنین کند، هیچ رابطه اى با خدا ندارد، مگر این که از آنها بپرهیزد(و بخاطر هدف هاى مهمترى تقیّه کند). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، برحذر مى دارد; وبازگشت(شما) به سوى خدا است».
مى فرماید: مؤمن حق ندارد کافران را اولیاى خود قرار دهد. برخى «اولیا» را به معناى دوستان مى گیرند; اما این معنا مورد قبول نیست. اولیا در آیه بدین معنى است که مؤمنان نباید کافران را اولى به نفس و مال خود بدانند و براى آن ها نوعى ولایت قائل شوند. و گرنه دوستى مجرد که انسان با همسایه کافرش برقرار کند اشکال ندارد. بنابراین مراد آیه نوعى ولایت است که طبق آن مؤمن تحت اراده کافر باشد.
سپس مى فرماید: ( إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً) ; مگر اینکه از روى تقیّه باشد. فرض کنید که فردى در کشور کفّار زندگى مى کند، کشورى که کافر، ولایت و حکومت دارد و هر نوع که بخواهد اثرگذار است. حال اگر فرد ناچار است که در آنجا زندگى کند و ولایت آن ها را امضا کند و أوامر آن ها را عمل کند، قطعاً حرام است; مگر اینکه تقیّه باشد; یعنى اگر این کار را نکند جان یا مال او در خطر خواهد بود و یا ضرر بزرگ ترى به جامعه اسلامى وارد مى شود.
تمام تفاسیر، این آیه را نیز پیرامون تقیّه مى دانند. آقاى آلوسى تفسیرى به نام «روحُ المعانى» دارد. وى در آنجا در عبارتى زیبا مى گوید: «و فى الآیة دلیل على مشروعیة التقیة وعرفوها بمحافظة النفس أو العرض أو المال من شر الأعداء» ( [233])متأسفانه زمانى که تفسیر وى چاپ شد، مسائلى را که راجع به توسّل و موافق با عقاید امامیّه بود حذف کردند! حال چگونه این حذف صورت گرفت باید درجاى دیگر مطرح شود; در هر حال کتاب او تفسیر وزینى است و همه به آن اهمیت مى دهند.
تفسیر جمال الدین قاسمى (از علماى سوریه و سلفى و کم و بیش پیرو ابن تیمیه است. او درباره ( إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً) مى گوید: «استنبط الأئمة (یعنى أئمة الفقه) مشروعیة التقیة عند الخوف وقد نقل الاجماع على جوازها الامام مرتضى الیمانى فی کتاب ایثار الحق على الخلق.»( [234]).
آیه سوم:
( وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحمته ویُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا) .( [235])
«و(به آن ها گفتیم:) هنگامى که از آنان و آنچه جز خدا مى پرستند کناره گیرى کردید، به غار پناه برید; که پروردگارتان (سایه) رحمتش را بر شما مى گستراند; و در این امر، آرامشى براى شما فراهم مى سازد!».
این آیه پیرامون اصحاب کهف است. اصلاً زندگى اصحاب کهف سراسر مبتنى بر تقیّه بوده است. آن ها جمعیّتى خداپرست بودند که در دربار پادشاهى بت پرست گرفتار شدند. براستى آن ها چه باید مى کردند؟ دیدند اگر اظهار خداپرستى کنند، کشته مى شوند; لذا ناچارشدند با دشمن در ظاهر هماهنگى کنند; و در قلب مخالفت.
قرآن داستان آن ها را این گونه نقل مى کندکه گفتند ما از این درگاه فرار مى کنیم و خودمان عملاً مُوحد مى شویم و تقیّه را کنار مى گذاریم: ( وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ) ( [236]) یعنى از دربار و از خدایانى که عبادت مى کردند جدا شدند و فقط خدا را پرستش مى کردند. خطاب آمد که به غار پناه ببرید که خداوند منّان، رحیم است و رحمت خود را بر شما مى فرستد و از روى رفق با شما سخن مى گوید.
آنها هنگامى که وارد غار شدند شعارشان عوض شد! تا قبل از این، شعارشان زنده باد بت و امثال آن بود; اما هنگامى که وارد غار شدند گفتند: ( فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا)( [237]) آنها آنجا تقیّه را شکستند.
