بررسی مفهوم و مصداق توسل در قرآن و سنت
یکی از مسائل حائز أهمیت در مباحث کلامی مسألۀ توسل است. در مورد معنای واژه توسّل میبایست میانکلمه وَسَل و وسیله، تفاوت گذارده شود
اگر گفته شود تَوَسّل، مراد این است که تقّرب جست [124] امّا آن چیزی که سبب تقّرب است وسیله نامیده میشود. مثلاً قرآن یا امام وسیله هستند، و توسّل عبارت است از اینکه به وسیلة قرآن و یا پیغمبر [125] و امام به درگاه الهی تقرب بجوییم.
قرآن میفرماید: ‹ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ › [126] یعنی دنبال وسیله بروید! پس وسیله، سبب و توسّل به کارگیری سبب است. بعد از آن میفرماید: ‹ وَجَاهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ › حال سوال این جاست که این سبب و وسیله چیست؟ باید به روایات و آیات مراجعه کرد و به این مطلب توجه داشت که وسیلهبودنِ چیزی باید تعبداً در شرع ثابت شود؛ زیرا در غیر این صورت، نمیتوانیم به کمک آن به درگاه الإهی توسّل بجوییم. مثلاً فرض کنید کسی بخواهد بهوسیلة آتش به خدا توسّل بجوید، این توسّل قطعاً باطل و حرام است؛ چراکه وسیلهبودنِ آتش ثابت نیست. یا بخواهد به وسیلة بت تقّرب بجوید، این صحیح نیست؛ چراکه وسیلهبودنِ بت ثابت نشده.
بنابراین مفهوم و مصداق وسیله را باید از قرآن و حدیث بدست بیاوریم، مانند آنچه در خطبة أمیرمؤمنان به آنها اشاره شده است. حضرت در خطبة 109 [127] وسیلهها را این چنین میشمارند: ایمان به خدا، ایمان به پیامبر، جهاد در راه خدا، به پا داشتن نماز، پرداخت زکات، روزة رمضان، حج خانة خدا، صلة رحم، صدقة پنهانی، صدقة آشکار و کارهای نیک.
البته وسیله منحصر به این موارد نیست. اینها چیزهایی است که در خطبة امام آمده و مورد قبول ما است. اما در آیات و روایات وسایل دیگری نیز ذکر شده. میتوان با بکارگیری این وسایل به خداوند منان توسّل جست. بهترین وسیله برای تقرّب به خدا مراقبت بر نوافل (نمازهای مستحبی) است. اگر انسان نسبت به نوافل مراقبت کند تقربش نسبت به درگاه حضرت حق بیشتر میشود تا آنجا که خدا میفرماید: «کنت بصره الذی یبصره به و ...» [128] یعنی به جایی میرسد که گوشش گوش الهی،
و چشمش چشم الهی میشود، و این همان عرفان حقیقی است. حدیث مذکور در وسائلُالشیعه آمده و اتفاقاً در کتابهای اهلسنت نیز از پیغمبر اکرم نقل شده است.
بنابرین وسیله بودن (نوافل) در مرحلة اجماع تمام مسلمین مطرح و مورد قبول است و تمام طوائف اسلامی به آن اعتراف دارند. اما میخواهیم به بررسی وسایل دیگری که کمتر مورد بحث هستند بپردازیم.
توسّلاتِ مورد اتفاقِ مسلمانان
1. توسّل به أسماء و صفات خدا
اگر واقعا مایلید دعایتان مستجاب شود به اسماءُالله و صفات خدا متوسّل شوید. من از حسینبنعلی 8 این دعا را دارم: « اللهم انی أسألک بمعاقد عزک و سکّان سماواتک و أرضک و أنبیائک و رسلک أن تستجیب لی فقد لحقنی من أمری عسراً » [129] قرآن به صراحت میفرماید: ‹ وَلِلّهِ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا › [130] موقع دعا، توسّل به اسماءُالله؛ مانند یا الله یا رحمان یا رحیم یا خالق السموات والأرض یا غافر الذنوب یا رازق الطفل الصغیر و ... بسیار راهگشاست.
توسّل به اسماءُالله یکی از امور مورد اتفاق همة طوائف اسلامی حتّی وهابی است. ترمذی میگوید مردی در محضر پیغمبر اکرم چنین دعا کرد: « اللهم انی اسئلک لا اله الا انت الاحد الصمد لمیلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد » [131] صدای این مرد که به گوش پیغمبر رسید، فرمود: این شخص اسم أعظم را به زبان آورد و هر که اسم أعظم را به زبان جاریکند خداوند دعای او را مستجاب میکند. شیخ طوسی در کتاب " مصباحُالمتهجّد " [132] این دعا را دارد که: « اللهم انی اسئلک بإسمک العظیم الاعظم الأعز الأجل الأکرم ...»: خدایا تو را به این نامهای مقدس سوگند میدهم که اگر این نامها را ببرم، درهای بستة آسمان برای رحمت باز میشود: « و اذا دعیت به إلی مغالق ابواب السماء للرّحمة انفتحت... .»
از این نمونه روایات در کتب شیعه فراوان است با این مضمون که: اگر کسی بخواهد توسّل پیدا کند میتواند اسماءُالله را به زبان بیاورد و اگر متوسّل به اسماءُالله بشود خدا دعای او را مستجاب میکند.
