فضایل و کرامات امام حسین(ع)
در این بخش به فضایل وکرامات حضرت امام حسین (ع) پرداخته می شود
فضایل وکرامات امام حسین(ع)
عالم و ثقه الاسلام شیخ حسن نواده صاحب جواهر از حاج مینشد که مورد وثوق و شاهد کرامت بوده نقل می کند :
مردی بنام مخیلف به فلج مبتلا و سه سال مرضش طول کشید ، به مجالس عزای امام حسین (ع ) در محْمره حاضر می شد و به کمک مردم نشیمنگاه خود را روی دستها قرار می داد و به سختی جلوس می کرد و از همسری و اولاد ناتوان بود .
ماه محرم در حسینیه عزاداری حسینی بر پا بود روز هفتم محرم مرسوم بود که مصیبت آقا اباالفضل را می خواندند مخیلف چون پای خود را دراز می کرد زیر منبر به آن حال نشسته بود .
رسم بود وقتی که ذاکر بخواندن شهادت می رسید اهل مجلس از زن و مرد قیام می کردند و با نوحه و زاری بلهجه های مختلف و آهنگ عزاء لطمه به صورت و سینه می زدند همین که به جوش و خروش آمدند و فریاد وا عباسا بلند می شد در و دیوار مجلس هم گویا با عزاداران هم ناله بودند .
یک مرتبه دیدند مخیلف در میان آنها ایستاده و به سر و سینه می زند و نوحه می خواند انا مخیلف قیمنی العباس . . دانستند توجه اباالفضل (ع ) به عزادارانش معطوف شده و این فضیلت و کرامت که شفای مرد افلیج است به ظهور رسیده .
عزاداران هجوم آوردند و لباس مخیلف را برای تبرک پاره کردند و دست و صورت او را می بوسیدند آن روز در محمره بزرگتر از روز عاشوراء عزاداری شد و در گریه و زاری و نوحه مردان هلهله و صراح و لطمه زنان .
هر روز عاشورا اطعام می شد آن روز از گریه و عویل انقلاب احوال تا سه ی بعد از ظهر آرامش حاصل نکرد .
پس از اینکه جوش حسینی به حال عادی برگشت و غذا صرف و رفع خستگی شد از مخیلف جریان کرامت و مشاهداتش را پرسیدند ؟
گفت در حینی که اهل مجلس قیام و برای مصایب حضرت عباس (ع ) بسر و صورت می زدند و می گریستند در زیر منبر مرا حالتی ما بین خواب و بیداری فرا گرفت دیدم مرد زیبا چهره نورانی و بلند قامت بر اسب سفید بلند بالایی سوار و در مجلس حاضر شد و فرمود : یا مخیلف لم لا تلطم علی العباس مع الناس یعنی ای مخیلف تو چرا به همراه مردم برای عباس به سر و صورت و سینه نمی زنی ؟
عرض کردم ای آقاجان به این امر توانایی ندارم ، باز به من فرمود :
قم و الطلم علی العباس یعنی بلند شو تو هم بر سر و صورت و سینه برای عباس بزن ، شرح ناتوانی خود را تکرار کردم فرمود :
قم و الطم قلت له یا مولای اعطنی یدک لاقوم یعنی فرمود : بلند شو و بر سر و سینه بزن گفتم آقاجان مولای من دستت را بده تا بلند شوم .
فقال انا ما عندی یدین فرمود : برخیز و سینه بزن گفتم ای آقا جان دستت را مرحمت فرما تا بگیرم بلند شوم ، فرمود : دست در بدن ندارم گفتم : پس چگونه بایستم ؟ قال الزم رکاب الفرس و قم فرمود بگیر رکاب اسب را و بلندشو . حسب الامر به رکاب اسب چسبیدم و از زیر منبر بیرون آمدم از نظرم غایب شد و خود را صحیح و تندرست یافتم . (75) اباالفضل انی جیتک الیوم سایلا
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
ممممممممممممم
به حق مادرت زهرا، از شمر شفاعت نکن!
مرحوم دربندی در حرم کربلا خطاب به امام حسین - علیه السلام - عرض می کرد: به حق مادرت، زهرا از شمر شفاعت مکن!
از ایشان پرسیدند: مگر حضرت از شمر هم شفاعت می کند؟
جواب می داد: امکان دارد؛ زیرا این ها مظهر رحمت پروردگارند.
منبع.کتاب در محضر آیت الله العظمی بهجت
ممممممممممممممممممممممممم
عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شیخ حسین بن شیخ مشکور رضوان الله تعالی علیه فرمود :
در عالم رو یا دیدم در حرم مطهر حضرت ابا عبدالله (ع ) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشریف دارند .
یک نفر جوان عرب معدی (دهاتی ) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت با لبخند جوابش دادند .
فردای آن شب که شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف کردم ناگهان آن جوان عرب معدی را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهداء (ع ) را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد .
عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع ) پرسیدم .
و تفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده ای که امام (ع ) با لبخند بتو جواب می دهد .
گفت : مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکنیم و شبهای جمعه که برای زیارت می آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده می آوردم و یک هفته هم مادرم را می آوردم .
تا اینکه شب جمعه ای که نوبت پدرم بود چون سوارش کردم مادرم گریه کرد و گفت : مرا هم باید ببری شاید هفته دیگر زنده نباشم .
گفتم : باران می بارد ، هوا سرد است ، مشکل است ، نپذیرفت ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را بدوش کشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سیدالشهداء (ع ) را دیدم و سلام کردم آن بزرگوار برویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه که مشرف می شوم حضرت امام حسین (ع ) را می بینم و با تبسم جوابم را می دهد . (26) ای که بر دوست تمنای نگاهی داری
بهر اثبات ارادت چه گواهی داری
بایدت واله چو یعقوب شدن در شب و روز
گر چو او یوسف گم گشته به چاهی داری
از بردن اشک درون سوز نهانی باید
گر که از درگه او خواهش جاهی داری
تا که هستی به گدایی در دربار حسین (ع )
عزت و فخر به هر مهتر و شاهی داری
نام تو ثبت به دیباچه عشاق شود
گر که مهرش بدل خود پر کاهی داری
ای که در راه حسین استی و اولاد حسین (ع )
خوش به فردای دگر پشت و پناهی داری
اشک امروز بود توشه ره فردایت
گر به دیوان عمل جرم و گناهی داری
اجر پیوسته تو نزد حسین بن علی است
تا که در ماتم او اشکی و آهی داری
کربلا آرزوی ماست حسین جان مددی
چه بی منتظر چشم براهی داری
خاک راه تو بود حامد و زر می گردد
گر که بر خاک ره خویش نگاهی داری
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
مممممممممممممممممممممممم
سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب (دندان ساز) عجایبی از ایام مجاورت در هندوستان که مشاهده کرده بود
نقل می کرد از آنجمله می گفت : عده ای از بازرگانان هندو (بت پرست ) به حضرت سیدالشهداء (ع ) معتقد و علاقه مندند و برای برکت مالشان با آنحضرت شرکت می کنند .
بعضی از آنها روز عاشورا بوسیله شیعیان شربت و فالوده و بستنی درست می کرده و خود بحال عزا ایستاده و به عزداران می دهند و بعضی از آنها مبلغی که راجع به آن حضرت است به شیعیان می دهند تا در مراکز عزاداری صرف نمایند .
یکی از آنها عادتش این بود که همراه سینه زنها حرکت می کرد و با آنها سینه می زد .
چون مرد بنا بمرسوم مذهبی خودشان بدنش را بآتش سوزانیدند تا تمام بدنش خاکستر شد جز دست راست و قطعه ای از سینه اش که آتش آن دو عضو را نسوزانیده بود .
بستگانش آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شیعیان و گفتند این دو قطعه راجع به حسین ((ع )) شما است . جاییکه آتش جهنم که طرف نسبت و قابل مقایسه بآتش دنیا نیست به وسیله حضرت امام حسین (ع ) خاموش و برد و سلام می گردد پس نسوزانیدن آتش ضعیف دنیوی بوسیله آن بزرگوار جای تعجب نیست . (8) خلفت افلاک از برای حسین (ع ) است
جلوه خورشید از جلای حسین (ع ) است
کرد لب تشنه جان نثار ره دوست
بهر حسین خونبها خدای حسین (ع ) است
هست مصون ز آفتاب روز قیامت
هر که پناهنده لوای حسین (ع ) است
نیست در آن عالم از عنایت محروم
هر که در این عالم آشنای حسین (ع ) است
دوش بگفتم بسینه در تو چه باشد
گفت ندانی دل است و جای حسین (ع ) است
داری اگر آرزوی جنت و غلمان
جنت و فردوس کربلای حسین (ع ) است
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
ممممممممممممممممممممممممم
مخلص و مداح اهلبیت عصمت و طهارت علیهم صلوات الله اجمعین آقای امیر محمدی نقل کرد :
یکی از شبهای جمعه مقارن با ساعت یک نصف شب آمدم تخت فولاد (قبرستان مو منین و علمای مشهور در اصفهان ) دیروقت بود مردم خواب بودند ماشین را خاموش نموده و با هل آنرا داخل تکیه کردم .
یک چند زیلو روی هم بود آمدم و بروی آنها نشستم و سیگاری روشن کردم تا بعد بروم استراحت کنم .
ناگهان چشمم به مقبره آقای سید محمدباقر درچه ای استاد مرحوم آیه الله بروجردی رضوان الله تعالی علیه افتاد روی به آسمان کردم صدا زدم خدایا من می دانم آقا سید محمدباقر در خانه تو آبرو دارداین سید امشب بخواب من بیاید و یک خبری از آن دنیا بمن بدهد .
سیگارم تمام شد رفتم خوابیدم در عالم رو یا دیدم جمعیتی دورتا دور که بعضی نشسته و برخی ایستاده بودند .
در این هنگام دیدم آقا سید محمد باقر درچه ای یک پیراهن سفید پوشیده و یک عرقچین بر سرش می باشد اشاره بمن نمود و صدا زد هر قدمی که برای امام حسین (ع ) در دنیا برداشتم در اینجا (عالم برزخ ) دارند پایم حساب می کنند .
یعنی دنیا و آخرت اگر می خواهی در خانه امام حسین (ع ) را رها نکن . (2) خوشا جانی که جانانش حسین (ع ) است
خوشا دردی که درمانش حسین (ع ) است
بود فرمانروای کشور دل
خوشا ملکی که سلطانش حسین (ع ) است
بنامش دفتر عشق است مفتوح
خوش آن دفتر که عنوانش حسین (ع ) است
نبی را جان شیرین جز حسین نیست
ولی آرامش جانش حسین (ع ) است
چه صحرایی است یا رب وادی عشق
که تنها مرد میدانش حسین (ع ) است
بگو اهریمنان کربلا را
که این صحرا سلیمانش حسین (ع ) است
مو ید را چه غم باشد بمحشر
که پوزش خواه عصیانش حسین (ع ) است
منبع کتاب.کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
مممممممممممممممممممممممم
مرحوم متقی صالح و واعظ اهلبیت عصمت و طهارت علیهم صلوات الله شهید حاج شیخ احمد کافی (رضوان الله تعالی علیه ) نقل نمود :
یکی از شیعیان در بصره سالی ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانی می کرد این بنده خدا ورشکست شد و وضع زندگی اش از هم پاشیده شد حتی خانه اش را هم فروخت .
نزدیک محرم بود با همسرش داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود خانه را تخلیه کنند ، و تحویل صاحبخانه بدهند و بروند .
همسرش می گوید : یک وقت دیدم شوهرم منقلب شد و فریاد زد .
گفتم : چه شده ؟ چرا داد می زنی ؟
گفت : ای زن ما همه جور می توانستیم دور و بر کارمان را جمع کنیم ، آبرویمان یک مدت محفوظ باشد ، اما بناست آبرویمان برود .
گفتم : چطور ؟ گفت : هر سال دهه عاشورا امام حسین (ع ) روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می آیند ما هم وضعمان ایجاب نمی کند و دروغ هم نمی توانیم بگوییم آبرویمان جلوی مردم می رود .
یکدفعه منقلب گردید ، گفت : ای حسین مپسند آبرویمان میان مردم برود ، قدری گریه کرد .
همسرش گفت : ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم . گفت : چی داریم ؟
گفت : من هیجده سال زحمت کشیدم یک پسر بزرگ کردم پسر وقتی آمد گیسوانش را می تراشی ، و فردا صبح دستش را می گیری می بری سر بازار ، چکار داری بگویی پسرم است ، بگو غلامم است . و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ محفل حسینی را روشن کن .
