تبارشناسی سلفیگری و وهابیت
در جهان عرب بدعتی بهنام وهابیت که خود ریشه در بدعت دیگری بنام سلفیگری داشت شکل گرفت که بنیانگذار آن محمد بن عبدالوهاب بود. انحراف این جریان عقیدتی از تعالیم اسلام چنان هویدا بود که نخستین کسانی که با بنیانگذار این جریان مخالفت کردند پدر و برادرِ محمدبن عبدالوهاب یعنی سلیمان بن عبدالوهاب و شیخ عبدالوهاب بودند...
در قرنهای اخیر، جهان اسلام با سه جریان انحرافی اصلی روبرو بوده است که هر کدام ضربههای جبرانناپذیری بر پیکره اسلام وارد کردهاند. جریان بابیت (بابیگری)، پس از آن (بهائیت) و همچنین در شبه قاره که مهمترین قطبهای جمعیتی جهان اسلام را تشکیل میدهد فتنهای به نام (احمدیه) توسط غلام احمد خان قادیانی شکل گرفت که شعلههای آن عقیده انحرافی، اعتقادات بسیاری از مسلمانان شبهقاره را سوزاند.
اما جهان عرب نیز از این توطئههای استعماری انگلیس در امان نماند. بدعتی بهنام وهابیت که خود ریشه در بدعت دیگری بنام سلفیگری داشت شکل گرفت که بنیانگذار آن محمد بن عبدالوهاب بود. انحراف این جریان عقیدتی از تعالیم اسلام چنان هویدا بود که نخستین کسانی که با بنیانگذار این جریان مخالفت کردند پدر و برادرِ محمدبن عبدالوهاب یعنی سلیمان بن عبدالوهاب و شیخ عبدالوهاب بودند.
هر چند با این جریان انحرافی، مبارزاتی صورت گرفت ولی این جریان و انگیزه از بین نرفت. این فرقه ضاله تلاش میکنند که اندیشه خود را جهانی بکنند و از طریق ایجاد نفاق و تفرقه در صف واحد مسلمانان اندیشه خود را گسترش بدهند.
سؤالی که در اینجا پدید میآید این است که چرا این جریانهای انحرافی توانسته اند علیرغم برخوردار بودن از بنیه ی علمی و عقیدتی قوی و بی رغبتی مسلمانان از آنها به حیات خود ادامه بدهند؟ این جریان در عصر خود و حتی امروز با مخالفت های علما و دانشمندان و حتی همه مردم مواجه بوده و هرگز مقبولیت عمومی نیافته و تنها توانسته اند گروه کوچکی را گرد خود جمع کنند.
پاسخ این پرسش را باید در تغییر تاکتیک استعمار برای استیلا بر جهان اسلام جستجو کرد. این جریانها پس از آن شکل گرفت که استعمارگران دریافتند که دوران استعمار کهن و عصر لشکرکشی سنتی به سرآمده و برای گسترش قدرت خود در جهان اسلام و جلوگیری از ایجاد امت واحد اسلام ترفند دیگری را روی دست گرفتند. زیرا اگر یک میلیارد مسلمان در 57 کشور اسلامی به پیام حیات بخش برادری و برابری لبیک بگویند عرصه بر استعمار و استعمار گران خواهد شد.
لذا برای دستیابی به اهدافشان این فرقه های انحرافی را ایجاد کردند تا جامعه و امت اسلامی را از درون متلاشی بسازند.
یکی از راهبردهای جدید استعمار، ایجاد و حمایت فرقه های خودبنیاد و انحرافی بود که عقایدشان به روشنی با عقاید عام مسلمانان تضاد دارد.
چنانچه تاریخ شاهد آن است که در مقطعی، این فرقه های انحرافی تا نقطه نابودی پیش رفتند ولی با کمک و حمایت بی دریغ استعمار دوباره زنده شدند.
این فرقه های انحرافی بیشترین سهم را در ناکامی و عقب ماندگی مسلمانان داشتهاند. بجای آنکه بنیه ی اسلام در مسیر رشد و تعالی قرار گیرد بخش عمدهای از ظرفیت جهان اسلام در برخورد و مبارزه با این فتنه ها هزینه میشود.