2. توسّل به قرآن مجید
دومین وسیله، قرآن مجید است. تا به حال هیچ توجّه داشتهاید که قرآن یکی از اسباب توسّل است؟ شبهای قدر همگی هنگامی که قرآن به سر میگذاریم میگوییم: « اللهم انی اسئلک بکتابک المنزل و ما فیه و فیه اسمک الأکبر واسمائک الحسنی وما یخاف و یرجی أن تَجعَلَنی من عُتقائِک من النّار » [133] در اینجا قرآن وسیله است و ما آن را بین خود و خدا واسطه قرار میدهیم که به حق این قرآن، گناهان ما بخشیده شود. در این نیز بحثی نیست و تمام طوایف اسلامی قائلند به اینکه إنسان میتواند به قرآن متوسّل بشود.
3. توسّل به اعمال نیک
اگر کسی در طول عمرش عمل نیکی انجام داده باشد میتواند به آن متوسّل شود، به شرطی که عمل نیکش آلوده به ریا نشده باشد. فرض کنید در دوران جوانی در مجلسی بودید که گناه آماده بود، اما ترس از خدا سبب شد که مجلس را ترک کنید، این عمل، عمل نیکی است. بنابراین میتوانید وقت حاجت بگویید: خدایا! به حق آن عمل نیکی که برای تو انجام دادهام، این حاجتم را برآورده کن. حضرت ابراهیم وقتی میخواهد دیوارهای کعبه را بالا ببرد: ‹ وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ.. . › دعا میکند: ‹ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ › [134] شاهد مدعا این است که وقتی ابراهیم، آجر و سنگ را بالا میبرد و دیوارها را میسازد، چون این عمل؛ عمل صالح است؛ لذا آن را وسیلهای برای دعایش قرار میدهد و میفرماید: ‹ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ›
قضیة تاریخی مهمی را دو محدّث همعصر، یعنی أحمد بن محمد بن خالد برقی(متولد272) در«المحاسن» و جناب بخاری(متوفی296) در«صحیح» خود بدین شرح نقل کردهاند. زمانی در منطقهای، باران سه نفر را شدیداً تحت تأثیر قرار داد. آنها از شدّت باران ناگذیر شدند که به غاری که در همان نزدیکی بود پناه ببرند تا باران قطع شود. بعد از اینکه وارد غار شدند؛ ناگهان رانش زمین شروع شد و سنگ عظیمی دهانة غار را مسدود کرد؛ به طوریکه دهانۀ غار فقط به اندازة یک پنجره باز مانده بود! با خود گفتند به زودی از تشنگی، گرسنگی و کمبود هوا خواهیم مرد! لذا بعد از فکر در اینباره به این نتیجه رسیدندکه هر کدام از ما که در طول عمرش عمل نیکی انجام داده، آن را وسیله قرار بدهد تا خدا ما را نجات دهد.
یکی عرضکرد: بارالها! تو گواهی که من کارگری داشتم که برایش باری از گندم به عنوان اُجرت معیّن کرده بودم؛ امّا او رفت و این بار گندم پیش من ماند. لذا ناچار شدم آن را کشت کنم. تا اینکه بعد سالیانی از درآمد آن، گاوی خریدم. بعد از چندی آن کارگر آمد و بار گندمش را خواست. گفتم به جایش گاو را ببر! و داستان را برایش تعریف کردم و گفتم که این عمل را برای خدا انجام دادهام. تا این مسئله را گفت، سنگ کمی عقب رفت.
دوّمی گفت: بارالها! تو گواهی که من دختر عمویی داشتم که مورد علاقهام بود. شبی در خلوتگاهی دختر عمو به من گفت: پسر عمو! تو را به خدا، مُهری که خدا بر بدن من نهاده بدون قانون نشکن! من خجالت کشیدم و این را برای تو ترک کردم. سنگ مقدار بیشتری عقب رفت.
سوّمی هم عرض کرد: بارالها! تو گواهی که پدر و مادر پیری داشتم و شبها شیر میخوردند. شبی شیر را آوردم؛ اما آنها به خواب رفته بودند. دیدم اگر شیر را بگذارم ممکن است در آن حشرهای افتاده و آلوده شود. لذا در آنجا آنقدر ایستادم تا از خواب بیدار شدند و شیر را خوردند. من این کار را برای تو کردم، سنگ آنقدر عقب رفت تا هر سه بیرون آمدند.
4. توسّل به دعای مؤمن [135]
خداوند منّان، توسّل از طریق دعای مؤمن را بسیار مورد توجّه و تذکّر قرار داده است. این همان است که میگوییم التماس دعا، یعنی من از تو خواهان دعا هستم. امام علیبنالحسین 8 گاهی اوقات به غلام خویش میفرمود؛ برو و در کنار قبر پیغمبر اکرم 6 دو رکعت نماز بخوان و در حق علیبنالحسین دعا کن! علیبنالحسین 7 معصوم است و نیازی به دعای غلامش ندارد؛ ولی امام با این عمل به ما میآموزد که گاهی اگر با این زبان گناه کردی ممکن است دعایت مستجات نشود؛ ولی اگر برادر مؤمنت تو را دعا کند إستجابت نزدیکتر است. در روایت است هنگامی که این غلام دو رکعت نماز خواند و دعا کرد و برگشت، امام او را آزاد کرد. [136] بنابراین توسّل به دعای مؤمن یکی از اصول مسلّم و مورد اتفاق است.