مرد گفت : مشکل می دانم پسر راضی بشود و شرعا نمی دانم درست باشد که او را بفروشیم یا نه .
زن و شوهر رفتند خدمت علماء و قضیه را پرسیدند ، علماء گفتند : پسر اگر راضی باشد خودش را در اختیار کسی بگذارد اشکالی ندارد ، و بعد از سو ال بر گشتند خانه .
یک وقت دیدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد ، پسر می گوید .
وقتی وارد منزل شدم دیدم مادرم مرتب به قد و بالای من نگاه می کند و گریه می کند ، پدرم مرتب مرا مشاهده می کند اشک می ریزد گفتم : مادر چیزی شده ؟
مادر گفت : پسر جان ما تصمیم گرفته ایم تو را با امام حسین (ع ) معامله کنیم پسر گفت : چطور ؟ جریان را نقل کردند پسر گفت : به به حاضرم چه از این بهتر .
شب صبح شد گیسوان پسر را تراشیدند ، پدر دست پسر را گرفت که به بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اینهم جوانش است ) پس یکمقدار بسیار زیادی گریه کردند و از هم جدا شدند .
پدر ، پسر را آورد سر بازار برده فروشان ، به آن قیمتی که گفت ، تا غروب آفتاب هیچکس نخرید ، غروب آفتاب پدر خوشحال شد ، گفت : امشب هم می برمش خانه یکدفعه دیگر مادرش او را ببیند فردا او را می آورم و می فروشم .
تا این فکر را کردم دیدم یک سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسیمه نزد ما آمد بمن سلام کرد جوابش را دادم .
فرمود : آقا این را می فروشی ؟ (نفرمود غلام یا پسرت را می فروشی ) گفتم : آری . فرمود : چند می فروشی ؟ گفتم : این قیمت ، یک کیسه ای بمن داد دیدم دینارها درست است .
فرمود : اگر بیشتر هم می خواهی بتو بدهم ، من خیال کردم مسخره ام می کند . گفتم : نه . فرمود : بیا یک مشت پول دیگر بمن داد . فرمود : پسر جان بیا برویم .
تا فرمود پسر بیا برویم ، این پسر خود را در آغوش پدرش انداخت ، مقدار زیادی هم گریه کرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بیرون .
پدر می گوید : آمدم منزل دیدم مادر منتظر نتیجه بود گفت : چکار کردی ؟ گفتم : فروختم . یک وقت دیدم مادر بلند شد گفت : ای حسین به خودت قسم دیگر اسم بچه ام را به زبان نمی برم .
پسر می گوید : دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شدیم بغض راه گلویم را گرفته بود بنا کردم گریه کردن ، یک وقت آقا رویش را برگرداند ، فرمود : پسر جان چرا گریه می کنی ؟
گفتم آقا این اربابی که داشتم خیلی مهربان بود ، خیلی با هم الفت داشتیم ، حالا از او جدا شدم و ناراحتم .
فرمود : پسرم نگو اربابم بگو پدرم .
گفتم : آری پدرم .
فرمود : می خواهی برگردی نزدشان ؟
گفتم : نه .
فرمود : چرا ؟
گفتم : اگر بروم می گویند تو فرار کردی .
فرمود : نه پسر جان ، برو پایین من را پایین کرد ، فرمود : برو خانه .
گفتم : نمی روم ، می گویند تو فرار کردی .
فرمود : نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار کردی بگو نه ، حسین مرا آزاد کرد .
یک وقت دیدم کسی نیست .
پسر آمد در خانه را کوبید مادر آمد در را باز کرد .
گفت : پسرجان چرا آمدی ؟ دوید شوهرش را صدا زد گفت : بتو نگفته بودم این بچه طاقت نمی آورد ، حالا آمده .
پدر گفت : پسر جان چرا فرار کردی ؟ گفتم : پدر بخدا من فرار نکردم .
گفت : پس چطور شد آمدی ؟ گفتم : بابا حسین مرا آزاد کرد . (1) هر که شد از سر اخلاص عزادار حسین (ع )
نام او ثبت نمایند به طومار حسین (ع )
ای خوش آن پاک سرشتی که غم خود بنهاد
شد در این عمر پریشان دل و غمخوار حسین (ع )
ای خوش آن کس که حسینی شد و از روی خلوص
پیروی کرد ز اندیشه و افکار حسین (ع )
گر بخوبان جنان فخر فروشند رواست
روز محشر همه یاران وفادار حسین (ع )
یا رب این منصب شاهانه ز ما باز مگیر
تا که پیوسته بمانیم عزادار حسین (ع )
گر چه هستیم گنه کار خدایا مگذار
در قیامت دل ما حسرت دیدار حسین (ع )
ممممممممممممممممممممممممم
شفا دادن حضرت سیدالشهداء (ع )
جناب آقای سید عبدالرسول خادم حضرت اباالفضل (ع ) نقل فرمود :
در چند سال قبل مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شیرازی از تهران تلگرافا خبر داد که آقای ناصر رهبری (محاسب دانشکده کشاورزی تهران ) جهت زیارت مشرف می شود از ایشان پذیرایی شود .
پس از چند روز درب منزل خبر دادند که زوار ایرانی تو را می خواهند چون نزد ماشین رفتم دیدم یک نفر مرد با یک خانم بود ، خانم پیاده شد و آهسته به من فهمانید که ایشان آقای رهبری شوهر من است و مدتی است که مبتلا شده و استخوانهای فقرات پشت او خشکیده است و هشت ماه بیمارستان بوده و او را جواب کرده اند و بیمارستان لندن هم گفته علاج ندارد و بهمین زودی تلف می شود و فعلا به قصد استشفاء ، اینجا آمده ایم و به تنهایی نمی تواند حرکت کند .
دو نفر حمال آوردم زیر بغل های او را گرفتند و رو به منزل آمدیم سینه و پشت او را بوسیله فنرهای آهنی بسته بودند بانهایت سختی هر چند دقیقه قدمی بر می داشت .
وقتی که چشمش به گنبد مطهر افتاد پرسید : این آقا حسین (ع ) است یا قمر بنی هاشم ؟ گفتم : قمربنی هاشم است ، با دل شکسته و چشم گریان عرض کرد آقا من آبرویی نزد حسین ندارم شما از برادرت حسین (ع ) بخواهید که ایشان از خدا بخواهد اگر عمر من تمام است همین جا زیر سایه شما بمیرم و اگر از عمرم چیزی باقی هست با این حالت برنگردم که دشمن شاد شوم و بخواه ، مرا شفاء دهد .
پسر کوچک او تقریبا هشت ساله همراهش بود با گریه و زاری می گفت ای قمر بنی هاشم زود است من یتیم شوم من در مجلس عزاداری شما خدمت کردم و استکانها را جمع می نمودم ، سپس رهبری گفت مرا ببرید حرم شریف را زیارت کنم .
گفتم : با این حالت نمی شود ، قبول نمی نمود ، با همان حالت سختی او را منزل بردیم و روی تخت خوابانیدیم و طوری بود که هیچ حرکت نمی توانست بکند و باید او را حرکت دهند .
فردایش اصرار کرد مرا به نجف ببرید با سختی او را به نجف اشرف منتقل کردیم ، ولی نشد در حرم مشرف شود ، از همان بیرون زیارت نموده به کربلا برگردانیدیم .
اصرار می کرد مرا به کاظمین و سامراء ببرید ، گفتم : تلف می شوی ، گفت : می خواهم اگر بمیرم این مشاهد را زیارت کرده باشم بالاخره او را فرستادم .
در مراجعت خانمش نقل کرد : پس از بیرون آمدن از سامراء راننده پرسید : آیا امام زاده سید محمد (فرزند حضرت هادی (ع ) ) را مایل هستید زیارت کنید ؟
آقای رهبری گفت : مرا ببرید (در آن زمان قبر آن حضرت چند کیلومتر از جاده آسفالت دور بود و جاده هم خاکی و خراب بود)پس حضرت سید محمد را باکمال سختی زیارت کردیم .
در مراجعت یک نفر عرب که عمامه سبز بر سرداشت جلو ماشین ما را گرفت و به عربی با راننده سخن گفت و راننده جوابش می داد آقای رهبری پرسید : آقا ، سید چه می گوید ؟
آقای راننده گفت می گوید : من را سوار کن تا اول جاده آسفالت ، من گفتم : ماشین دربست شما است و اجازه ندارم .
آقای رهبری گفت : آقا را سوار کن چون سوار شد سلام کرد و نزد راننده نشست .
در اثناء راه آقای رهبری ناله می کرد و می گفت : یا صاحب الزمان ، سید فرمود : از آقا چه می خواهی ؟
خانم جریان مرض آقای رهبری را می گوید ، سید فرمود : نزدیک بیا ، گفتم : نمی تواند ، بالاخره کمی نزدیک شد ، سید دست را دراز کرد و بستون فقرات او کشید و فرمود : انشاءالله اگر خدا بخواهد شفاء می یابی .
از فرمایش سید امیدی در ما پیدا شد ، گفتم : آقا ما برای شما نذر می کنیم فرمود : خوب است .
گفتم : اسم شما چیست ؟
گفت : عبدالله . آقای رهبری گفت : محل شما کجاست تا بوسیله پست برای شما بفرستیم ؟
فرمود : به وسیله پست به ما نمی رسد شما هر چه برای ما نذر کردید هر سیدی را که دیدید باو بدهید و چون نزدیک جاده آسفالت رسیدیم ، فرمود : نگه دارید .
موقعی که خواست پیاده شود فرمود : آقای رهبری امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعاء را تحت قبه جدم حسین (ع ) قرار داده و شفاء را در تربت او ، امشب خود را به قبر او برسان و پیغام مرا به او برسان .
گفتم : هر چه می فرمایید می رسانم . فرمود : بگو یا امام حسین (ع ) فرزندت برای من دعاء کرده و شما آمین بگویید .
آن سید بزرگوار رفت و من به خود آمدم که این آقا که بود ؟ به راننده گفتم : ببین از کدام سمت رفت و او را پیدا کن ، چون راننده نگاه کرد ابدا اثری از آن بزرگوار پیدا نبود .
خلاصه آقای سیدعبدالرسول در همان شب او را در حرم امام حسین (ع ) برده و مکرر می گفت : آقا من از شما یک آمین می خواهم فرزندت چنین گفته است و حالش طوری بود که هر کس نزدیک او بود همه را گریان می ساخت .
سپس او را به منزل آورده خوابانیدم روی تخت و چون سختی مسافرت در او اثر کرده بود حالش بدتر از قبل بود .
پیش از اذان خوابیده بودم خادمه منزل درب حجره ام مرا صدا زد بیرون آمدم .
گفتم : چه خبر است ؟
گفت : بیا تماشا کن که آقای رهبری نماز می خواند . تعجب کردم از آیینه درب نظر کردم دیدم ایشان روی سجاده ایستاده و مشغول نماز است .
از خانمش جریان را پرسیدم ؟
گفت : مرا سحر صدا زد بلند شدم .
گفت : آب وضو بیاور .
گفتم : ناراحت هستی ، نمی توانی .
گفت : در خواب آقا امام حسین (ع ) به من فرمود : خدا تو را شفاء داد برخیز نماز بخوان و من هم می توانم .
پس آب وضوء آوردم با کمال آسانی برخواست وضوء گرفت گفت : سجاده بیاور .
گفتم : نشسته نماز بخوان .
گفت : چون امام فرموده البته می توانم ، فنرهای آهنی سینه و پشت مرا باز کن ، بالا خره با اصرارش همه راباز کردم و حالا ایستاده مشغول نماز خواندن است چنانچه می بینی .
سپس وارد حجره شدم و او را در بغل گرفتم و هر دو گریه شوق کردیم و حمد خدا را بجا می آوردیم .
سپس تلگراف بشارت به تهران مخابره کردیم چند تن از بستگان ایشان آمدند و با کمال عافیت به شام مشرف شدند سپس به تهران برگشتند و تا این مدت تاریخ در کمال عافیت در تهران هستند و چند مرتبه زیارت کربلا و یک حج مشرف شده اند .