اگر این دو آیه در کنار هم گذاشته شوند خوب مى فهمیم که در امّت هاى پیشین نیز تقیّه بوده است و خداوند متعال، با نقل این داستان، تقیّه را امضا مى کند.
نکته بعدى این است که خداوند، اصحاب کهف را مى ستاید; پس معلوم مى شود که مسئله تقیّه، با فطرت انسانى موافق است و هر انسانى باید براى حفظ جان، مال، آبرو و ضررهاى دیگر، تقیّه را سپر قرار دهد تا ضررها متوجه وى نشود.
عجیب این است که امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: مَثَل جناب ابوطالب همان مَثَل اصحاب کهف است. یعنى ابوطالب هم از روى تقیّه کار مى کرد تا بتواند پیغمبر را حفظ کند: «انَّ مَثل أبى طالب مَثل اصحاب الکهف اسروا الایمان و اظهروا الشرک فآتاهم الله أجرهم مرتین.» ( [238])ایشان در جاى دیگر مى فرماید: «ان اصحاب الکهف أسروا الایمان وأظهروا الشرک فآتاهم الله أجرهم مرتین و إن أبا طالب أسر الایمان وأظهر الشرک فآتاه الله اجره مرتین وما خرج من الدنیا حتى اتته البشارة من الله بالجنه»( [239]) حالا اگر سؤال شود با توجه به این روایات، چگونه ایشان در اواخر عمر مى گوید:
« الم تعلموا إنّا وَجَدنا مُحَمَداً رَسولاً *** کموسى خُطَّ فى أوّل الکتب» ( [240])
جوابش این است که در هفت هشت سالِ اول تقیّه مى کرد و بعدها که به شِعب رفت; یعنى آخر عمرش و زمان نقل این قول، تقیّه را کنار گذاشت. این اشعار مربوط به اواخر عمر ابوطالب است.
آیه چهارم، آیه مومن آل فرعون است:
( وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ وَإِن یَکُ کَاذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِى یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب) . ( [241])
«و مرد مؤمنى از آل فرعون که ایمان خود را پنهان مى داشت گفت: آیا مى خواهید مردى را بکشید بخاطر این که مى گوید: پروردگار من «الله» است، در حالى که دلایل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد، (لااقل) بعضى از عذاب هایى را که وعده مى دهد به شما خواهد رسید; خداوند کسى را که اسرافکار و بسیار دروغگوست هدایت نمى کند».
سوره غافر در قرآن هاى چاپ جدید ایران، سوره مؤمن نیز نام گرفته البته قرآن هاى چاپ مصر و عربستان سعودى غافر است. غافر نامیده شده چرا که در ابتداى آن «غافر الذَّنب» ذکر شده است، و مؤمن نامیده شده چرا که «مؤمن آل فرعون» در آن ذکر شده است: ( وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ) وى در دل، مؤمن است; اما «یَکتُمُ إیمانه» یعنى در زبان، کافر است; چراکه اگر غیر این بود خدماتى که نسبت به جناب موسى انجام مى داد امکان پذیر نبود. حتماً باید در زبان با آن ها همراه باشد (نه قلباً) تا موسى را نجات دهد. هنگامى که موسى آن مرد را کُشت دربار فرعون موسى را محکوم به اعدام کرد; این جا بود که (فردى که قرآن از او به مؤمن آل فرعون یاد مى کند) وارد شهر شده و به موسى این جریان را خبر داد که در نتیجه آن، موسى، از مکر آنان در امان ماند:
( فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَکَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَاب) .( [242])
«خداوند او را از نقشه هاى سوء آنان نگه داشت، و عذاب شدید بر آل فرعون وارد شد».
مؤمن آل فرعون در سایه همین عقیده، موسى را نجات داد و قرآن هنگامى که غرق شدن آل فرعون را نقل مى کند، از این مرد و عمل او به نیکى یاد مى کند. باید گفت که آیات مربوط به مؤمن آل فرعون، همه اش درباره تقیّه بوده و تقیه این مرد را مى ستاید.
تفاوت تقیّه و توریه
ممکن است بعضى ها خیال کنند، آیاتى هم که در سوره یوسف ذکر شده هم از مصادیق تقیّه هستند. مانند:
( أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ) ( [243]) .
«اى اهل قافله! شما دزد هستید».