5. توسّل به دعای پیامبراکرم 6در حال حیات
قرآن مجید به کسانی که در زمان حیات پیامبر 6 زندگی میکردند، میفرماید: ‹ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا › [137] یعنی محضر پیغمبر اکرم رفته و از إیشان بخواهید در حق شما دعا و استغفار کند. این مورد را همه و حتّی وهابیها نیز قبول دارند. قرآن در سورة منافقون میفرماید: هرموقع به منافقین گفته می شود که: بروید نزد پیغمبر تا در حق شما دعا کند: ‹ وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَکْبِرُونَ › [138] آنها میگفتند: ما پیش پیغمبر برویم؟ و سرشان را از روی بیاعتنایی برمیگرداندند.
این پنجوسیله که ذکر شد، مورد خدشه و إیراد نبوده و مورد اتفاق تمام فرقِ مسلمین، اعم سنی، شیعه، صوفی و وهابی است. از این به بعد بحث در مورد اختلافات ما با وهابیت در حوزه توسّل است که به یکی دو نمونه اشاره میکنیم.
توسّلات موردِ اتفاق امامیه
1. توسّل به دعای پیغمبر 6
إمامیه معتقد است که به دعای پیغمبراکرم 6 حتّی بعد از ایشانمیتوان توسّل جُست. دلیل نیز همان آیه است که میفرماید: ‹ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ › [139] این آیه إطلاق دارد، یعنی هم حال حیات و هم حال رحلت را شامل میشود. کما اینکه خیلی از آیات اطلاق دارند؛ مانند: ‹ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ › [140] که اطلاق دارد و حتی إمروزه نیز ما نباید در حرم پیغمبر اکرم 9 داد زده یا صدایمان را بلندکنیم .
دو مقدمة مهم برای اثبات مسئله
دو مقدمة مهم برای اثبات مسئلۀ جایز بودن توسّل به دعای پیامبر اکرم 6
مقدّمة اول: بزرگانی چون انبیاء، شهدا و مؤمنان کامل، بعد از مرگشان زندگی برزخی دارند. بنابراین مرگ، دروازه فنا نیست؛ بلکه دروازهای برای زندگی در جهان دیگر است و این مسئله از قرآن استفاده میشود. در سورة یس میخوانیم که وقتی فرستادگان مسیح، مردم را به توحید دعوت کردند، مردم انطاکیه آنها را سنگ باران کردند. یک نفر از اقوام آنها فریاد زد که ای قوم! چه میکنید؟ ‹ قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ › [141] آنها او را هم سنگْ باران کردند، به طوریکه از شدت جراحت در حال جان دادن بود و در آن لحظه به او وعده بهشت داده شد ‹ قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ › [142] این کدام جنّت است؟ آیا بهشت برزخی است؟ آیا همان بهشت روز قیامت است؟ مهم در اینجا این است که پس از مرگ گفت: « یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ » ای کاش میدانستند که گرچه سنگ باران و کشته شدم اما وارد بهشت شدم!
آیاتی که دلالت بر حیات برزخی میکنند فراوان است. مثلاً دربارة آلفرعون میگوید: ‹ النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوًّا وَعَشِیًّا وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ › [143] آنها را صبحگاهان و غروبگاهان بر آتش عرضه میکنند. براستی این عرضه بر آتش در قبل از قیامّت کجاست؟ قطعاً در عالم برزخ است. آیات نازل شده دربارة شهدا مؤیّد این مطلب هستند: ‹ وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ › [144]
مقدّمة دوم: آیا ارتباط ما با کسانی که در برزخ زندهاند، قطع است یا محفوظ؟ وهابیّت قائل به انقطاع ارتباط است؛ اما شیعه میگوید ارتباط ما با آنها محفوظ است. آنان سخنان ما را میشنوند، و چه بسا جواب هم بدهند.
قرآن در چندجا میفرماید ارتباط شما محفوظ است. یکی دربارة شعیب و دیگری درباره صالح. قرآن بهگونهای بیان میکند که اینها با مردگان خودشان بحث میکنند. آیه را ملاحظه بفرمایید:
‹ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ، فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ وَلَکِن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ › [145] این دربارة صالح است. قوم صالح بتپرست بودند و بعد از نزول عذاب إلهی در خانة خود به حال مرگ افتادند. آنها حالا گاهی صدای آسمانی و لرزش و گاهی باد شدید را میشنیدند؛ اما در خانههای خود باز ماندند و مردند. آیة بعدی میگوید: « فَتَوَلَّى عَنْهُمْ » صالح نبی از آنها روی برگرداند، چرا؟ چون هرچه پیغمبر گفت گوش نکردند و سرانجام جسدهای مردهشان در خانههاشان افتاد. بعدا ً(یعنی پس از نابودی قوم)، صالح رو به آنها کرد و با تنفّر گفت: « وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ وَلَکِن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ » حضرت صالح در چه زمان و با چه کسانی سخن میگوید؟ با قوم خود زمانی که همۀ مُردهاند.
در مورد شعیب نیز همین بیان هست: ‹ الَّذِینَ کَذَّبُواْ شُعَیْبًا کَأَن لَّمْ یَغْنَوْاْ فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُواْ شُعَیْبًا کَانُواْ هُمُ الْخَاسِرِینَ* فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ کَافِرِینَ › [146] حضرت شعیب گفت: ‹ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ کَافِرِینَ ›
اثبات مسئله با روایات معتبر
با حفظ دو مقدمه یادشده، اینک سراغ روایات، آن هم روایات مورد قبول وهابیت میرویم. در صحیح بخاری که بالاترین کتاب اهلسنت است، آمده که پیغمبر اکرم 9 در جنگ بدر دستور داد هفتاد جسد قریش را در یک قُلیبی(گودال) بریزند. سپس ایشان به سخن گفتن با آنها پرداخت.