مهر تو را به روضه رضوان نمی دهم
این لطف ذوالعطاست من آسان نمی دهم
اشکی که در عزای تو ریزم ز دیدگان
آن اشک را به لو لو و مرجان نمی دهم
من عاشقم بروی تو ای شاه تشنه لب
آن عشق را بقیمت این جان نمی دهم
جان می دهم در سر کوی تو یا حسین
آن تربتت به ملک سلیمان نمی دهم
می میرم از فراق تو شاها نظرنما
لطف ترا به لعل بدخشان نمیدهم
من دارم آرزوی جمال تو یاحسین
این آرزو به منصب شاهان نمی دهم
در وقت احتضار کشم انتظار تو
تا بر سرم پا ننهی جان نمی دهم .
شیری که خورده ام شده با حب تو عجین
این حب را بطور موی عمران نمی دهم
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
ممممممممممممممممممممممم
مقام گریه کنندگان حسین (ع )
صالح متقی جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای سیدهادی روضاتی نوه آیه الله سید حبیب الله روضاتی (رضوان الله تعالی علیه ) در راه جمکران برایم نقل فرمود :
یکی از خویشان (موسوی الکاظمی ) که مردی با اخلاص و یکی از روضه خوانهای آقا ابا عبدالله الحسین (ع ) بود و هر جا مجلسی از حضرت سید الشهداء(ع ) از او دعوت می کردند می رفت از دنیا رحلت نمود .
چند شب پیش خواب او را دیدم که بالای منبری است و تمام علماء پای منبر ایشان هستند و می فرمایند این است مقام کسی که استغفار و طلب رحمت زیاد کند و این است مقام کسی که برای امام حسین (ع ) گریه کند .
گر گریه کنی حسین بی همتا را
خوشنود کنی جان و دل زهرا را
غافل منشین و بهر خود روشن کن
با گوهر اشک ، ظلمت فردا را
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
مممممممممممممممممممممممممم
کرامات حضرت امام حسین علیه السلام
از امسلمه مروی است که : رسول خدا شبی از ما غایب شد در مدت طویلی و سپس به نزد ما آمد و دیدیم آن حضرت گرد آلود و با موهای ژولیده مراجعت کرده و در یک دست خود چیزی دارد که انگشت ها را بسته است . عرض کردم : یا رسول الله چرا شما را بدین وضع پریشان و غبارآلود و ژولیده می بینم ؟
حضرت فرمود : در این وقت مرا سیر دادند به محلی در عراق که نامش کربلا است ، و مصرع حسین فرزند من و جماعتی از فرزندان اهل بیت مرا به من نشان دادند ، و من شروع کردم که خون های آنان را جمع کنم ، و اینک آن خون ها در دست من است ؛ و دست خود را به سوی من باز کرد و فرمود : بگیر اینها را و محفوظ نگاهدار ! من خون ها را گرفتم و توجه کردم دیدم شبیه خاک قرمز رنگ است ؛ در شیشه ای نهادم و سر آن را بستم و محفوظ داشتم . چون حسین از مکه به طرف عراق حرکت کرد هر صبح و شب من شیشه را می گرفتم و می بوییدم و برای مصیبت آن حضرت می گریستم . چون روز عاشورای از محرم یعنی همان روزی که حسین در آن روز شهید شد من در آن شیشه نگاه کردم دیدم تبدیل به خون تازه شده است .
منبع.کتاب داستانهای شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا (ع )
مممممممممممممممممممممم
در ماه صفر سال 1409 ه به شهر شیراز رفتم و در خانه حاج مسیح . . . اقامت گزیدم ،
او مرا مطلع کرد که : در طی سی سال من همیشه زیارت عاشورا را می خوانم و دختری متا هل در شهر دزفول دارم برایم نوشته که منزلی در شیراز برای او بخرم ، ولی موفق به این کار نشدم ، بسیار متا ثر و غمگین شدم ؛ زیرا نتوانستم خواسته اش را بر آورده کنم .
در روز تولد امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در یکی از منازلی که درآن مراسم دعا و توسل بر پا بود بسیار گریستم و حاجت خود را عرضه داشتم .
پس از چند روز ، خواهرم نزد ما آمد و به من گفت : مردی را دیدم زمین هایی را تقسیم می کند ، و به قیمت مناسب می فروشد ، من نیز برای شما قطعه زمینی را خریدم .
مشغول ساختن آن شدم ، و خواندن زیارت عاشورا را فراموش نمودم .
در یکی از روزها ، صبح زود ، دخترم تلفنی با من تماس گرفت و گفت : خواندن زیارت عاشورا را ترک کردی ؟ گفتم : چطور ؟
گفت : در عالم خواب امام و سرور آزادگان علیه السلام را در صحن و یا در حرم دیدم ، در شکوه و عظمتی وصف ناشدنی داشت و اطرافش اشخاص بسیاری با جاه و جلال بودند ، پرسیدم : اینان کیستند ؟
گفتند : اینان دوستدار پیشوای سرور آزادگان علیه السلام هستند ، به دنبال شما در میان آنها جستجو کردم ولی شما را نیافتم گفتم : پدرم علاقه شدیدی به امام حسین علیه السلام دارد و دایم زیارت عاشورا را می خواند چرا او را در بین شماها نمی بینم ؟ گفتند : از چند روز قبل ارتباطش با ما قطع شده ، ولی دوباره ارتباطش با ما برقرار می شود .
منبع.کتاب داستانهای شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا (ع )
ممممممممممممممممممممممممم
جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای مولوی دامت برکاته نقل فرمود :
در قندهار حسینیه ایست از اجداد ما که در آنجا اقامه عزای حضرت سیدالشهداء(ع ) بر پا می باشد .
دختر عموی مادرم بنام (عالم تاب ) که عمه مرحوم حاج شیخ محمد طاهر قندهاری بود با اینکه به مکتب نرفته بود و درسی هم نخوانده و نمی توانست خط بخواند .
بواسطه صفای عقیده ای که داشت وضو می گرفت و یک صلوات می فرستاد و دست روی سطر قرآن مجید گذارده و آنرا تلاوت می کرد و برای هر سطری صلوات می فرستاد و آنرا می خواند و باین ترتیب قرآن را می خواند و الان هم چنین است .
این زن پسری دارد بنام عبدالرو ف که در بچگی در سینه و پشت او کاملا بر آمدگی (قوز) داشت و من خود بارها مشاهده کرده بودم که در حسینیه مزبور شب عاشوراء برای عزاداری بچه چهار ساله خودش را همراه می آورد .
پدر و مادرش آرزوی مرگش را داشتند چون هم خودش و هم آنان ناراحت بودند .
پس از پایان عزاداری گردنش را بمنبر می بندند و می گویند یا حسین از خدا بخواه که این بچه را تا فردا یا مرگ یا شفای ده .
ما خواب بودیم که ناگهان از صدای غرش همه بیدار شدیم دیدیم بدن بچه می لرزد و بلند می شود و می افتد و نعره می زند ما پریشان شدیم .
مادر به عالم تاب گفت : بچه را به خانه رسان که آنجا بمیرد تا پدرش که عصبانیست اعتراض نکند مادر بچه را در بر گرفت از شدت لرزش بچه مادر هم می لرزید تا اینکه منزلش رفتم لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت پس از این لرزشهای متوالی گوشتهای زیادتی آب شد و سینه و پشت او صاف گردید بطوریکه هیچ اثری از بر آمدگی نماند .
چندی قبل که بزیارت باتفاق مادرش بعراق آمده بود او را ملاقات کردم جوان رشید و بلندقدی شده بود . (29) حسین جان گر تهی دستم بدل مهر ترا دارم
ندارم صبر و آرامی چو در عشقت گرفتارم
گدای کوی تو دارد مقام بی نیازی را
من این سرمایه جاوید را از دست مگذارم
نبودم بر حذر آنی ز دام صیل نفسانی
کنون با نفس سرکش همچو خصمی گرم و پیکارم
شب تاریک و ره باریک و من گمراه و سر گردان
تو مصباح الهدی هستی فروزان کن شب تارم
پلیدیها ز دریا می شود پاکیزه و بی غش
اگر آلوده ام دریای رحمت چون تویی دارم
گلی بی خار و روح افزا اگر مهرت هست بر دلها
منم آن عاشق زاری که پای گلبنت خارم
تویی یکتا گل گلزار هستی باغبان حیدر
فدای آن گل و آن باغبان و خاک گلزارم
ندارم توشه راهی به غیر از عشق جانکاهی
بروز حشر این ره توشه را سوی تو می آرم
بسویت آمدم ای هادی گم گشتگان رحمی
کمر خم گشته از عصیان و هم سنگینی بارم
توسل بر شه خوبان مراد حامدست امروز
که فردا او شفیع و من سیه روی گنه کارم
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
ممممممممممممممممممممممممممممممم
جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای مولوی دامت برکاته نقل فرمود :
در قندهار حسینیه ایست از اجداد ما که در آنجا اقامه عزای حضرت سیدالشهداء(ع ) بر پا می باشد .
دختر عموی مادرم بنام (عالم تاب ) که عمه مرحوم حاج شیخ محمد طاهر قندهاری بود با اینکه به مکتب نرفته بود و درسی هم نخوانده و نمی توانست خط بخواند .
بواسطه صفای عقیده ای که داشت وضو می گرفت و یک صلوات می فرستاد و دست روی سطر قرآن مجید گذارده و آنرا تلاوت می کرد و برای هر سطری صلوات می فرستاد و آنرا می خواند و باین ترتیب قرآن را می خواند و الان هم چنین است .
این زن پسری دارد بنام عبدالرو ف که در بچگی در سینه و پشت او کاملا بر آمدگی (قوز) داشت و من خود بارها مشاهده کرده بودم که در حسینیه مزبور شب عاشوراء برای عزاداری بچه چهار ساله خودش را همراه می آورد .
پدر و مادرش آرزوی مرگش را داشتند چون هم خودش و هم آنان ناراحت بودند .
پس از پایان عزاداری گردنش را بمنبر می بندند و می گویند یا حسین از خدا بخواه که این بچه را تا فردا یا مرگ یا شفای ده .
ما خواب بودیم که ناگهان از صدای غرش همه بیدار شدیم دیدیم بدن بچه می لرزد و بلند می شود و می افتد و نعره می زند ما پریشان شدیم .
مادر به عالم تاب گفت : بچه را به خانه رسان که آنجا بمیرد تا پدرش که عصبانیست اعتراض نکند مادر بچه را در بر گرفت از شدت لرزش بچه مادر هم می لرزید تا اینکه منزلش رفتم لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت پس از این لرزشهای متوالی گوشتهای زیادتی آب شد و سینه و پشت او صاف گردید بطوریکه هیچ اثری از بر آمدگی نماند .
چندی قبل که بزیارت باتفاق مادرش بعراق آمده بود او را ملاقات کردم جوان رشید و بلندقدی شده بود . (29) حسین جان گر تهی دستم بدل مهر ترا دارم
ندارم صبر و آرامی چو در عشقت گرفتارم
گدای کوی تو دارد مقام بی نیازی را
من این سرمایه جاوید را از دست مگذارم
نبودم بر حذر آنی ز دام صیل نفسانی
کنون با نفس سرکش همچو خصمی گرم و پیکارم
شب تاریک و ره باریک و من گمراه و سر گردان
تو مصباح الهدی هستی فروزان کن شب تارم
پلیدیها ز دریا می شود پاکیزه و بی غش
اگر آلوده ام دریای رحمت چون تویی دارم
گلی بی خار و روح افزا اگر مهرت هست بر دلها
منم آن عاشق زاری که پای گلبنت خارم
تویی یکتا گل گلزار هستی باغبان حیدر
فدای آن گل و آن باغبان و خاک گلزارم
ندارم توشه راهی به غیر از عشق جانکاهی
بروز حشر این ره توشه را سوی تو می آرم
بسویت آمدم ای هادی گم گشتگان رحمی
کمر خم گشته از عصیان و هم سنگینی بارم
توسل بر شه خوبان مراد حامدست امروز
که فردا او شفیع و من سیه روی گنه کارم
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
ممممممممممممممممممممممممممممم
یکی از خطبا و وعاظ می نویسد :
قبل از چند سال یک دوست جوان و مو من نزد من آمد و حاجت حل نشده ای را مطرح کرد ، او گفت : چندی قبل قصد ازدواج کردم ، لیکن هر بار با مشکلات و سختیهایی مواجه شدم . به او گفتم : چون شما نزد کسانی رفته ای که در شا ن و مقامت نیستند .
گفت : چنین نیست ، و اگر باور نمی کنید شما برایم پا پیش گذار و از یک خانواده در شا ن و مقام من برایم خواستگاری کن .
