روضه و مصیبت عبدالله بن حسن(ع)
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظام
لشکر، به آن امام مظلوم هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش، ایشان را
مورد حمله قرار دادند.
عبدالله که در بین کودکان و زنان، در خیمهگاه حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمهها بیرون آمد. امام حسین علیه السلام به خواهرش زینب علیهاالسلام فرمود: «احبسیه یا اختاه؛ ای خواهرم! او را نگهدار.» حضرت زینب علیهاالسلام به دنبالش آمد تا او را بازدارد. ولی آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع میورزید. او به عمهاش گفت: «والله لاافارق عمّی» (1)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمیشوم.» سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید و خود را به امام علیه السلام رساند تا با بدن کوچک و ظریفش از او دفاع کند.
در غوغایی که دور امام علیه السلام ایجاد شده بود، ناگهان یکی از لشکریان یزید به نام «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا میخواهی عمویم را بکشی؟» عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند. شمشیر، بُـرّان و ضربه، سنگین بود و دست نوباوهی پیامبر را از بدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم از شدت درد نالهای برآورد و پدرش را صدا کرد:«وا ابتاه ... »
حسین علیه السلام او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»(2)
آن برادرزادهام صد چاک شد این برادرزادهام بر خاک شد
آن برادرزادهام سرمست رفت این برادرزادهام بیدست رفت
امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهرهمند میسازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» (3)
بسته شد چشمش، ولی لب باز شد آخرین نجوای شه آغاز شد
کای خدا گر چه مرادت حاصل است دیدن مرگ یتیمان مشکل است
در ره تو هستیام از دست رفت حیف شد، عبداللَهَم از دست رفت
این دو بر من، روح پیکر بودهاند یــادگــاران بــرادر بـــودهاند
در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن ـ که گفتهاند «حرملة بن کاهل» بود ـ گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد.(4)
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است.(5)
پینوشت:
1. الارشاد، ج 2، ص 110 .
2. همان .
3. همان، ص 111.
4. مقاتل الطالبیین، ص 89 .
5. اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 .
________________________________________
منابع:
1. سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، قم، منشورات الرضی، 1364 .
2. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی، قم، انتشارات ذویالقربی، 1378 .
3. مرتضی آقا تهرانی، یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، قم، نشرباقیات، 1384.
ممممممممممممممممممممممممممممممم
عبدالله بن حسن، بزرگمردی کوچک
«عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب» فرزند کوچک امام حسن مجتبی علیه السلام یکی از نوجوانان نابالغی بود که به همراه عموی خود حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا آمده بود.
از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین علیه السلام و سپس اهلبیت آن حضرت یک به یک و یا بطور دستهجمعی به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانی رسید که امام علیه السلام یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح باقی ماند و گهگاه فریاد بر میآورد: « آیا یاریکنندهای هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا دفاع کند؟ ».
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظام لشکر، به آن امام مظلوم هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش، ایشان را مورد حمله قرار دادند.
عبدالله که در بین کودکان و زنان، در خیمهگاه حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمهها بیرون آمد. امام حسین علیه السلام به خواهرش زینب علیهاالسلام فرمود: «احبسیه یا اختاه؛ ای خواهرم! او را نگهدار.» حضرت زینب علیهاالسلام به دنبالش آمد تا او را بازدارد. ولی آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع میورزید. او به عمهاش گفت: «والله لاافارق عمّی» (4)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمیشوم.» سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید و خود را به امام علیه السلام رساند تا با بدن کوچک و ظریفش از او دفاع کند.
در غوغایی که دور امام علیه السلام ایجاد شده بود، ناگهان یکی از لشکریان یزید به نام «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا میخواهی عمویم را بکشی؟» عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند. شمشیر، بُـرّان و ضربه، سنگین بود و دست نوباوهی پیامبر را از بدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم از شدت درد نالهای برآورد و پدرش را صدا کرد:«وا ابتاه ... »
حسین علیه السلام او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»(5)
آن برادرزادهام صد چاک شد این برادرزادهام بر خاک شد
آن برادرزادهام سرمست رفت این برادرزادهام بیدست رفت
امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهرهمند میسازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» (6)
بسته شد چشمش، ولی لب باز شد آخرین نجوای شه آغاز شد
کای خدا گر چه مرادت حاصل است دیدن مرگ یتیمان مشکل است
در ره تو هستیام از دست رفت حیف شد، عبداللَهَم از دست رفت
این دو بر من، روح پیکر بودهاند یــادگــاران بــرادر بـــودهاند
در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن ـ که گفتهاند «حرملة بن کاهل» بود ـ گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد.(7)
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است.(8)
پینوشت:
1. عوالم العلوم، ج17، ص237.
2. مقتل الحسین مقرّم، ص199.
3. همان.
4. الارشاد، ج 2، ص 110 .
5. همان .
6. همان، ص 111.
7. مقاتل الطالبیین، ص 89 .
8. اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 .
________________________________________
منابع:
1. سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، قم، منشورات الرضی، 1364 .
2. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی، قم، انتشارات ذویالقربی، 1378 .
3. مرتضی آقا تهرانی، یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، قم، نشرباقیات، 1384.