البته برادران یوسف سارق نبودند; بلکه کسان دیگرى ظرف ملک را در میان اثاثیه فرزندان یعقوب نهاده بودند. برخى مى گویند تقیّه است. اما باید توجه داشت که این مورد از باب توریه بوده گمان کردند که به آن ها گفته مى شود: «إنّکم لَسارقون کَأس الملک»; (شما سارقین جام پادشاه هستید) در حالى که به آن ها گفته شده بود ( إنّکُم لسارقون) ; یعنى یوسف را از پدر دزدیدید و در چاه افکندید.
باید توجه داشت که برخى مقام ها، مقام تقیّه است و برخى جاها جاى توریه.
مورد بعدى توریه، آیه اى است که در آن جناب ابراهیم خلیل الرّحمن فرمود: ( فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ فَقَالَ إِنِّى سَقِیمٌ) ( [244]) بت پرستان از حضرت ابراهیم دعوت کردند که شب هنگام در جشن آن ها شرکت کند، حضرت در پاسخ گفت: من بیمارم و قادر به اجابت دعوت شما نیستم. این سخن حضرت از این باب بود که بتواند از فرصت پیش آمده براى شکستن بتها استفاده کند. عمل حضرت ابراهیم توریه بود و باید توجه داشت که توریه غیر از تقیّه است. ( [245]) تقیّه عبارت است از اینکه کسى قلبش پاک بوده; اما زبان و عملش موافق با دشمن باشد، آن هم به خاطر هدفى بالاتر و برتر. این مسئله هم در قرآن و هم در امّت هاى پیشین مطرح شده است.
خلط میان تقیّه و توریه توسط کسانى صورت مى گیرد که قرآنى محض بوده و به سنت مراجعه ندارند. ما که قرآنى محض نیستیم! آن ها جمعیتى هستند در میان اهل سنت و گاهى هم شیعه که مى گویند قرآنیون هستیم و فقط مى خواهند در احکام به قرآن عمل کرده و سنت را کنار بگذارند! و حال آنکه تبیین و تفسیر قرآن بدون سنت پیامبر و اهل بیت اطهار غیر ممکن است.
ب. روایات تقیّه
درباره تقیّه روایات فراوانى وجود دارد; که به ذکر نمونه اى بسنده مى کنیم. امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: «التقیة من دینى و دین آبائى و لا ایمان لمن لا تقیّة له»( [246]).
از این جمله دو مطلب استفاده مى شود:
1 . تقیه یک حکم شرعى است و امامان معصوم(علیهم السلام) ، از عصر رسول خدا قائل به آن بوده اند.
2 . آن کس که به تقیه عمل نکند، عملاً فاقد ایمان است. هر چند قلباً مؤمن است.
البته این نوع تأکیدها به خاطر حفظ جوانان شیعه است که بدون یک غرض مهم بر خلاف تقیه عمل مى کردند و کشته مى شدند براى بازداشتن آن ها از این کشته شدنهاى بى نتیجه تأکید کرده اند که «لا ایمان لمن لا تقیة له» از این تأکیدها در سخن پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز هست مانند «لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد».
تقیّه مسلمان از کافر یا شیعه از سنى؟
اهل سنت مى گویند هم آیات تقیّه و هم روایات آن مورد قبول ما هستند; اما مورد تقیه در قرآن، تقیه مسلمان از کافر است; در حالى که شما شیعیان، تقیّه از کافر نمى کنید; بلکه تقیّه از مسلمان مى کنید!! بنابراین شما مشمول این آیات نیستید.
مى گوییم شما در فقه تان قیاس و مصالح مرسله دارید و اگر واقعاً چنین است پس باید ملاک را در نظر بگیرید; چرا که مورد مخصِّص نیست. آرى، مورد این آیات، تقیّه مسلمان از کافر است اما ملاک چیست؟ ملاک مصادره حریّت و آزادى است. اگر کسى بخواهد در مقابل مخالفش عرض اندام کند، ممکن است گاهى جان و مال و آبرویش به خطر افتاده و گاهى ضررهاى دیگر را متحمل شود. در این صورت، فرقى نمى کند آن طرفى که آزادى ها را مصادره کرده، کافر باشد یا مسلمان. گناه، گناه فرد نیست; بلکه گناه کسى است که آزادى را مصادره کرده است. مثلاً مخالف شیعه اگر آزادى را مصادره نکند، او بر خاک و تربت سجده مى کند; چراکه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «جُعِلَت لى الأرض مسجداً و طهوراً»( [247]) شما آزادى را سلب کردید; لذا شیعه مجبور است (در مسجد النبى(صلى الله علیه وآله وسلم) ) بر فرش سجده کند.