نزد دوستم رفتم که مطمین بودم به من پاسخ مثبت می دهد ، از او دخترش را برای این جوان مو من خواستم ، در ابتدا موافقت کرد ، و بعد از مدتی گفت : می خواهم استخاره کنم ، و متا سفانه پاسخ منفی داد .
این ماجرا مرا بسیار اندوهگین کرد ، و دوستم به من گفت : دیدی حق با من بود ؟ به او گفتم : خودت را ناراحت نکن ، برای برطرف شدن مشکلات بعد از ادای نماز صبح و تعقیبات آن زیارت عاشورا را با صد بار لعن و صد بار سلام بخوان .
شروع به خواندن زیارت کرد ، در روز بیست و هفتم خوشحال نزد من آمد و گفت : نزد یکی از خانواده ها رفتم ، و موافقت کردند . آنها و من در نهایت رضایت به سر می بریم و امروز عصر مراسم خواستگاری برگزار می شود ، می خواهم شما یکی از شاهدان آن باشید . به او گفتم : پس سیزده روز باقی مانده را فراموش نکن ، شما زندگی مشترک خود را به برکت زیارت عاشورا آغاز کردی ، و در هر زمانی که با مشکلی در زندگی مواجه شدی برای برطرف شدن آن به زیارت عاشورا متوسل شو ، انشاءالله حاجت تو بر آورده شود .
منبع.کتاب داستانهای شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا (ع )
ممممممممممممممممممممممممممم
آقای . . . می نویسد دوبار با مشکلات دشواری مواجه شدم
که با خواندن زیارت عاشورا همه مشکلاتم حل شد .
اولین توسل :
با سه مشکل مهم رو به رو شدم ، و به شدت از آنها متا ثر شدم .
1 برای خرید منزل دویست هزار تومان مقروض بودم و در طی نه سال قادر به ادای قرض نبودم .
2 با مشکل سخت دیگری مواجه شدم که قادر به گفتن آن نیستم .
3 از لحاظ رزق و روزی در مضیقه بودم .
این مشکلات به من بسیار فشار می آوردند و برای حل آنها از همه چیز نا امید شدم ، به حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام متوسل شدن و به ذهنم خطور کرد که زیارت عاشورا به مدت چهل روز بخوانم ، و ثوابش را به حضرت نرجس خاتون اهدا کنم ، و با شفاعت این خاتون نزد فرزندش امام زمان همه این مشکلات حل شود .
توسل را به این ترتیب آغاز کردم :
هر روز بعد از نماز صبح زیارت امین الله را به قصد زیارت حضرت امیرالمو منین علیه السلام می خواندم و سپس زیارت عاشورا را با صد بار لعن و صد بار سلام می خواندم و سجده زیارت را به جای می آوردم ، و دو رکعت نماز زیارت را می خواندم پس از آن دعای معروف به دعای علقمه را می خواندم ، در روز بیست و هشتم و به طریقه ای شگفت مشکل دوم من حل شد .
در روز سی و هشتم یکی از دوستانم که به قرض منزلم آگاه بود آمد و حالم را پرسید ، سپس مبلغ دویست هزار تومان به من داد و گفت : این مبلغ برای قرض منزل توست .
بعد از چهل روز وضع اقتصادی من نیز بهتر شد ، و پس از آن با مشکل اقتصادی مواجه نشدم .
دومین توسل :
پس از گذشت یک سال از اولین توسل ، با مشکل دیگری مواجه شدم : یکی از تجار تهران نزد من آمد و گفت : ما کالاهای بسیاری برای شما می فرستیم تا بفروشی و مبالغ آن را ارسال کنی . با بعضی از دوستان و تجار در این باره مشورت کردم گفتند : مبلغ هفتصد هزار تومان به عنوان پیش پرداخت برای او بفرست تا رضایت او را جلب کنی ، من نیز مبلغ یکصد هزار تومان از قرض الحسنه تهیه کردم و یکی از دوستان پانصد هزار تومان به من داد ، به هر حال برای او مبالغ را جور کردم و فرستادم و به مدت سه روز منتظر ماندم تا اجناس برسد ، اما متا سفانه برایمان آشکار شد که تاجر از حقه بازان بوده ، و پس از گرفتن پولها از بانک متواری شده و بدهی بسیاری دارد که بالغ بر هفتاد میلیون تومان می شود . . . مدت سه ماه دنبال او جستجو کردیم ولی اثری از او نیافتیم تا ما را به او برساند .
با استفاده از اولین تجربه ام که آن را از خواندن زیارت عاشورا به دست آورده بودم ، این بار نیز با همان نیت و با همان سبک متوسل شدم ، پس از بیست روز این تاجر با من تلفنی تماس گرفت و مبلغ را پس داد ، بعد از چند روز او را بازداشت کردند و به تهمت حقه بازی و مال مردم خوری به زندان انداختند ، و هیچ طلبی به دیگران مسترد نشد .
مایلم متذکر شوم که در هر دو بار با قلبی اندوهگین و با قطع امید از همه به وسیله این زیارت به سرور شهیدان متوسل شدم .
منبع.کتاب داستانهای شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا (ع )
مممممممممممممممممممممممممم
در کتاب ریاض الشهاده مسطور است که :
در یکی از بلاد روم درختی بود که در روز عاشورا پیوسته از آن خون می ریخت ، که بنده از جمعیت کثیری از تجار و مترددین شنیده ام :
در روز عاشورا نزدیک بزوال آفتاب شاخه از آن درخت سرازیر می شود و از برگهای آن قطرات خون می چکد تا غروب آفتاب بعد از آن شاخه های درخت خشک می شود تا سال دیگر باز شاخ و برگ می دهد و دوباره روز عاشورا در همان وقت بهمان طور در می آید .
هر سال جمع کثیری بزیارت آن درخت می روند و در آن روز تعزیه و عزاداری برای حضرت سیدالشهداء (ع ) می نماید . (24) دلا بیا که ره یار اختیار کنیم
مدار کار بر این پایه استوار کنیم
غبار و گرد معاصی نشسته بر دل ما
به آب دیده ز دل شستشو غبار کنیم
به یاد کرببلا خاک یوسف زهرا(س )
دل تپیده رها تا دیار یار کنیم
به صد نیاز دمی در کنار او باشیم
قرار بر دل محزون و بی قرار کنیم
نثار لاله رخان شهید و لب تشنه
درود و رحمت بی حد و بی شمار کنیم
در این مصیبت عظمی که نیست ثانی آن
سز است گریه که در لیل و النهار کنیم
ز اشک و ماتم امروز در عزای حسین
برای روز دگر کسب اعتبار کنیم
در این عزای حسینی چه جان و دلها سوخت
نگاه دل چو به هر گوشه و کنار کنیم
خدا بود که نصیبی شود زیارت او
طواف عشق ز شش گوشه مزار کنیم
روان ما همه شادان شود اگر حامد
ز دیده اشک روان بهر او نثار کنیم
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
ممممممممممممممممممممممممممممممم
جناب حجه الاسلام عالم جلیل صدرالدین ابن ملاحسن قزوینی رضوان الله علیه در کتاب خود ریاض الاحزان ذکر نموده .
در سفری که به مکه داشتم عبورم به شهر حماء افتاد که در میان باغات و بستانهای آن شهر مسجدی را مشاهده نمودم که مسمی به مسجد الحسین (ع ) بود .
وارد آن مسجد شدم در بعضی از عمارات آن مسجد پرده کشیده شده بود و آن پرده از سقف به پایین آویخته بودند چون کنار پرده را برچیدم دیدم سنگی بدیوار نصب است و اثر موضع گلوی بریده و شریان در آن سنگ نقش بسته بود و خون خشکیده در آن موضع از جای گلو در آن سنگ موجود بود .
از خدام مسجد پرسیدم این سنگ چیست ؟ و این خون چه می باشد ؟
گفتند : این سنگی است که چون لشکر ابن زیاد (علیه اللعنه و العذاب الالیم ) از کوفه به دمشق می رفتند و سرهای شهیدان و اسیران را می بردند به این شهر وارد شدند و سر مطهر حضرت سید الشهداء (ع ) را روی این سنگ نهادند .
فاثر ف ی هذا الْحجر ما تراه ، پس اثر در این سنگی که می بینی کرده یعنی اوداج (شاهرگهای ) بریده در دل سنگ کارگر شده .
یکی از آن خدام گفت من سالها است خادم این مسجدم ، لاینقطع از میان عمارت مسجد صدای قرایت قرآن می شنوم و کسیرا نمی بینم و در هر سال که شب عاشورای حسینی (ع ) می شود شب که از نیمه می گذرد نوری از این سنگ ظاهر می شود که بدون چراغ مردم در مسجد جمع می گردند و اطراف این سنگ گریه و زاری و عزاداری می کنند و در آخرهای شب عاشورا از موضع گردن بنا به خون ترشح کردن می کند .
(و یبْقی کذلک و ینْجمد و همین طور که می بینی خون می ماند و می خشکد و احدی جراءت جسارت ندارد که از آن خون بردارد .
سپس آن خادم گفت : آن خدامی که قبل از من در این مسجد خدمت می کردند او هم سالهای سال این سنگ را به همین حالت با این اثر با این خون منجمد با صوت قرآن و نور در نصف شب عاشورا مشاهده می کرده و می گفت : خدام قبل از او هم همین را برای او نقل کرده بوده پس از مسجد بیرون آمدم و از اهالی آن شهر کیفیات آن مسجد و سنگ را سیوال نمودم همه گفته های آن خادم را گفتند . (23) عشق حسین مظلوم عشقی است جاودانه
اشک روان یاران اشکی است عاشقانه
داغ غمش نشسته بر سینه های خسته
آنرا که بوده مظلوم کشته ظالمانه
یا رب به حق خون پاک حسین مظلوم
از کربلای خونین ما را مساز محروم
وادی کربلا شد میدان سربداران
خاکش شده معطر از خون گل عذاران
پیشی گرفته هر یک در نوبت شهادت
مولا غریب و تنها در سوگ جمله یاران
یا رب به حق خون پاک حسین مظلوم
از کربلای خونین ما را مساز محروم
ای جان فدای کام سوزان و آتشینت
ما جمله عاشقان سر گشته و غمینت
بودی در آن بیابان با کام خشک و عطشان
نوشت نبوده غیر از انگشتر و نگینت
یارب به حق خون پاک حسین مظلوم
از کربلای خونین ما را مساز محروم
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
ممممممممممممممممممممممممممممممم
آقای حاج سیدعبدالرسول خادم نقل فرمود : از سید عبدالحسین کلیددار حضرت سیدالشهداء (ع ) پدر کلیددار فعلی که آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود .
شبی در حرم مطهر می بیند عربی پابرهنه خون آلود پای خونین و کثیف خود رابه ضریح زده و عرض حال می کند . آن مرحوم او را نهیب می دهد و بالاخره امر می کند که او را از حرم بیرون نمایند در حال بیرون رفتن آن عرب رو به ضریح حضرت امام حسین (ع ) کرد و گفت : یا حسین من گمان می کردم این خانه تو است حالا معلوم شد خانه دیگریست و با حال منقلب از در حرم بیرون رفت .
همان شب آن مرحوم در خواب می بیند آقا حضرت امام حسین (ع ) روی منبر در صحن مقدس تشریف دارند در حالی که ارواح مو منین در خدمت هستند حضرت از خادم خود شکایت می کند کلیددار می ایستد و عرض می کند یا جدا مگر چه خلاف ادبی از ما صادر شده ؟
حضرت می فرماید امشب عزیزترین مهمانان مرا از حرم من با زجر بیرون کردی و من از تو راضی نیستم و خدا هم از تو راضی نیست مگر اینکه او را راضی کنی . عرض کردم یا جداه او را نمی شناسم و نمی دانم کجاست ؟
حضرت فرمود : الان در خان حسین پاشا (نزدیک خیمه گاه ) خوابیده و به حرم ما آمده بود زیرا او را با ما کاری بود که انجام دادیم و آن شفای فرزندش که مفلوج بوده و فردا با قبیله اش می آیند آنان را استقبال کن .