حدیث این است: « وأخرج البخاری وأحمد، من طریق ابن عمر... بأن رسول الله وقف على قلیب بدر فقال: یا فلان! یا فلان! هل وجدتم ما وعدکم ربکم حقا؟ أما والله إنّهم لا یَسمعون کَلامی. فَقالَت عائشة: غَفَرالله لأبیعبدالرحمن! إنه وهم إنما قال رسول الله: والله إنهم لیعلمون الآن أنا الذی کنت أقول لهم حقا » [147]
پیامبر رو به جسدهای بیجان کفّارکرده فرمودند: من وعدههای خدا را حق یافتم آیا شما نیز وعدهها را حق یافتید؟ بد قومی بودید و با من به بدی رفتار کردید و من نمیخواستم به این نحو کشته شوید. سپس عربهای جاهل گفتند: ای رسول خدا! آیا با این مردگان سخن میگویی؟ حضرت فرمود: نخیر، اینها مرده نیستند و مطالب مرا بهتر از شما میشنوند! [148]
نتیجه
اگر این دو مقدمه ثابت شود (یعنی وجود حیات برزخی، و همچنین ارتباط ما با حیات برزخی) ما میتوانیم به دعای پیغمبر اکرم 6 حتی پس از فوت ایشان متوسّل شویم. بنابراین مانعی ندارد که در کنار قبرش عرض حاجت کنیم. خداوند در قرآن میفرماید: ‹ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ › [149] اتفاقاً بیشتر اهلسنت نیز نوشتهاند که وقتی پیغمبر اکرم 6 رحلت کرد، چندروزی گذشته بود که عربی از بیابان آمد و خودش را بر قبر ایشان افکند و گفت: « إنّک قلت فی کتابک الکریم: "وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا" و انّی جِئتک تائباً مُستغفراً مِن ذُنوبی »
غیر از این باید گفت که مسلمانان به تعداد یکمیلیارد و اندی جمعیت، هر روزه در نماز میگویند: « السلام علیک أیّهَا النبی !» مخاطب آنها چه کسی است؟ آیا سلامشان خطاب به مرده است؟ مشکل اینجااست که متأسفانه رسول اکرم 6 را نشناختهایم!
دیدهای خواهم که باشد شهشناس تا شناسد شاه را در هر لباس
انبیای دیگر را نیز نشناختیم! جناب بخاری از بزرگان اهل سنت است که میگوید پیغمبر با کفّار سخن گفت و مدعی است أموات آنها بهتر از احیاء شما میشنوند! بنابراین در کنار مرقد رسول خدا حق داریم که بگوییم: « یا رسول الله! انی جئتک تائباً مستغفراً من ذنوبی، اِستغفر لنا عند الله » حاجت خود را بخواهیم و از او طلب دعا کنیم و همة این توسّلات مشروع خواهد بود.
2- توسّل به ذات، حقّ و منزلت نبّیاکرم 6
دومین مصداق توسّل اختصاصی و مورد قبول إمامیه، توسّل به ذات، حق و منزلت نبی اکرم 6 است. طبق إدعای ما شیعیان، خداوند منّان به پیغمبر اکرم 6 حقّ، منزلت و مقامی عنایت فرموده که با توجه به آن میتوان خدا را به وجاهت، مقام، منزلت و قداست پیامبرش قسم داد.
وهابیها از این خشمگیناند و میگویند این شرک است و ما حق نداریم به مقام پیغمبر، ذات و قداست او، هر چه بخواهیم بگوییم! و این نحوه قسمخوردن و طلبکردن جایز نیست. حال آنکه کتابهایشان از همین نوع توسّل پر است! آنها غفلت میکنند و این کتب را ملاحظه نکرده و تنها مقلّد محمدبنعبدالوهّاب هستند و هیچگاه نمیخواهند از تقلید بیرون بیایند.
اشکال اولِ وهّابیت
وهابیّت میگوید: نبی حقّی گردنِ خدا ندارد بلکه این فقط خداست که بر همه حق داشته و صاحب حق است. پس شما چطور میگویید: « اللهم انّی أسئلک بحقّ نبیّک وبحقّ ولیّک وبحقّ الحسین »؟ خدا همیشه « ذوالحق » است نه اینکه « یکون علیه الحق ».
پاسخ: ما دو گونه حق داریم: یک حقّ اصالتی که مخصوص خود خداست و لذا هیچکس گردن خدا چنین حقّی را ندارد: « أین التراب و ربّ الارباب !» نوع دیگر حق، حق بالعرض است که خدا آن را به برخی میدهد: « و کان علینا نصر المؤمنین » حقّی که ما میگوییم، حقّی است که خدا به پیامبر و اولیاء خود داده و این حق از نوع دوم است. یعنی خدا خودش را وامدار کرده و در حقیقت، مثلاً حضرت علی 7 را صاحب حق قرار داده است. بلی، گاهی خدا لطف و مرحمت داشته، و به اصطلاح به قدری آقاست که خودش را وامدار و ما را طلبکار! میکند مثل آنجا که میفرماید: ‹ مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا › [150] درحقیقت خدا، وامدارِ فرد قرض دهنده شده، و این جز عظمت و لطف خدا چیز دیگری نیست.