بنابراین ملاک تقیّه عبارت است از: صرف نظر از مهم به خاطر اهمّ. اتفاقاً شافعى نیز قائل به همین مطلب است که: اگر کار مسلمانى نسبت به مسلمان دیگر به جایى رسید که اگر بخواهد بر طبق اعتقاد خود عمل کند، جان و مالش به خطر مى افتد، باید تقیّه کند.
عبارت امام شافعى در تفسیر رازى، ذیل آیه ( إلاّ أنْ تَتَّقُوا مِنهُمْ تُقاةً) آمده است. رازى مى گوید: «ظاهر الآیة یدلّ أن التقیّه إنّما تحلّ مع الکفار الغالبین الاّ اَن مذهب الشافعى رضى الله عنه أن الحالة بین المسلمین اذا شاکلت الحالة بین المسلمین و المشرکین حلت التقیّه محاماة على النفس» ( [248])
جمال الدین قاسمى نیز در «محاسن التأویل» عین همین مسئله را تکرار مى کند و مى نویسد: «و زاد الحق غموضاً و خفاءً أمران احدهما خوف العارفین (مع قلّتهم) من علماء السوء و سلاطین الجور و شیاطین الخلق مع جواز التقیة عند ذلک بنص القرآن و اجماع أهل الاسلام»( [249]) چه بسا علمایى هستند که عامل و وارسته اند; گرچه تعدادشان کم است; اما از علماى دربارى و ظالم ها مى ترسند و ناچارند عمل به تقیّه کنند. و بعد مى فرماید: «ومازال الخوف مانعاً من اظهار الحق و لا برح المحق عدّواً لاکثر الخلق»: اکثر خلق ظالم اَند و اقلیت ناچارند که موافقت کنند. سپس از ابوهریره این حدیث را نقل مى کنند: من (ابوهریره) از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) دو کیسه پر از حدیث کرده ام، یکى را باز و پخش کردم; اما دیگرى را پخش نکردم; چراکه ترسیدم اگر پخش کنم لقطع هذا البلعوم! (گلویم بریده شود).
3. فرق میان تقیّه و نفاق
قرآن مى فرماید:
( اِذَا جَاءکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ)( [250])
«هنگامى که منافقان نزد تو آیند مى گویند: "ما شهادت مى دهیم که یقیناً تو رسول خدایى" خداوند مى داند که تو رسول او هستى، ولى خداوند شهادت مى دهد که منافقان دروغگو هستند».
مخالفین تقیّه مى گویند، منافق به زبان مى گفت: انک لرسول الله، ولى در واقع مى گفت نه، انت کاهنٌ، انت شاعرٌ و هکذا. منافق زبان و قلبش دوتا است، چنان که تقیه کننده هم چنین است، پس تقیه، شعبه اى از نفاق است!
در پاسخ این اشکال باید گفت که: تقیّه کننده، اسرَّ الایمان و اظهرَ الکفر; (ظاهراً کافر و باطناً مسلمان است) اما منافق برعکس بوده، یعنى اسرّ الکفر و اظهر الایمان. (ظاهراً مسلمان و باطناً کافر است). بنابراین نسبت میان این دو تباین است. برخى گفته اند: نفاق معنایش این است که این دو زبان (زبان سر و زبان قلب) . یکسان نباشد. باید گفت که این معنا غلط است; چراکه منافق یک اصطلاح قرآنى است و ما هم حق نداریم اصطلاح قرآنى را عوض کرده و هرگونه خواستیم تبیین کنیم. منافق در قرآن داراى اصطلاحى خاص است، و خدا آن را در ابتداى سوره منافقون معرفى کرده است.( [251])
مرحوم شیخ محمدجواد مغنیه (صاحب «الکاشف» در تفسیر قرآن مجید) را در مصر براى سخنرانى دعوت کرده بودند، گفت آنجا دیدم فردى به دیگرى مى گوید: «هذا الشیخ یقول بالتقیة» گویا من جرمى مرتکب شده بودم! فوراً در پاسخ وى گفتم «لعن الله مَن حملنا على التقیه!» اگر تقیه بد است، سبب آن شما هستید. اگر در تقیه، نقطه ضعفى است، آن به انسان ضعیف برنمى گردد; بلکه نقطه ضعف درباره ظالم است که فرد ضعیف را وادار به تقیه کرده است.