چون بیدار می شود با چند نفر از خادمها به سوی خان پاشا می رود و آن غریب را در همانجایی که حضرت فرموده بود می یابد و دستش را می بوسد و با احترام بخانه خود می آورد و از او بخوبی پذیرایی می نماید . فردا هم به اتفاق سی نفر از خدام به استقبال می رود چون مقداری راه می رود می بیند جمعی هوسه کنان (شادی کنان ) می آیند و آن بچه مفلوج را که شفا یافته بود همراه آوردند و به اتفاق به حرم مطهر آقا امام حسین (ع ) مشرف می شوند . (21) ای حسین جان ما بدرگاهت پناه آورده ایم
همره خود سینه ای پر سوز و آه آورده ایم
جملگی دلداده و سر گشته و دیوانه ات
قلب سوزان چشم گریان را گواه آورده ایم
کربلایت آرزویی بر دل بی تاب ماست
با دو صد حسرت به سوی آن نگاه آورده ایم
شد مزارت قبله گاه عاشقان بی قرار
ما امید خویش بر آن جایگاه آورده ایم
برف پیری آمد و شد تارهای مو سفید
لیک با خود نامه تار و سیاه آورده ایم
در کف ما نیست از نیکی نشانی ای دریغ
کوله باری از خطاها و گناه آورده ایم
قطره های اشک ما ریزد به بحر رحمتت
کوه عصیانیم و همره پر کاه آورده ایم
بارگاهت ملجاء درماندگان بی پناه
ما پناه خود سوی این بارگاه آورده ایم
ای که کشتی نجات هستی و مصباح الهدی
ما ز تاریکی و ظلمت رو به ماه آورده ایم
رحمتی بر حامد و عشاق کویت یا حسین
ما گدایانیم و حاجت سوی شاه آورده ایم
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
مممممممممممممممممممممممم
سید بزرگوار عالم ربانی مرحوم سید محمود عطاران رضوان الله تعالی علیه فرمود :
سالی در ایام عاشورا جزء دسته سینه زنان محله سردزک بودم . جوانی زیبا در اثناء زنجیر زدن بزنان نگاه می کرد من طاقت نیاورده و غیرت کردم و او را سیلی زدم و از صف خارجش کردم .
چند دقیقه بعد دستم درد گرفت و تدریجا شدت کرد تا اینکه به ناچار به دکتر مراجعه کردم . دکتر گفت : اثر درد و جهت آن را نفهمیدم ولی روغنی است که دردش را ساکت می کند .
روغن را به کار بردم نفعی نبخشید بلکه دیدم هر لحظه دردش شدیدتر و ورمش و آماسش بیشتر می شود .
به خانه آمدم و فریاد می زدم ، شب خواب نرفتم ، آخر شب لحظه ای خوابم برد . حضرت شاهچراغ (ع ) را دیدم ، فرمود : باید آن جوان را راضی کنی .
چون بخود آمدم دانستم سبب درد چیست . رفتم جوان را پیدا کردم و معذرت خواستم و بالاخره راضیش کردم در همان لحظه درد ساکت و ورمها تمام شد و معلوم شد که من خطا کرده بودم و سوء ظن بوده است و به عزادار حضرت سیدالشهداء (ع ) توهین کرده بودم . (20) ای که از دوست تمنای نگاهی داری
بهر اثبات ارادت چه گواهی داری
بایدت واله چو یعقوب شدن در شب و روز
گر چه او یوسف گم گشته به چاهی داری
از برون اشک و درون سوز نهانی باید
گر که از درگه او خواهش جاهی داری
تا که هستی به گدایی در دربار حسین (ع )
عزت و فخر به هر مهتر و شاهی داری
نام تو ثبت به دیباچه عشاق شود
گر که مهرش بدل خود پر کاهی داری
ای که در راه حسین (ع ) استی و اولاد حسین (ع )
خوش به فردای دگر پشت و پناهی داری
اشک امروز بود توشه ره فردایت
گر به دیوان عمل جرم و گناهی داری
اجر پیوسته تو نزد حسین بن علی (ع ) است
تا که در ماتم او اشکی و آهی داری
کربلا آرزوی ماست حسین (ع ) جان مددی
چه بسی منتظر چشم براهی داری
خاک راه تو بود حامد و زر می گردد
گر که بر خاک ره خویش نگاهی داری
منبع.کتاب کرامات الحسینیة(معجزات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
ممممممممممممممممممممممممممممممم
عالم جلیل القدر و متقی مرحوم آیت الله نجفی قوچانی رحمه الله از طلاب برجسته خراسانی بود
و در ضمن یاد داشتهای خاطراتش در اصفهان که به مدت چهار سال از سال 1314 ه ق الی 1318 تداوم داشت می نویسد :
وقتی به شهر اصفهان آمدم ، شبی در خواب چهره مرگ را به صورت یک حیوان در ابعاد یک ( گوسفند ) دیدم عمرش بالغ بر یک سال بوده و به دنبال او سه و یا چهار عدد از بچه های کوچکش در هوا در حال سیر و حرکت بودند ، در اثنای حرکتشان از روی منزل ما در قوچان گذشتند و یکی از گوسفندان بر روی منزل ما از حرکت باز ایستاد .
برای پدرم نوشتم : نامه ای برایم ارسال کند و احوال خود را در آن شرح دهد؛ زیرا نگران او بودم پس از ارسال نامه ، از پدر نامه ای دریافتم در آن گفته بود همسرش فوت نموده .
و نیز می نویسد : قبل از ده سال مبلغ دوازده تومان برای ادای مخارج زیارت به عتبات مقدس قرض کرده بود ( 12 ) ولی به دلیل ( ربا ) بدهی او به هشتاد تومان رسیده بود ، و همه دارایی پدرم به این مقدار نمی رسید ، من تصمیم گرفتم زیارت عاشورا را به مدت چهل روز بر بام مسجد سلطان صفوی بخوانم و سه حاجت را طلب کردم :
اول : ادای بدهی پدرم
دوم : طلب آمرزش
سوم : افزون شدن علم و اجتهاد
قبل از ظهر شروع به خواندن می نمودم و قبل از زوال ظهر آن را تمام می نمودم ، خواندن آن دو ساعت به طول می انجامید پس از اتمام چهل روز و تقریبا بعد از یک ماه پدرم به من نوشت : امام موسی بن جعفر علیه السلام قرض مرا ادا کرد ، به او نوشتم : خیر ، امام حسین علیه السلام آن را ادا کرد ، و همگی آنها یک نور واحدند .
وقتی سرعت تا ثیر زیارت را در بر آورده شدن حاجتها در مسایل دشوار دیدم و قلبا از تا ثیر گذاری آن در برآورده شدن حاجتها اطمینان یافتم ، عزم خود را جزم کردم تا آن را در روزهای ماه محرم الحرام و ماه صفر برای حاجت مهمتری به مدت چهل روز بخوانم ، لذا با تلاش و کوشش بسیار و با احتیاط کامل بر بام مسجد سلطان می رفتم ؛ و رو به قبله و زیر آسمان بودن را مراعات می کردم ، بعد از سپری شدن روزها ، و ختم چهل روز ، در خواب بشارت دهنده ای را دیدم که می گفت : به مراد خود رسیدی . و در صبحگاه در قلبم شور خاصی پدیدار گشت ، و این چند بیت را سرودم : ( 13 )
زمان قبض گذشت ، انبساط جلوه گر آمد
درخت صبر قوی گشت ، باز بر ثمر آمد
چو کوه شو ، سر تسلیم بیش و راضی شو
به لطمه شب و روز فلک که ماه بر آمد
منبع.کتاب داستانهای شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا (ع )
ممممممممممممممممممممممممممممم
بخش دوم »»»»»»»»»»»»»»»»»»
معجزات و کرامات امام حسین (ع)
نورانیت امام حسین (ع) در رحم حضرت زهرا(س )
حضرت زهرا(س ) مى فرماید: وقتى به چهار ماهگى رسید خداوند او را در وحشت انیس من قرار داد، در جایگاه عبادت با من بود، وقتى به شش ماه رسید در شب تاریک ، نیازى به چراغى نداشتم از نور حسین (ع) استفاده مى کردم تا این که فرمود:
وجعلت اسمع اذا خلوت بنفسى فى مصلاى التسبیح و التقدیس فى باطنى .
هنگامى که در جایگاه نماز با خودم خلوت مى کردم صداى سبحان الله را از رحم خود مى شنیدم
درخشندگى ویژه امام حسین (ع)
فاطمه (س ) مى فرماید: درخشش نور امام حسین (ع) به گونه اى بود که در هنگام حمل وى ، پیامبر (ص) به من مى فرمود: ... فانى اءرى فى مقدم وجهک ضوءا و نورا و ذلک انک ستلدین حجه لهذا الحق دخترم ! من در پیشانى تو درخشندگى و نورانیت ویژه اى مى بینم و این نور نشانگر آن است که به زودى حجت خدا بر این مردم را به دنیا خواهى آورد.))
پرتو نور حسین (ع) به صورتى بود که مادرش (ع) مى گفت : ((در شب هاى تار به چراغ نیاز نداشتم .))
نامگذارى حسین (ع) توسط خداوند.
هنگامى که حضرت امام حسین (ع) متولد شد، حضرت رسول (ص) به اسماء فرمود: ((اى اسماء! فرزند من را بیاور.))
اسماء مى گوید: ((آن حضرت را در جامه سفیدى پیچیده و به خدمت پیامبر (ص) بردم .
حضرت او گرفت و در دامن خود گذاشت و در گوش راست او اذن و در گوش چپش اقامه گفت .))
سپس جبرییل نازل شد و گفت : ((حق تعالى به تو سلام مى رساند و مى فرماید: چون على (ع) نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسى (ع) است پس او را به اسم پسر کوچک هارون یعنى ((شبیر)) نام بگذار و چون لغت تو عربى است او را حسین (ع) بنام .))
آرام کردن حسین توسط جبرییل
ابن شهر آشوب در مناقب گوید که در حدیث آمده است که : روزى جبرییل فرود آمد و فاطمه (س ) خوابیده بود. حضرت حسین (ع) بیدار شد و به عادت اطفال بى تابى مى کرد، پس جبرییل بنشست و او را از گریه بازداشت تا مادرش بیدار شد و رسول خدا (ص) فاطمه را از این آگاه کنید.
سید بحرانى در ((مدینه المعاجز)) روایت مى کند از شرحبیل بن ابى عوف که گفت : ((وقتى حسین (ع) متولد شد فرشته اى از فرشتگان فردوس اعلى فرود آمد و به دریاى اعظم رفت و در اقطار آسمان ها و زمین فریاد زد: ((اى بندگان خدا! جامه هاى حزن بپوشید و اظهار غم و اندوه کنید که جوجه محمد (ص) مذبوح و مظلوم است .))
لباس بهشتى
ام سلمه همسر پیامبر اکرم (ص) مى گوید: پیامبر (ص) را دیدم که لباس مخصوص که در دنیا نظیرش را ندیده بودم ، بر حسین (ع) مى پوشاند. من در مورد آن لباس از پیامبر (ص) سوال کردم . آن حضرت فرمود: ((این هدیه خداوند به حسین (ع) است و من آن را بر اندامش مى پوشانم .))
هم چنین در روایت آمده است که : ((گاهى امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در دوران کودکى ، در شب عید، لباس جدیدى مى خواستند که از جانب خداوند متعالى به وسیله ملکى از ملایکه ، به آنها هدیه مى شد و حضرت فاطمه (س ) بر آنها مى پوشاند.))
طعام و لباس هاى بهشتى
امام حسین (ع) هرگاه اراده مى فرمود: میوه هاى گوناگون و نعمت هاى جاودانه بهشت هدیه مى شد از آن جمله : خرما، گلابى ، سیب و نیز هر غذایى که از بهشت به پیامبر و على و فاطمه و حسن (ع) هدیه شد، بیشتر به خواست آن حضرت یا به خاطر او بود.
خوردن شیر از دست پیامبر (ص)
در روایت مناقب ابن شهر آشوب که از طریق اهل سنت نقل کرده ، آمده است که وقتى حسین (ع) به دنیا آمد، مادرش فاطمه (س ) بیمار گردید. و شیرش خشک شد، و رسول خدا((ص) براى فرزندش حسین (ع) دایه اى جستجو کرد، ولى پیدا نشد. و از این رو حسین را به نزد رسول خدا (ص) مى آوردند و آن حضرت انگشت ابهام خود را در دهان آن کودک مى گذارد و او مى مکید و خداى تعالى در ابهام آن حضرت انگشت ابهام خود را در دهان آن کودک قرار داده بود.
در روایت دیگرى است که رسول خدا (ص) به وسیله دهان خود این کار را مى کرد و همان گونه که پرندگان از راه دهان به بچه هاى خود غذا مى دهند، آن حضرت به آن کودک غذا مى داد و این ماجرا چهل شبانه روز طول کشید و سبب شد که گوشت آن فرزند از گوشت رسول خدا (ص) روییده شود
سرور جوانان بهشت .