توسّل به ذات پیامبر در کتب اهلسنت
حدیثی در سنن ترمذی [151] نقل شده که مضمون آن این استکه: عثمانبنحنیف (استاندار علی 7 و صحابی بزرگ پیامبر 9 ) میگوید: محضر پیغمبر اکرم بودم که مرد نابینایی عرضکرد: ای رسول خدا! دعا کن نابینایی من بهبود پیدا کند. پیغمبر فرمود اگر مایلید به همین حالت صبر کنید. گفت نه، صبر نمیکنم، دعا کنید بهتر شوم. حضرت فرمود برو وضو بگیر و دو رکعت نماز خوانده و سپس این دعا را بخوان: « اللهم انی أسئلک و أتوجه إلیک بنّبیک محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم » میدانید که " بِنَّبیک " مفعولِ هر دو فعلِ أسئلک و اَتوجّهُ است. و و ذکر شدن نام پیامبر بعد از آن به عنوان عطف بیان؛ روشن کنندۀ این مطلب است که توسّل به ذات پیامبر است نه به دعای ایشان.
« البیان تابع شبه الصفة *** حقیقة القصد به منکشفة » [152]
بنابراین ذکر نام مبارک پیغمبر(یعنی محمّد 9 ) دلیلی روشن برای توسّل به ذات ایشان است. علاوه بر اینکه به این هم اکتفا نکرده و میگوید: نبیّ الرَّحمة و دومرتبه میگوید: « یا محمّد إنّی أتوجّه بک الیربّیفیحاجتی لتُقضی؛ اللّهم شفّعه فیَّ » سپس پیامبر اورا دعا کردند و دعای ایشان مستجاب شد؛ طوریکه چشمان آن فردچنان روشن شد که گویا هرگز نابینا نبوده.
جناب ابنتیمیه نیز میگوید این حدیث صحیح است. [153] اگر الآن در برابر ضریح پیامبر 9 بگوییم: « یا رسول الله اشفع لنا عندالله » وهابیون میگویند: شما میّت را صدا کردید، میّت را نمیشود صدا کرد و توسّل به ذات او جست. ولی این حدیث، چونان استخوانی درگلوی آنها گیرکرده؛ چراکه نمیتوانند سند را رد کنند؛ آنچنانکه جناب ابنتیمیه هم میگوید سند صحیح است. و چون دلالت را هم نمیتوانند مردود بدانند، رو به تأویل آن میآورند.
اشکالِ تأویلِ "توسّل به ذات پیامبر 6 "
میگویند در این عبارت پیامبر، کلمة دعا مقدّر است، یعنی « إنی أسئلک و أتوجّه إلیک بدعاء نبیّک بدعاء نبیّ الرحمة » در پاسخ باید گفت شما که اصلاً اعتقادی به تأویل نداشتید و اگر کسی تأویل میکرد یا الآن تأویلی صورت دهد او را تفسیق و تکفیر میکنید! پس چرا اینجا تأویل را مطرح میکنید؟؟
در تهران مهندس بغایری (مهندس عالیمقام در دوران قاجار) نقل میکرد که ما به زیارت پیغمبر اکرم 6 مشرف شدیم و به مکه رسیدیم. در جدّه، شیخ عراقی دیدیم که فقیر و بیچیز بود. به او ترحّم کرده، گفتیم بیا تا زندگیات را تأمین کنیم و در قبال آن، ما را در اعمال حجّ یاریکن. او پذیرفت و عازم مدینه شدیم. در آنجا شیخی پرسید: شما کجایی هستید؟ گفتیم ایرانی و شیعه هستیم. گفت: شماها آیات قرآن را تأویل میکنید!
مهندس بغایری میگوید: من دیدم این شیخ فقیر عراقی هم با او همصدا شد! و گفت: اینها آیات را تأویل میکنند و چند شاهد هم به عنوان نمونه ذکرکرد! با خودم گفتم خدایا! مدتها ما با این مرد عراقی همراه بودیم که در اعمال به ما را کمک کند، نکند این هم خودش از مخالفین سرسخت شیعه باشد؟ شیخ دوّمی اتفاقاً ضریر(نابینا) بود. روحانیکاروان ما مقداری به او کمک کرد و آخرکار رو به او کرد و گفت: یا للعجب! من متأسفم جنابعالی روز قیامت، موفق به دیدار پیغمبر اکرم 6 نخواهید شد و جمال او را زیارت نخواهید کرد! پرسید چرا؟ گفت: قرآن میفرماید: « و َمَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً» [154] گفت نه، این آیه مربوط به کورْدل است، نه کورْچشم. روحانی کاروان در پاسخ گفت: «هذا هو التأویل!» تا این را گفت فریاد هر دوی آنها به آسمان بلند شد!!
سه ایراد اهلسنت به روایت عثمان
وهابیها نسبت به این حدیث، راه فراری درست کرده و گفتهاند: همۀ این مطالب زمانی درست است که پیغمبر اکرم 9 در قید حیات باشند. نه بعد از وفات ایشان. در قبال این سخن وهابیت باید به این مطلب اشاره کرد که خود عثمانبنحنیف میگوید مردی پیش من آمد و گفت خیلی بدهکار و گرفتارم و هر چه پیش عثمانِ خلیفه میروم مرا تحویل نمیگیرد. گفتم من زمان پیغمبر اکرم 9 بودم نابینایی آمد و حضرت این دعا را به او آموخت و او دعایش مستجاب شد. برو وضو بگیر وبعد از دو خواندن دو رکعت نماز همان دعا را ضمضمهکن! إتفاقاً شخص فقیر چنین کرد و سپس پیش عثمان(خلیفه) رفت. عثمان اینبار با گشادهرویی از او استقبال کرده و حاجتش را برآورده نمود. [155] سؤال این جاست که آیا در زمان عثمان(خلیفه)، پیغمبر اکرم در قید حیات بودند یا نه؟ قطعاًحضرت رحلت کرده بودند.