«التقیة سلاح الضعیف فى مقابل العدو القوىّ» تقیّه سلاح است، و فرد ناچار است از آن استفاده کند چرا که در غیر این صورت جان، مال و یا آبرویش در خطر خواهد بود.
4. تقیّه در جامعه اهل سنت
برخى اهل سنت به ما اشکال مى کنند، که چرا شیعه اهل تقیه است; حال آنکه در تاریخ خودشان مواردى پیدا مى شود که نشان از تقیّه دارد. در تاریخ طبرى، ذیل حوادث سال هاى 208 تا 218 چنین آمده است:
مأمون، معتقد به خلق قرآن بود و در مقابل، اهل حدیث معتقد بودند که قرآن مخلوق نیست. در همین دوران، مأمون به حاکم بغداد، نامه نوشت که معتقدین به عدم خلق قرآن را دعوت کن تا توبه کنند و اگر توبه نکردند پیش من بفرست. او حدود 25 نفر از اینها را دستگیر کرد که یکى از آن ها احمد بن حنبل بود.
تاریخ طبرى مى گوید حاکم بغداد اینها را تهدید کرد و اکثریت اینها توبه کردند و گفتند ما قائل به عدم خلقت قرآن نیستیم; بلکه معتقدیم قرآن مخلوق است! و فقط سه نفر از اینها سماجت کردند و گرنه همه معتقد شدند که قرآن مخلوق است. ما مى گوییم مسلماً این عمل آن ها از باب تقیه بوده است. یعنى ظاهراً با این عقیده موافقت کردند چرا که مى دانستند اگر تقیه نکنند زندانى شده و یا شلاق مى خورند; لذا به ناچار اظهار مماشات کرده و از عقیده خود در ظاهر برگشتند.
وقتى که مى خواستند آن ها را مجازات کنند، سومى از آن ها هم توبه کرد و دو نفر باقى ماندند; یعنى احمدبن حنبل و همراه او. آن دو نیز در راه وقتى که خبر مرگ مأمون رسید آزاد شدند.
بنابراین، به اهل سنت باید گفت: اگر تقیه امر قبیحى است، چطور این همه رؤساى محدثین که احمد هم در میان آن ها بود ـ گرچه تقیه نکرد ـ اما همه به جز دو نفر گفتند قرآن مخلوق است و توبه مى کنیم و آزاد شدند؟! ( [252])
از موارد دیگر، وجوب تقیّه در کشورهاى اسلامى فعلى است. چه بسیارند علمایى که واقعاً پاک دامن و عارف بوده و مسلماً حکومت ها با آن ها خوب نبوده و نیستند; اما ناچارند با حکومت ها مماشات کنند. آنچنان نیست که در تمام کشورهاى اسلامى تمام علما دربارى باشند; بلکه هستند بزرگانى که بر خلاف نظام ها هستند; اما براى زنده ماندن و زندگى چاره اى جز تقیه ندارند.
احکام خمسه در تقیه
تقیه، احکام پنج گانه اى دارد: گاهى واجب، گاهى حرام، گاهى مستحب و گاهى مکروه است. حسین بن على (علیهما السلام) تقیه نکرد; چراکه تقیه بر ایشان حرام بود. اگر دست بیعت به یزید مى داد، دیگر از دین خبرى نبود. بیعت با یزید مساوى با نابودى دین بود; اما برخى از اصحابشان در مراکز دیگر تقیّه کردند. کمیل بن زیاد نیز تقیّه نکرد و وقتى به او گفتند از على (علیه السلام) تبرى بجوى! او نپذیرفت; چون تبرّى بر کمیل حرام بود. کمیل یک بقّال یا عطّار و فرد معمولى نبود که اگر تقیه کند به جایى صدمه نزند; او رئیس تمام شیعیان عراق بود و اگر از على (علیه السلام) تبرّى مى جست، تشیع متزلزل مى شد. حجر بن عدى نیز تقیه نکرد تا آنجا که او و پسرش را به شهادت رساندند.