حذیفه گوید: پیامبر (ص) به من فرمود: ((این شخصى را که به من برخورد دیدى ؟))
عرض کردم : آرى اى رسول خدا!
فرمود: ((او فرشته اى است که پیش از این ساعت به زمین نیامده بود، از خداوند اجازه خواسته که (به زمین فرود آید و) بر على سلام دهد و خداوند او را اجازه فرموده ، او آمد و سلام داد، و نیز به من بشارت داد که حسن و حسین دو سرور جوانان بهشتى هستند، و فاطمه خاتون زنان بهشتى است .))
پود پیراهن از پر جبرییل
در جلاء العیون آمده است : ام سلمه گفت : دیدم روزى حضرت رسالت (ص) حله اى به فرزند خود حسین (ع) مى پوشانید که به جامه هاى دنیا شباهت نداشت .
گفتم : یا رسول الله ! این چه جامه است که به جامه هاى دنیا نمى ماند؟
حضرت فرمود: ((این هدیه است که پروردگار من براى حسین (ع) فرستاده است و پودش از پرهاى بال جبرییل است ؛ چون امروز روز عید است این جامه را بر او مى پوشانم .))
بر آوردن حوایج
امام حسین علیه السلام پیرامون رفع حوایج مردم و برآوردن نیاز نیازمندان و عدم ردکردن ایشان مى فرماید.
صاحب الحاجه لم یکرم وجهه عن سئوالک فاکرم وجهک عن رده . یعنى ؛ کسى که از تو حاجتى خواسته است ، آبروى خود را با درخواست از تو ریخته است (و به تو روى زده است ) پس تو دیگر با رد کردن او آبروى خود را نریز...))
اداى دین اسامه
وقتى که اسامه بن زید سخت بیمار شد و به بستر مرگ افتاد، حضرت امام حسین (ع) به محض اطلاع از این امر، به عیادت او شتافت و او را در بستر بیمارى بسیار اندوهناک دید.
حضرت به او فرمود: ((اداى قرض تو به عهده من .))
اسامه عرض کرد: مى ترسم قبل از پرداخت دین و بدهکارى خود بمیرم .
حضرت فرمود: ((یقین داشته باش که پیش از مرگ تو قرض و بدهکاریت را مى پردازم .))
پس امام حسین (ع) به عهد خود وفا کرده و قبل از مرگ اسامه ، تمام قرض او را پرداخت و آنگاه این کلمات را بیان فرمودند:
شر خصال الملوک الجبن من الاعداء و القسوه على الضعفاء و البخل عند الاعطاء از صفات زشت و ناستوده پادشاهان این است که از دشمن بترسند و نسبت به ضعیفان و بیچارگان قساوت و سنگدلى داشته و به هنگام بذل و بخشش بخیل و لئیم باشند.))
ایمان یهودى
ابن شهر آشوب روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: ((بهترین اعمال بعد از نماز داخل کردن سرور در قلب مؤ من است بر وجهى که متضمن گناهى نباشد.))
به درستى که من دیدم روزى غلامى با سگى طعام مى خورد من از سبب آن پرسیدم گفت : یا بن رسول الله ! من مغمومم مى خواهم او را شاد گردانم ، شاید شادى او موجب شادى من گردد؛ زیرا که مالکى دارم یهودى و مى خواهم از دست او نجات یابم .
حضرت چون این سخن را از غلام شنید رفت به نزد آن یهودى که مالک او بود و فرمود: ((دویست دینار طلا مى دهم که غلام خود را به من بفروشى .))
یهودى گفت : من غلام را فداى گام هاى تو کردم که برداشته اى و به خانه من آمده اى و این بستان را نیز با او مى دهم و مال را به تو پس مى دهم .
حضرت فرمود: ((مال را به تو بخشیدم .))
یهودى گفت : قبول کردم و به غلام بخشیدم .
حضرت فرمود: ((غلام را آزاد کردم و مال ها را به او بخشیدم .))
زن یهودى گفت : من مسلمان شدم و مهر خود را به شوهرم بخشیدم .
یهودى گفت : من نیز مسلمان شدم و این خانه را به زن خود بخشیدم .
سخاوت و بزرگوارى امام حسین (ع)
مردى از مسلمین مدینه به شخصى مقروض شد و نتوانست قرض خود را ادا کند، از طرفى طلبکار اصرار داشت که او قرضش را بپردازد.
آن مرد براى چاره جویى به حضور امام حسین علیه السلام آمد، هنوز سخنى نگفته بود، امام حسین (ع) دریافت که او براى حاجتى آمده است (براى این که آبروى او حفظ شود) به او فرمود: ((آبروى خود را از سوال رویاروى نگهدار، نیاز خود را در نامه اى بنویس ، که به خواست خدا آن چه تو را شاد کند به تو خواهم داد.))
او در نامه اى نوشت : ((اى اباعبدالله ! فلان کس پانصد دینار از من طلب دارد و اصرار دارد که طلبش را بگیرد، لطفا با او صحبت کن که تا وقتى که پولدار شوم ، به من مهلت دهد.))
امام حسین (ع) پس از خواندن نامه او به منزل خود رفت و کیسه اى محتوى هزار دینار آورد و به او داد و فرمود:
((با پانصد دینار این پول ، بدهکارى خود را بپرداز و پانصد دینار دیگر، به زندگى خود سر و سامان بده و جز در نزد سه نفر به هیچ کس حاجت خود را مگو:
1 - دین دار، که دین نگهبان او است ، 2 - جوانمرد که به خاطر جوانمردى حیا مى کند، 3 - صاحب اصالت خانوادگى که مى داند تو به خاطر نیازت دوست ندارى آبروى خود را از دست بدهى . او شخصیت تو را حفظ مى کند و حاجتت را روا مى سازد.))
فلسفه روزه
روزى از آن حضرت سوال شد: چرا خداوند روزه را بر بندگانش واجب کرده است ؟
امام حسین علیه السلام فرمودند: ((براى این که ثروتمندان طعم گرسنگى را بچشند و نسبت به فقرا و مستمندان بذل و بخشش نمایند.))
شفا دادن کور
در مدینه المعاجز از کتاب ثاقب المناقب از غلام حضرت امیرالمومنین (ع) نقل کرده که مى گوید: ((دیدم حضرت امیرالمومنین تیر مى انداخت و ملایکه آن تیرها را دوباره براى آن حضرت مى آوردند، پس کور شدم رفتم خدمت مولایم حسین علیه السلام حکایت خود را نقل کردم ((فسمح یده على عینى فرجعت کما کنت )) پس آن حضرت دست مبارک را بر چشم هاى من کشید، دوباره بینا شدم و هم چنین مرده زنده کردن براى ائمه هدى (ع) بوده ، به خصوص از براى سیدالشهداء علیه السلام که هم در حال حیات آن حضرت این معجزه از آن حضرت ظاهر شده و هم بعد از شهادت به ظهور رسیده .
رفع تب به برکت امام حسین (ع)
بیمارى از مسلمانان که سخت در آتش تب مى سوخت بسترى بود، امام حسین علیه السلام به عیادت او رفت ، همین که از در خانه وارد منزل شد، تب از بدن بیمار خارج گردید.
امام حسین علیه السلام کنار بستر بیمار نشست و از او احوالپرسى کرد، بیمار عرض کرد: ((از قدم مبارک شما بسیار خشنودم که آمدید و به برکت قدم شما، تب از من فرار کرد.))
امام حسین علیه السلام فرمود:
والله ما خلق الله شیئا الا و قد امره بالطاعه لنا به خدا سوگند، خداوند چیزى را نیافریده مگر این که او را امر به اطاعت ما کرده است .))
سپس فرمود: ((اى تب !))
راوى گوید!: ما صداى مى شنیدیم ولى صاحب صدا را نمى دیدیم که ) گفت : ((لبیک یا اباعبدالله ؛ فرمانبردارم اى اباعبدالله .))
امام حسین (ع) فرمود: ((آیا امیر مومنان على (ع) به تو امر نکرده نزد کسى نروى مگر آن کس که از دشمنان ما باشد، یا گنهکارى باشد تا تو کفاره گناهان او باشى .))
دست در ظرف آب کن
بعضى نقل کرده اند، هند در خانواده یهودى بود، بر اثر بیمارى در ایام کودکى فلج شد، مداواى بسیار کردند، نتیجه نبخشید، سرانجام متوسل به امام على (ع) شدند، آن حضرت به حسین فرمود: دست در آب ظرفى کن : حسین علیه السلام چنین کرد، سپس هند از آن آب به بدن خود زد و شفا یافت ، او و پدرش و خاندانش به اسلام گرویدند، او از آن پس کنیز در خانه خاندان نبوت شد تا آن هنگام که کنیز در خانه امام حسین (ع) گردید، سرانجام معاویه وقتى که به کمال و جمال او پى برد، او را به ازدواج یزید درآورد.
یادى از مرحوم الهى قمشه اى
مرحوم استاد بزرگ آیت الله میرزا مهدى قمشه اى که داراى تالیف بسیار است ، از جمله دیوانى است مشحون از قصاید و عزلیات و اشعار پر مغز در مسایل اسلامى و منقبت چهارده معصوم علیه السلام که از او به یادگار ماند و از جمله ترجمه قرآن مجید که در دسترس عموم است .
نقل شده خداوند پسرى به ایشان داد، نام او را حسین گذاشت (که اکنون از فضلاى ارجمند است .)
این حسین ، بیمار شد، ایشان نذر کرد که اگر حسین علیه السلام ، شفا یابد، قصیده اى پیرامون امام حسین (ع) بسراید، پسرش شفا یافت ، و او قصیده بسیار غرا و پر مغزى سرود و ماجراى کربلاى حسینى را نیز در اشعار خود آورد که در دیوان مذکور تحت عنوان ((نغمه حسینى )) ثبت و چاپ شده است .
استاد حسن زاده آملى مى فرمود: ((وقتى که جنازه استاد الهى قمشه اى را به قم آوردند و در میان لحد قبر گذارند، مرحوم استاد علامه طباطبایى کنار قبرش آمد و گریه سختى کرد و فرمود: امسال دو ضایعه بزرگى رخ داد
1 - رحلت مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى آملى ،
2 - رحلت آیت الله الهى قمشه اى ))
مرحوم استاد قمشه اى در سن 70 سالگى در گذشت و قبر شریفش در وادى السلام قم در یکى از حجرات ناحیه چپ در ورودى قرار دارد.
روضه امام حسین (ع) و رفع وبا
حاج آقا سید محمد صادق شیرازى فرزند حضرت آیه الله حاج آقا سید میرزا مهدى شیرازى رحمه الله مقیم کربلاى معلى براى بنده نقل فرمودند: مادر بزرگم در کربلاى معلى هر روزه در منزل خود مجلس روضه اى برقرار مى نمودند و احیانا فرزندان محترمش ، آقایان آمیرزا مهدى ، آمیرزا عبدالله براى مادر چند جمله روضه مى خواندند که تعزیه حضرت سیدالشهداء (ع) هر روزه در منزلشان برقرار باشد.
این روش ادامه داشت تا سالى که وبا در آن شهر مقدس شیوع پیدا کرد - حدودا در سال 1330 هق . - و عده زیادى را از پا در آورده و بعضى از منازل ، همه سکنه اش از بین رفتند.
ولى به لطف حق ، اهل آن خانه که هر روزه ذکر مصیبت امام حسین در آن مى شد، از این مرض جانگاه به سلامت رستند و این موجب شگفتى شده بود، تا این که شبى همان بانوى مکرمه ، در عالم خواب مشاهده کرد که وبا به صورت در وادى کربلا ظاهر شده و مى گوید: ((ما به این شهر آمدیدم و به همه خانه ها سرزدیم . اما منزل اینها (اشاره به همان بانوى مکرمه ) امروز رفتیم روضه ؛ فردا رفتیم روضه .))
بوى سیب سرخ
یکى از دوستان شیخ رجب على خیاط نقل مى کند که : همراه ایشان به کاشان رفتیم . عادت شیخ این بود که هر جا وارد مى شد به زیارت اهل قبور مى رفت . هنگامى که وارد قبرستان کاشان شدیدم ، شیخ گفت :
((السلام علیک یا اباعبدالله (ع ))).