ایراد دوّم آنها ایراد سندی است. میگویند در سند حدیث، فردی به نام روحبنصلاح قرار دارد که برای ما مورد ثقه نیست. البته آنها اشتباه میکنند. اصل سند این است: « حدثنا طاهر بن عیسی بن قیرس المقری حدثنا ابن وهب عن ابی سعید المکلی عن روح بن القاسم .» نه روحبنصلاح! معلوم میشود مصدر راهم درست و دقیق ندیدهاند. و در ادامۀ سند این است که« روح بن القاسم عن ابی جعفر الخطمیة المدنی عن ابیعمامة بن سهل بن حنیف عن عمّه عثمان بن حنیف .»
اتفاقاً روحبنصلاح هم که باشد، وی را همگان تخریب نکردهاند. روحبنصلاح را فقط یکنفر و آن هم ابنعدّی تضعیف کرده. اما در عوض ابنحبّان او را تصدیق کرده است. پس اولاً صغری غلط بوده، یعنی راوی روحبنصلاح نیست و روحبنالقاسم است که ثقه بوده؛ و ثانیاً بالفرض اگر او باشد، دو نفر تصدیقش کردهاند و یک نفر تضعیف.
ایراد سوم به حدیث عثمان، اینکه اگر این حدیث درست باشد پس باید در دنیا نابینا پیدا نشود؛ چرا که هر نابینایی این دعا را بخواند بینا میشود!! ضعف این ایراد بسیار روشن است؟ این اشکال حاکی از آن است که آنها نه پیغمبرخدا را شناختند و نه دعا را! در پاسخ باید گفت: قرآن که در مورد عسل میفرماید: « فیه شفاءٌ » پس با این وجود میبایست در داروخانهها فقط عسل به فروش برسد چرا که عسل شفا است! آیا واقعاً این سخنی بیپایه و اساس نیست!؟ باید توجه داشتکه مواردی از قبیل دعا و عسل، از مقتضیاتند و علل تامّه نبوده؛ لذا در شرایطی مؤثر و در شرایطی غیرمؤثرند.
چهار مؤید پیرامون توسّل به ذات پیامبراکرم 6
از توسّل به ذات، موارد متعددی حکایت دارد که در اینجا به چهار مورد اکتفا میکنیم.
1. ابنحجر شرحی بر بخاری به نام "فتحُالباری" دارد که مورد احترام فراوان است. در نظر اهلسنت هیچ عالمی در حدیث بعد از ابنحنبل به پایۀ ابنحجر نمیرسد. او در آنجا مینویسد هنگامی که مکه را قحطی فراگرفت عبدالمطلب، دستِ پیغمبر را که هنوز خردسالی بیش نبود گرفت و رو به آسمان عرض کرد: خدایا! به حق این ولد، این ولدی که آینده روشن و درخشانی دارد باران خود را بفرست! جناب عبدالمطلب توسّل به ذات پیغمبر اکرم نمود. سپس این شعر را سرود:
وأبْیَضَ یُستَسقی الغمامُ بوجهه ثمالُ الیتامیعصمة للأرامل [156]
2. بعد مرگ عبدالمطلب، ابوطالب که سرپرستی پیغمبر اکرم 9 را - که نوجوانی بیش نبود- به عهده گرفت، در خشکسالی که پیش آمد، به ذات پیغمبر اکرم 9 متوسّل شد و گفت: خدایا! به آبرو و مقام این نوجوان برای ما باران بفرست. [157]
3. خود عمربن خطاب نیز در قحطی زمانهاش، به عباس عموی پیغمبر اکرم، متوسّل شد. این عین عبارت جناب خلیفه است که میگوید: « اللهم انّا کُنّا نتوسّل الیک بنینا و انّا نتوسّل الیک بعمّ نبینّا فاسْقِنا فیسقون » [158] این روایت از صحیح بخاری است و میبایست توسط مخالفین پذیرفته شود. اما میگویند نه، اصلش بدعاء عم نبینا است. میگوییم! عم نبینا که دعا نخوانده! دعا را که خلیفه خواند! نماز را که او خواند! و متوسّل به مقام عموی پیامبر شد!. این جاست که شعرای عصر خلیفه اشعاری درباره عظمت مقام عباس سرودند. اشعاری با این مضمون که خدا به حق شیبة [159] العباس برای ما باران فرستاد. [160]
4 . اللّهم إنّی أسئلک بحّق السائلین علیک [161] در روایت است که وقتی پیغمبر اکرم 9 فاطمه بنت اسد را دفن کرد فرمود: « اللهم وسّع الارض لأمیفاطمة بحق نبیّک و الانبیاء .» و این خود دلیلی روشن بر ادعا است.