حضرت امام(رحمه الله) مى گوید تقیه بر مرجع تقلید نیز حرام است. در شرایطى که رضاخان کشف حجاب را الزامى کرده بود، اگر مرجع تقلید با زن خودش سرْبرهنه بیرون بیاید، همه از دین بر مى گردند; پس بر او حرام است. یا اگر به کسى بگویند یا شراب بخور یا کشته مى شوى، باید بخورد تا کشته نشود; اما اگر به یک روحانى نامدار که در جماعت یا میان مردم نامدار است، خوردن شراب را تکلیف کنند و بگویند اگر نخورى کشته مى شوى، تقیه بر او حرام است. و او نباید شراب بخورد گرچه کشته شود.
[225] . امویان و عباسیان.
[226] . نحل/106.
[227] . یوسف 77، اگر او ] بنیامین [ دزدى کرده است (جاى تعجب نیست) پیش از او نیز برادر او نیز دزدى کرده بود » .
[228] . نحل:106; ترجمه: بجز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالى که قلبشان آرام و با ایمان
است.
[229] . طبرسى، ابوعلى الفضل ابن الحسین; مجمعُ البیان، منشورات مکتبة آیت الله مرعشى نجفى/قم. 1421 ج3/ص388 .
[230] . قرطبى، محمد بن عبد الرحمن; الجامع لاحکام القرآن; بیروت-لبنان 1414 هـ.1993م. ج4/ص57.
[231] . ابن کثیر، دمشقى، اسماعیل بن کثیر;تفسیر ابن کثیر، مکتب الدراسات و البحوث العربیه والاسلامیه، لبنان، 1421هـ، 2000م. ج 2/ص587.
[232] . آل عمران/28.
[233] . آلوسى، بغدادى، شهاب الدین سید محمود; روحُ المعانى، نشر دارإحیاء التراث العربى، لبنان، 1421/هـ2000م، ج3/ص121.
[234] . قاسمى، جمال الدین; محاسنُ التاویل، بیروت، دارالإحیاء التراث العربى1415ق ج 2/ص180.
[235] . کهف/16.
[236] . کهف/16.
[237] . کهف/14، « پس گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان و زمین است، هرگز معبودى غیر از او نمى خواهیم، که اگر چنین کنیم، سخنى به گزاف گفته ایم » .
[238] . حر عاملى، محمدبن حسن; وسائل الشیعه، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث بقم المشرفة، چاپ دوم، ج 16،ص225 ح1.
[239] . همان، ج 16، ص 231، حدیث 17.
[240] . عبد الملک بن هشام; السیرة النبویة، دار المعرفة بیروت، ج2. اشعار لامیة ابوطالب
[241] . غافر/28.
[242] . غافر/45.
[243] . یوسف/70.
[244] . صافات/89; ترجمه: سپس نگاهى به ستارگان افکند و گفت: من بیمارم.
[245] . لازم به تذکر است که جریان حضرت یوسف و حضرت ابراهیم: مثلا در حدیث 4، باب 25 از ابواب امر و نهى کتاب « وسائل الشیعه » در روایتى تقیّه خوانده شده; لکن تقیّه درآنجا یک اصطلاح خاص است که ربطى به تقیّه در احکام و عقاید ندارد.
[246] . حر عاملى، محمدبن حسن; وسائل الشیعه، ج 16، ص 204، حدیث 4.
[247] . صحیح بخارى، حدیث شماره335.
[248] . فخرالدین رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر; تفسیر کبیر، دار احیاء التراث العربى، بیروت 1420ق، ذیل آیه 28 آل عمران، ص 194.
[249] . قاسمى، جمال الدین; محاسنُ التاویل، ج2،ص180.
[250] . منافقون/1.
[251] . البته باید میان نفاق به معنى لغوى و نفاق در اصطلاح قرآنى فرق گذاشت. ممکن است نفاق به معنى نخست اقسام تقیه را فرا گیرد، ولى نفاق در اصطلاح قرآن که منافق از آن مشتق است شامل تقیه نیست.
[252] . طبرى، محمد ابن جریر; تاریخ طبرى، مؤسسه مطبوعاتى، بیروت، حوادث سال 208 تا 218ق. نشر اساطیر1362 تا1369.