چند قدم جلوتر رفتیم فرمود: ((بویى به مشامتان نمى رسد؟))
گفتیم : نه ! چه بویى ؟
فرمود: ((بوى سیب سرخ استشمام نمى کنید؟))
گفتیم : نه ! قدرى جلوتر آمدیم به مسؤ ول قبرستان رسیدیم ، جناب شیخ از او پرسید: ((امروز کسى را این جا دفن کرده اند؟))
او پاسخ داد: پیش پاى شما فردى را دفن کرده اند و ما را سر قبر تازه اى برد. در آن جا همه ما بوى سیب سرخ را استشمام کردیم . پرسیدیم : این چه بویى است ؟
شیخ فرمود: ((وقتى که این بنده خدا را در این جا دفن کردند، وجود مقدس سیدالشهداء (ع) تشریف آوردند، این جا و به واسطه این شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد.))
اثر عزادارى حسینى ((ع)
سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب (دندانساز) عجایبى از ایام مجاورت در هندوستان که مشاهده کرده بوده نقل مى کرد، از آن جمله مى گفت : عده اى از بازرگانان هند و (بت پرستان ) به حضرت سیدالشهداء معتقد و علاقه مندند و براى برکت مالشان با آن حضرت شرکت مى کنند؛ یعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مى کنند، بعضى از آنها روز عاشورا به وسیله شیعیان ، شربت و پالوده و بستنى درست کرده و خود به حال عزا ایستاده و به عزاداران مى دهند و بعضى آن مبلغى که راجع به آن حضرت است به شیعیان مى دهند تا در مراکز عزادارى صرف نمایند.
یکى از آنان را رعایت چنین بود که همراه سینه زنها حرکت مى کرد و با آنها به سینه مى زد چون مرد، بنا به مرسوم مذهبى خودشان بدنش را در آتش سوزانیدند تا تمام بدنش خاکستر شد، جز دست راست و قطعه اى از سینه اش که آتش آن دو عضو را نسوزانیده بود.
بستگان آن دو قطعه را آوردند نزد قبرستان شیعیان و گفتند: ((این دو عضو مربوط به حسین شماست .))
جایى که آتش دنیا به وسیله حسین علیه السلام خاموش و برد و سلام مى گردد پس نسوزانیدن آتش ضعیف دنیوى به وسیله آن بزرگوار جاى تعجب نیست و جماعتى از ((هنود)) هر ساله شب هاى عاشورا در آتش مى روند و نمى سوزند و این مطلب مشهور و مسلم است
اسلام آوردن طبیب یهودى
یزید پس از شهادت امام حسین (ع) پیش از آن که به عذاب آخرت مبتلا شود، در دنیا به درد بى درمانى معذب گردید. یکى از اطباى یهودى را براى معالجه طلب کرد، طبیب نگاهى به یزید کرد و از روى تعجب انگشت حیرت به دندان گزید. سپس با تدبیر ویژه اى چند عقرب از گلوى او بیرون کشیده و گفت : ما در کتب آسمانى دیده ایم و از علما شنیده ایم که هیچ کس به این بیمارى مبتلا نمى شود، مگر آن که قاتل پسر پیغمبر باشد، بگو گناهى کرده اى که به این مرض گرفتار شده اى ؟!
یزید از خجالت سر را به زیر افکنده و پس از لحظاتى گفت : من حسین بن على را کشته ام ، یهودى انگشت سبابه خود را بلند کرد و گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله .
طبیب مسلمان شد. از جاى برخاست و به منزل خود رفت ، برادر خود را به دین اسلام دعوت کرد، قبول نکرد، ولى همسر او و خویشانش پذیرفتند، همسر برادرش نیز اسلام را قبول کرد و اسلامش را از شوهرش مخفى کرد.
در همسایگى او یکى از شیعیان خالص بود که اکثر روزها مجلس تعزیه دارى حضرت سیدالشهداء (ع) را برپا مى کرد، آن زن تازه مسلمان در آن مجلس شرکت مى نمود و بر مصایب اهل بیت عصمت و طهارت مى گریست . بعضى از یهودیان جریان را به شوهرش اطلاع دادند، یهودى گفت : امروز او را امتحان مى کنم ، لذا به خانه رفت و گفت : امشب هفتاد نفر یهودى مهمان ما خواهند بود، شرایط میزبانى را آماده و انواع خوردنى ها را جهت پذیرایى مهیا کن !
بانوى تازه به مسلمان خواست مشغول غذا پختن شود، صداى ذکر مصیبت حضرت سیدالشهداء علیه السلام را شنید، فورا به مجلس عزا رفت و در عزاى آن حضرت گریه زیادى کرد.
وقتى به خود آمد، سخن شوهر به یادش آمد، ولى وقت تنگ شده بود. متوسل به فاطمه زهرا (س ) شد و به سوى خانه آمد، وقتى به خانه رسید. دید بانوانى سیاه پوش جمع شده و هر یک با چشم گریان مشغول خدمت مى باشند و لحظه اى استراحت ندارند! در میان بانوان ، خانم بلند بالایى را دید که در مطبخ مشغول پختن غذا است و بانوى مجلله اى را دید که پیراهن خون آلودى در کنار گذاشته است !
زن تازه مسلمان عرض کرد: اى بانوى گرامى ! شما کیستید که با قدوم خود این کاشانه را مزین فرموده و لوازم مهمانى را مهیا کرده اید؟!
آن بانوى مجلله فرمود: ((چون تو عزادارى فرزند غریب و شهیدم را بر کار خانه ات مقدم داشتى ، بر فاطمه لازم شد که تو را یارى کند تا با نکوهش شوهر خود رو به رو نگردى و پس از این بیشتر به عزاخانه فرزندم بروى .))
بانوى تازه مسلمان عرض کرد: اى بانو! خانمى را در مطبخ مى بینم که مشغول غذا پختن و بیش از همه بى قرار است ، او کیست ؟
فرمود: ((نزد او برو و از خودش بپرس .))
بانوى تازه مسلمان رفت و پاى او را بوسه داد و نامش را از او سوال کرد.
فرمود: ((من زینب ، خواهر امام حسینم .))
در همین زمان ، زنان یهودى با هفتاد مهمان وارد شدند، وقتى که یهودى ها خانه را در کمال آراستگى و نورافشانى دیدند و بوى خوش غذاها به مشامشان رسید و در جریان واقعه قرار گرفتند، همه مسلمان شدند.
دیدار امام حسین (ع) هنگام مرگ
یکى از علماى متدین مى گفت : پیرمردى اهل علم تقریبا 90 سال عمر داشت مریض شد و مدت دو ماه بسترى بود و در اواخر عمرش زبانش بند آمده بود، ابدا قدرت حرکت نداشت ؛ روزى به دیدن او رفتم و هر چه او را صدا زدم متوجه نشد او را با دست تکان دادم ، بیدار نگردید. ناگاه دیدم چشم هایش را باز کرد و با عجله گفت : عبا و عمامه من را بیاورید، بیاورید، زود باشید خبر آوردند که آقایم امام حسین علیه السلام به دیدن من مى آید، اطاق را تمیز نمایید.
این مریض دو ماه بود که حرکت نداشت به عجله از جاى برخاست و نشست و دو دست خود را به سینه گذاشت و گفت ((السلام علیک یا مولا)) آقا حسین جان ! خوش آمدى ، چه خوب از ذاکرى یاد کردى این بگفت و خوابید، گویا مدت ها بود که روح از بدنش مفارقت کرده .
گر طبیانه بیایى به سر بالینم /// به دو عالم ندهم لذت بیمارى را
گریه ولى عصر عج الله فرجهه الشریف
آقاى حاج آقا جواد رحمى قضیه مرحوم آیه الله قاضى را این چنین بیان کردند:
مرحوم آیه الله آقاى حاج سید حسین قاضى فرمودند، شب تولد حضرت فاطمه زهرا(س ) یعنى شب بیستم جمادى الثانى سال 1348 در مسجد جمکران بودم ، ناگهان مشاهده شد که انوارى از آسمان به زمین و به خصوص روى آسمان مسجد جمکران فرو مى ریزند (در این جا آقاى رحیمى فرمودند: من هم اتفاقا آن شب در مسجد جمکران بودم و آن انوار را دیدم و بلکه همه مردم آنها را مى دیدند.)
در همان شب شخصى که مورد وثوق آقاى قاضى بود، براى ایشان نقل کرده بود که من در مسگرآباد تهران بودم یکى از اولیاى خدا من را با طى الارض به مسجد جمکران آورد. با او در مسجد جمکران به مجلس روضه اى که در گوشه اى تشکیل شده بود رفتیم . از همان اول مجلس حضرت بقیه الله ارواحنا فداه در روضه شرکت فرمودند. روضه خوان اشعارى از کتاب گلزارى آل طه که مرحوم آیه الله حاج سید على رضوى سروده است ، مى خواند و حضرت ولى عصر ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا گوش مى دادند و گریه مى کردند.
پس از خاتمه مجلس حضرت حجه بن الحسن (ع) دعا کردند و از مجلس برخاستند و تشریف بردند. جمعى که در آن مجلس بودند، به شخصى که از دیگران به حضرت ولى عصر علیه السلام نزدیک تر بود اصرار مى کردند که شما عم دعایى بکنید.
او مى گفت : حضرت ولى عصر (ع) دعا فرمودند. بالاخره با اصرار زیاد او را وادار به دعا کردند. او هم چند جمله دعا درباره فرج کرد و مجلس خاتمه یافت .
روضه خوانى در آخر عمر
مرحوم حاج شیخ رمضان على قوچانى از علماى معروف و ائمه جماعت ، موصوف به زهد و ورع و تقواى مسجد گوهر شاد بودند ایشان بیمار و مشرف به مرگ شدند و اقوام و ارحام و دوستان آمده بودن که او را تشییع کنند، ناگهان مشاهده کردند که ایشان حرکت کرده و بار دیگر چشم به جهان گشود و با صداى ضعیف همه را دور خود فراخوانده و گفت : بیایید برایتان روضه بخوانم ، همه تعجب کردند چون ایشان منبرى و روضه خوان نبودند.
فرمودند: ((الان صحراى محشر را دیدم و هاتف به صداى بلند اعلام کرد که حاج شیخ رمضان على قوچانى اهل بهشت است به سوى بهشت برود.)) پس من درى دیدم به سوى بهشت باز است و جماعتى بسیار در صف طولانى ایستاده که به نوبت بروند، گفتند، این صف علما مى باشد. من در اوخر صف بودم تا نوبت به من برسد هلاک مى شوم به عقب نگاه کردم و در دیگرى را دیدم به سوى بهشت باز است ولى این در خلوت است . با خود گفتم : من که اهل بهشتم از این در نشد از آن در مى روم پس به سوى آن در آمدم نزدیک شدم ، دیدم دربان جلوى من را گرفت ، و گفت : نمى شود، این در مخصوص اهل منبر و روضه خوان هاى حضرت حسین (ع) است تو که روضه خوان نیستى .
پس متحیر بودم ، دیدم حاج میرزا عربى خوان معروف به ناظم ، سوار اسب از بهشت بیرون آمد رفتم جلو سلام کردم گفتم : من را کمک کن و به بهشت ببر.
گفت : نمى توانم چون این در مخصوص روضه خوان هاست . اصرار کردم گفت : یک راه دارد من از اسب پیاده مى شوم و مى نشینم و تو روضه بخوان و من مستمع مى شوم و شاید بتوان به این وسیله تو را ببرم ، آن گاه پیاده شد و نشست و من براى او روضه خواندم پس براى شما هم روضه مى خوانم . سپس بعد از چند کلمه روضه خواندن از دنیا رفت .(1006)(1007)
کندن گوشت امام حسین (ع)
شخصى نزد آقا محمد على پسر وحید بهبهانى آمد و گفت : خواب دیدم گوشت تن امام حسین (ع) را به نیش و دندان مى کشم .
آن شخص ناشناس بود نزد او و او سر به زیر انداخت تا مدتى و سر برداشت و گفت : شاید روضه خوانى ؟
گفت : آرى . فرمود: آن را ترک کن یا اکتفاء کن به همان که در کتب معتبره است زیرا این خواب نتیجه دروغ بستن به آن حضرت است .