چهار اشکال و ادلة مانعین توسّل و پاسخ آنها
اولین اشکال، این آیه است که میگوید: « وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ » [162] یعنی پشت سر آنها برزخ و حائلی تا روز قیامت است. حال که بین ما و گذشتگان، حائل هست شما چطور به دعای پیامبر یا به ذات پیامبر یا امام متوسّل میشوید؟ [163]
جواب: هرگاه بخواهید آیهای را معنا کنید، ابتدا ما قبل و ما بعدش را ببینید تا دچارمغالطه نشوید. قبل آیه این است: ‹ حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ › [164] یعنی هنگام مرگ وقتی که چشم برزخی باز میشود، کافر و فاسق آیندۀ تاریک خود را میبیند و میگوید: خدایا! مرا برگردان! شاید عمل صالح انجام دهم.
قرآن به اینها دو جواب داده و میگوید:
اولاً: « کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا » یعنی هرگز، این از آن دسته جانیانی است که در زندان ظاهراً پشیمان میشنود تا آزاد شده و دو مرتبه جنایت کنند، لذا پاسخ منع است.
ثانیاً: « وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ » این برزخ به معنای حائل و مانع از بازگشتن است که دو مرتبه به دنیا برگردند، نه اینکه مانع از شنیدن دعا و اصوات باشد! تأکید آیه این است که بگوید خدایا ما را برگردانید دومرتبه عمل صالح انجام دهیم.
اگر آیه را مطالعه کنید؛ مطلب خیلی روشن است. مخالفین خیال میکنند که برزخ مانع از هرچیزی است، اینطور نیست بلکه فقط مانع رجوع است. بنابراین دعاها واصوات میتوانند رد و بدل شوند.
اشکال دوم، ایناست که مردگان نمیشنوند و هرکه از دنیا رفت شنوایی از او گرفته میشود؛ به دلیل دو آیه: « إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى » [165] یعنی ای پیامبر! تو مردگان را نمیتوانی بشنوانی. آیة دوم: ‹ مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ › [166] بنابراین پیغمبر و ائمة متوفی نیز مانند دیگران شنیدن از آنها سلب شده است. [167]
پاسخ اول از ابنحجر: ایشان میگوید چرا آیه را اینطور معنا میکنید؟! حال آنکه ما در صحیح بخاری روایت داریم که میّت صدای کفش مشایعتکنندگانش را میشنود: « تسمع خفق نعالهم » [168] اگر میت قابلیت شنیدن را ندارد پس تلقین چه معنایی دارد؟ ابنحجر که خودش ملّای آن زمان است این اشکال را نقض میکند.
پاسخ دوم به اشکال را شاگرد ابنتیمیه، جناب ابنقیم در کتاب منسوب به او یعنی " الروح " میدهد. اگر این کتاب از او باشد، میتوان نتیجه گرفت که وی از مکتب ابنتیمیه کنارهگیری کرده، چون تمام کتاب علیه عقاید ابنتیمیه است.
ابنقیم در آنجا به این دو آیه که میرسد میگوید: مراد نفیِ شنیدن نیست؛ بلکه نفیِ شنیدنی است که منفعت داشته باشد؛ یعنی نفیِ انتفاع. بنابراین « إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى » [169] یعنی نمیتوانی بشنوانی، و شنیدن در اینجا دیگر فایده ندارد. یعنی چون میت قابل برگشت به دنیا نیست هرچه هم بگویید نفع نخواهد برد و به اصطلاح نفیُالانتفاع است.
اشکال سوم، انقطاع عمل با مرگ است. روایت میگوید: « اذا مات المرء انقطع عمله الا من ثلاث: صدقة جاریه، و علم ینتفع به و ولد صالح یدعوا له » یعنی انسان که مُرد عملش قطع میشود؛ [170] اما فقط از سهچیز بهره میگیرد: صدقه جاریه، یا علمی که دیگران از آن بهره ببرند (مثل نوشتن کتاب) یا فرزندی که در حق او دعا کند. لذا وقتی پیغمبر اکرم فوت کند، عملِ او قطع میشود و دیگر نمیتواند دعا کند. چراکه او نیز چون سایرین وقتی بمیرد، کارش قطع میشود مگر همان سه مورد، و دعا کردن در حق ما جزو این سه امر نیست.
پاسخ: در اینجا إشتباه فاحشی رخ داده است. « انقطع عمله » یعنی عملی که از آن، خودش منتفع بشود، نه اینکه هیچ عملی نمیتواند انجام دهد!! یعنی به قرینة استثناء، این سه مورد اعمالی هستند که خود فردمیتواند از آنها بهره ببرد ونسبت به سود رساندن به دیگران نفیی درکار نیست.
نکتة بعدی اینکه روایت، در مقام بیان اینکه میّت نمیتواند در حق دیگران دعا کند نیست! چطور نمیتواند حالآنکه قرآن میفرماید: ‹ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم › [171] خدای ناکرده در آنجا کَر و لال نیستند؛ خدا نکند انسان نسبت به یک مسأله متعصّب باشد، آن زمان بدیهیات را هم به نفع خودش تأویل میکند!!
اشکال چهارم، اینکه میگویند توسّل به دعای پیغمبر یا توسّل به ذات پیغمبر اکرم بعد وفاتشان شرک است؛ چراکه بتپرستها هم همین کار را میکردند. آنها هم از بتها برآوردن حاجت ونیازشان را میخواستند، شما هم گاهی میّت را به ذاتش قسم میدهید و گاهی همین را به دعا میخواهید. پس شما هم عیناً مانند بتپرست، از وجود میت طلب حاجت میکنید و بتپرستها نیز همین گونهاند: [172] ‹ وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ › [173]
پاسخ: میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است! گفت:
شیخنا! وِرد خوب آوردهای *** لیک سوراخ دعا گمکردهای
بُتپرست از بت توسّل میجست؛ اما در بت اعتقاد به اُلوهیت و ربوبیت داشت. به این آیه توجه کنید: « وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً » [174] میگفتند: ندّ خدا و مثل خداست. آنها در بتها ربوبیت و الوهیت قائل بودند: « یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ » [175]
اما مصداق این آیه ما نیستیم؛ چراکه اولاً آنها خدا را عبادت نمیکردند و ما خدا را عبادت میکنیم؛
ثانیاً آنها قائل به انداد (ربوبیت داشتن بتها همانند خدا) بودند و ما نیستیم. ما بندهای از بندگان الله هستیم: أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله؛
ثالثاً آنها معتقد بودند همین بتها در جنگ به ما کمک میکنند: ‹ وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ › [176] عقیدة یهود تا حدی همین است. بتپرستان از بتها یاری میطلبیدند. لذا قرآن در ردّ آنها میفرماید: ‹ وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ › [177]
رابعاً، آنها عزّت را در دست بتها میدیدند و خیال میکردند که عزّت از بتها است: ‹ لیکونوا لهم عزّا › [178]
بنابراین اگر آنها متوسّل به بت میشدند بتها را الهه و ارباب و ناصر و مایة عزّت میدانستند و به این سبک دعا میخواندند؛ درحالی که ما معتقدیم نصرت و عزّت فقط دست خداست: « یعزّ من یشاء و یذلّ من یشاء » [179] لذا از اساس، میان این دو نوع اعتقاد، تفاوت هست و نباید ایندو را با هم درآمیخت. میزان، ظاهر امر نیست، میزان، باطن است. اگر میزان، ظاهرکار باشد تمام مسلمانان در حج همان کارهایی را انجام میدهند که بتپرستها انجام میدادند؛ چراکه دور این سنگها گشتن با کار بتپرستها فرق نمیکند! نیز بین دو کوه گشتن با کار بتپرستها تفاوتی نخواهد داشت! فرق این است که آنها قائل به ربوبیت و الوهیتاَند و قائل به اینکه عزت و نصرت دست بت هاست؛ حال اینکه ما معتقدیم: ‹ و ما النصر الا من الله العزیز الحکیم › [180]
اشکال پنجم، بتپرستها هرگز نمیگفتند عزت و نصرت، دست بتهاست؛ بلکه میگفتند اینها فقط شفیعاَند: ‹ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى › [181] کار شما شیعیان هم همین است! یعنی شرک خود را در پوشش شفاعت توجیه میکنید
پاسخ: ادعای شما کذب محض است؛ چراکه این آیه صراحتاً میفرماید: ‹ لِّیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا › [182] باید دقت شود که فقط به مفاد یک آیه بسنده نکرده؛ بلکه باید صدر و ذیل آیات را هم ببینیم. لذا کذب بودن این مطلب که آنها فقط معتقد به شفیعبودنِ بتها بودند روشن میشود، بتپرستان قائل به الوهیّت بتها بوده ‹ أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا › [183] و به آنها آلهه و أنداد میگفتند و به ربوبیّت و به اینکه نصرت و عزّت نزد بتها است اعتقاد داشتند.
علاوه بر این، در تاریخ آمده که عمرو بن لُحیّ، اوّل کسی بود که بتپرستی را به مکه آورد او در منطقة شام مردم را دید که بتی را عبادت میکنند. پرسید این چیست؟ گفتند اگر بیباران شویم، از این باران میخواهیم و باران میفرستد و... عمر بن لحیّ، بتی آورد و بالای بام مکه نصب کرد و مردم را به پرستش آن دعوت کرد.
نکتة جالب این است که خود آیه، منطق بتپرستان را رد و آنها را تکذیب میکند: ‹ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ › [184] میگوید: اینها دروغ میگویند، اینها خجالت میکشند و برای اینکه توجیه کنند میگویند بله، بتها فقط شفیع هستند و هیچکارهای نیستند؛ زیرا اگر بگویند آنها باران میفرستند و کمککننده و نافع هستند، مطلبی خلاف حقیقت خواهد بود!! لذا فقط میگویند اینها شفیع ما هستند. این جاست که قرآن میفرماید: ‹ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّار ٌ › [185]
بنابراین، قیاس عمل ما شیعیان به عمل بتپرستان بسیار دور از واقع و نادرست است.
[124] . لسانُالعرب، ج11، ص225، مادة وسل.
[125] . النهایة، ج5، ص، بیروت دارالمعرفه، 1422ق،185.
. [126] مائده/35 .
[127] . و من خطبة له علیهالسلام؛ ان افضل ما توسل به المتوسلون الی الله سبحانهوتعالی: الإیمان به و برسوله، والجهاد فی سبیله فانه ذروة الاسلام، وکلمة الاخلاص فانها الفطرة، واقام الصلاة فانها الملة، وایتاه الزکاة فانها فریضة واجبة، وصوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب، وحج البیت واعتماره فانهما ینفیان الفقر ویرحضان الذنب، وصلة الرحم فانها مثراة فی المال ومنساة فی الاجل، وصدقة السر فانها تکفر الخطیئة، وصدقة العلانیة فانها تدفع میتة السوء، وصنائع المعروف فانها تقی مصارع الهوان. افیضوا فی ذکر الله فانه احسن الذکر، وارغبوا فیما وعد المتقین فان وعده ا