بهشت بر گریه کننده حسین (ع)
در ((عیون اخبار الرضا (ع )) مذکور است که هر که واقعه امام حسین (ع) و آن چه به او رسیده یاد کند و قطره آب از دیده ببارد، حق تعالى گناهان او را بیامرزد و هر که را در خاطر بگذرد که کاشکى من آن روز مى بودم تا در پیش امام حسین علیه السلام جان فدا مى کردم ، ثواب او مثل ثواب کسى باشد که با آن حضرت شهید شده باشد. و از آن حضرت مروى است که فرمود: من دمعت عیناه فینا دمعه او قطرت علینا بواه الله الجنه . و معنى این حدیث نزدیک به آن است که در حدیث ((من بکى على الحسین )) مذکور شد.
چرا دلم شکست ؟
حضرت آدم بعد از دویست سال که گریه کرد، سبب قبول شدن توبه اش این شد که جبرییل آمد و گفت : ((اى آدم ! بگو: یا حمید بحق محمد و یا عالى بحق على و یا فاطر بحق فاطمه و یا محسن بحق الحسن و یا قدیم الاحسان بحق الحسین .
همین که آدم اسم حسین را بر زبان جارى کرد دلش شکسته شد و اشکش جارى شد پرسید: برادر جبرییل ، چرا در اسم پنجم لم شکسته شده و اشکم جارى شد؟
قال ولدک هذا یصاب بمصیبه تصغر عندها المصائب . گفت : ((اى آدم ! فرزند تو مصیبت زده مى شود به مصیبتى که همه مصیبت ها پیش آن کوچک است .))
((قال و ما هذه المصیبه ))؛((کدام است آن مصیبت ؟))
قال یقتل عطشانا غریبا وحیدا فریدا؛ ((آى آدم ! فرزند تو حسین کشته مى شود در حالى که تشنه و غریب و بى کس و تنها است . ((لیس له ناصر و لا معین )) ناصر و معینى نخواهد داشت . ولو تراه یا آدم و هو - یقول و اعطشاه و اقله ناصراه اى آدم ؟ اگر ببینى فرزند خود حسین را که صدا مى زند امان از تشنگى امان از بى یارى )).
حتى یحول العطش بینه بین السماء کدخان حتى تشنگى آن حضرت به جایى مى رسد که میانه آن حضرت و آسمان دودى حایل مى شود؛ یعنى دیگر از شدت تشنگى چشمش آسمان را نمى بیند.
کى مصداق فرمایش جبرئیل ظاهر شد؟ ظهر عاشورا آن وقتى که حسین با بدن پاره پاره روى زمین افتاده بود.
گاه از سوز عطش مى کرد غش /// گاه مى فرمود اى قوم العطش
کشتنم را طعن این لشکر بس است /// بلکه داغ یک على اکبر بس است
تشنه مى برید از پیکر سرم /// نا مسلمانان مگر من کافرم
لم یجبه احد الا بالسیوف و شرب الحطوف . اى آدم ! کسى جوابش را نمى دهد مگر از دم شمشیرها با نیزه ها و تیرها ((فیذبح کذبح الشاه من القفا)) اى آدم ! بعد از آن حسین را مثل گوسفند قربانى سر از بدنش جدا مى کنند.))(1011)(1012)
نور چشم
سید نعمت الله جزائرى صاحب کتاب انوار نعمانیه ، چون در اوایل تحصیل قادر بر تهیه چراغ براى مطالعه نبود، از نور مهتاب استفاده مى کرد و در اثر کثرت مطالعه و نوشتن چشمش ضعیف و کم نور شد، از این رو، تربت سیدالشهداء (ع) و سایر ائمه - علیها السلام - را بر چشم خود مى کشید، و از برکت آن تربت ها روشنى دیده اش افزون مى گشت . محقق قمى اضافه مى کند: به این که این موضوع ابدا جاى شگفتى نیست ؛زیرا کمال الدین دمیرى در حیوه الحیوان و زمخشرى و دیگران نقل کرده اند، که افعى وقتى کور مى شود، چشمانش را به گیاه مخصوصى مى مالد و در اثر آن دوباره بینا مى شود.
پس در صورتى که خداوند قادر و توانا در آن گیاه این خاصیت را قرار داده است . چه جاى شگفتى است که در تربت فرزند پیغمبر(ص) چنین اثرى وجود داشته باشد. ایشان مى افزاید، این بنده حقیر نیز هرگاه به سبب زیاد نوشتن چشمم ضعف پیدا مى کند، تبرک مى جویم به تراب مراقد ائمه علیهم السلام و گاه گاهى به مس کتاب احادیث و اخبار، و بحمدالله چشمم در نهایت روشنى است و امیدوارم که انشاء الله در دنیا و آخرت چشمم به برکات ایشان روشن باشد.
خاک کربلا، سرمه چشم
مرحوم ((محدث نورى )) در ((دارالسلام )) از مرحوم ((سید محمد باقر سلطان آبادى )) نقل مى کند که در بروجرد به چشم درد مبتلا شدم ، به نحوى که همه اطباى شهر از معالجه آن عاجز شدند. لذا مرا به سلطان آباد (اراک ) آوردند، ولى اطباى آن جا هم نتوانستند من را معالجه کنند و درد چشم آرامش در روز و استراحت در شب را از من گرفته بود، یکى از رفقا که عازم کربلا بود، پیشنهاد کرد که همراه او به کربلا جهت استشفاء بروم ؛ ولى اطباء مى گفتند: اگر راه بروى به کلى بینایى خود را از دست مى دهى .
باز یکى دیگر از دوستان که عازم کربلا بود گفت : شفاى تو در این است که خاک کربلا را سرمه چشم کنى .
لذا همراه او حرکت کردم اما به منزل دوم که رسیدم درد چشم شدت کرد و همه مرا ملامت کردند و گفتند. بهتر است که برگردى .
شب در اثر چشم درد نخوابیدم تا موقع سحر، لحظه اى خوابم برد، در عالم رویا حضرت زینب (س ) را دیدم ، گوشه مقنعه او را گرفته و بر چشمم مالیدم و از خواب که بیدار شدم ، دیگر آثارى از ناراحتى در من نبود.
شفاى تربت حسینى
امام باقر و امام صادق علیه السلام ، مى فرمایند،: ان الله عوض الحسین علیه السلام من قتله ان الامامه من ذریته و الشفاء فى تربته ، و اجابه الدعاء و عند قبره و لا تعد اءیام زائریه جائیا و راجعا من عمره
((خداوند عوض شهادت امام حسین (ع) امامت را در نسل او مقرر فرموده و شفا را در تربت پاکش قرار داده ، دعا در نزد قبر مبارکش مستجاب شده ، ایام زیارت کنندگان او در رفت و برگشت از عمرشان محسوب نمى شود.))
و اما در باب فضیلت و فواید و آثار تربت پاک سیدالشهداء (ع) روایت بسیارى در کتب معتبر و منابع متعدد، نقل شده است که متبرکا به طور اختصار جهت بهره گیرى شیعیان و محبان حسینى از این تربت پاک به چند روایت اشاره مى شود.
امام صادق (ع) مى فرماید: ان طین قبر الحسین (ع) شفاء من کل داء و ان اخذ على راس میل . ؛ ((خاک قبر امام حسین (ع) داروى هر بیمارى و شفابخش هر دردى است ، اگر چه به قدر سر یک میل باشد.))
امام رضا (ع) مى فرماید: طین قبر ابى عبدالله الحسین (ع) شفاء من کل داء و اءمان من کل خوف . ((تربت پاک قبر ابى عبدالله الحسین موجب شفاى همه امراض و ایمنى از هر بیم و ترسى است .
شفا بودن تربت امام حسین
سعد بن سعد اشعرى روایت مى کند که از امام رضا(ع) درباره خاک پرسیدم . فرمود: ((همه خاک ها حرام هستند - مثل گوشت مرده و خون (و گوشت خوک ) و هر چیزى که نام غیر از خدا در آن برده شده باشد - به جز خاک مزار حسین (ع) که شفاى هر دردى است .))
شفا گرفتن از تربت امام حسین (ع)
در تربت امام حسین (ع) شفاى تمام دردهاست مگر مرگ حتمى با چند شرط:
الف : اعتقاد به شفاء بودن تربت داشته باشد، و به قصد شفا بخورد و من اکله لشهوه لم یکن فیه شفاء در رواتى فرمودند: والله هرکس اعتقاد داشته باشد که به او نفع مى بخشد البته منتفع مى شود.
ب : بیمار در آستانه اجل حتمى نباشد چون اجل حتمى علاج پذیر نیست .
ج : تربت را با وضو بردارد.
د: با دو انگشت بردارد.
ه : به اندازه نخود، بلکه احتیاط آن است که به قدر عدس مصرف کند، نه بیشتر.
و: آن را ببوسد و بر دیدگانش بگذرد.
ز: در وقت خوردن یا خورانیدن بگوید: بسم الله و بالله اللهم اجعله رزقا واسعا و علما نافعا و شفاء من کل داء اءنک على کل شى ء قدیر.
ح : آن را سبک نشمارد، در ظروف یا مکان هاى نامناسب نگذارد، خیلى دست بر آن نمالد یا جایى که زیاد دست مالى مى شود نگذارد.
ط: فاصله تربتى که براى شفا استفاده مى کنند از قبر مطهر تا چهار میل باشد نه بیشتر و هر چه به قبر شریف نزدیک باشد بهتر است .
ى : خوب است تربت را در دهان بگذارد و بعد جرعه اى آب بخورد و بگوید:اللهم اجعله رزقا واسعا و علما نافعا و شفاء من کل داء وسقم .
آثار ذکر با تسبیح تربت
در حدیث دیگر از حضرت صادق (ع) در مصباح کفعمى و مقیاس المصابیح روایت شده که مى فرماید، ((کسى که یک سبحان الله از تربت حسین (ع) بگوید چهار صد حسنه برایش نوشته مى شود و چهار صد گناهش محو مى شود و چهار صد درجه از برایش نوشته مى شود (و قضى له من الحاجات مثلها) یعنى چهار صد حاجتش هم روا مى شود و اگر تسبیحات اربعه را یک مرتبه بگوید یا تسبیح تربت ، هزار حسنه برایش نوشته و شش هزار سیئه از او محو و شش هزار درجه برایش نوشته مى شود (واثبت له من الشفاعات مثلها) یعنى شش هزار نفر را هم شفاعت مى کند.
تسبیح از تربت
تسبیح فاطمه الزهرا(س ) هدیه اى از طرف پدر بزرگوارش بود که مستحب است بعد از نماز یا در وقت خواب خوانده شود. دختر رسول خدا (ص) کنار قبر عموى بزرگوارش جناب حمزه بن عبدالمطلب و از تربت شهید براى خود تسبیح درست کرد؛ این ها معنى دارد! یعنى چه ؟ خاک شهید محترم است قبر شهید محترم است ، من براى عبادت خدا که مى خواهم اذکار خود را بشمارم نیاز به سبحه ام (تسبیح )، چه فرقى مى کند دانه هاى تسبیح از سنگ باشد یا چوب یا خاک ، و از هر خاکى آدم بردارد، برداشته است ولى من این را از خاک تربت شهید بر مى دارم و این نوعى احترام به شهید و شهادت است ، نوعى به رسمیت شناختن قداست شهادت است ، تا آن که بعد از شهادت وجود مقدس امام حسین (ع)، خود به خود لقب سیدالشهداء از جناب حمزه گرفته شد و به نوه بردار بزرگوارش حسین بن على داده شده و بعد از آن دیگر اگر کسى بخواهد به خاک شهید تبرک بجوید از خاک حسین بن على علیه السلام تهیه مى کند
ذکر با تربت امام حسین (ع)
از امام رضا علیه السلام روایت شده که هر کس با تربت امام حسین علیه السلام بگوید. سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر. با هر ذکر، خداوند شش هزار حسنه براى او ثبت مى کند و شش هزار گناه او را محو نموده شش هزار درجه بالا برده و شش هزار شفاعت براى او مى نویسد.
و از امام صادق (ع) نقل شده هر کس سنگ هایى را که از تربت امام حسین (ع) درست مى کنند ( یعنى تسبیح پخته ) بگرداند، به تعداد هر استغفر الله ربى و اتوب الیه هفتاد استغفار براى او ثبت مى شود و اگر تسبیح در دستش باشد و ذکر نگوید به عدد هر دانه هفت مرتبه استغفار براى او نوشته مى شود.
در روایت دیگر فرمودند: کسى که با تسبیح تربت یک مرتبه ((سبحان الله )) بگوید، چهار صد حسنه براى او نوشته مى شود، چهارصد گناهش برطرف ، چهارصد درجه اش بالا، چهار صد حاجتش برآورده مى گردد.