از مجموع این جریانهای انحرافی، جریان وهابیت با توجه به موقعیت جغرافیایی خود یعنی (نجد، حجاز) و تسلط بر حرمین شریفین بیش از فرقه های دیگر فعال است.
در دهه هفتاد و هشتاد میلادی، غرب از جریان افراطی وهابیت برای مبارزه با دشمن دیرینه خود یعنی (کمونیسم) به بهانهی جهاد اسلامی، بیشترین بهره را برد، پس از شکست کمونیسم افراطیون وهابی را بسوی ایجاد نا امنی و کشتار مسلمانان سوق داد. در سالهای اخیر، روزی نبوده که وهابیت دست در دست کفار، به کشتار مسلمانان در کشورهای اسلامی نپرداخته باشند.
سلفیگری
سلفیگری و وهابیت، مفاهیمی هستند که نسبت میان آنها عام و خاص مطلق است، بدین معنا که سلفی گری دارای معانی گوناگون است که شامل جریانها و طیفهای مختلف اعتقادی و سیاسی میشود و مکتب وهابیت مصداقی از آن است. بنابراین برای شناخت وهابیت ناگزیر باید از سلفیگری آغاز نمود.
به گروههای تکفیری که خون و مال مسلمانان را مباح میدانند، سلفی گفته میشود و به جریانهای معتدلتر و غیرتکفیری نیز سلفی اطلاق میشود و همچنین غرب و دشمنان اسلام، بسیاری از جریانهای اسلامگرا را جریانهای سلفی معرفی کردهاند، لذا شناخت مفهوم سلفیگری، مبانی عام، مصداقها و جریانشناسی آن، برای تعیین جایگاه وهابیت ضروری است.
فصل 1- مفهوم شناسی
ابتدا باید به معنا و مفهوم سلفیگری پرداخته شود، گرچند مفهوم (سلف) از مفاهیمی است که در میان مسلمانان از ارزش بالایی برخوردار است اما این مفهوم توسط مکتب سلفیگری مصادره شده و در مفهوم آن انحراف پیدا شده است.
مفهوم سلف در گفتمان سلفیگری نقش کلیدی دارد. و کانون محور آن شمرده میشود. لذا؛ آشنایی با این مفهوم در اندیشه سلفیگری و وهابیت ضروری است.
معنای لغوی سلف:
سلف به معنای پشین است ابن فارس میگوید: سلف اصلی است که بر تقدم و سبقت دلالت دارد. (معجم ج3، ص95). با این تعریف، سلف معنای نسبی دارد که هر زمانی سلف زمان آینده خود است و در برابر آن خلف قرار دارد.
معنای متداول سلف نزد عامهی مسلمانان همان معنای ظاهری است که اگر کلمه صالح بدنبال آن ذکر شود به معنای گذشتگانی است که برای انتقال و حفظ معارف اسلامی برای آیندگان مجاهدتهای فراوانی ار خود نشان داده و مایه افتخار آیندگان هستند.
بدون شک نزدیکی به عصر پیامبر در عصر بعثت به سبب قداست پیامبر خود عاملی برای احترام و عظمت گذشتگان شده است با این حال در منابع اسلامی هرگز چنین یادمان افتخارآمیزی به معنای وجود ویژگی خاصی برای آنها در حوزهی تشریع نبوده است به گونهای که گفتار و رفتار آنان همردیف گفتار و رفتار پیامبر تلقی شود و منشأ ایجاد حکم در آیین اسلام گردد.
معنای اصطلاحی سلفی:
معنای اصطلاحی سلف در بدعتی ریشه دارد که ابن تیمیه برای اولین بار در قرن هفتم ایجاد کرد. وی بر خلاف گذشتگان به مفهومپردازی واژه سلف پرداخت و آن را در معنایی بکار برد که تا آن زمان اندیشمندان اسلامی چنین معنایی از آن اراده نکرده بودند. مهمترین بدعتی که ابن تیمیه و بعد از وی پیروانش بنیان نهادند، گسترش منابع تشریع به صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین بود.
به گفته ابن تیمیه سلف کسانی هستند که در سه قرن اول زندگی میکردند و دارای تمامی فضایل بودند و آنان برای هر مشکلی شایستهتر از سایرین هستند. (ابن تیمیه، مجموعة الفتاوا، ج 2 ص 694 تا 695).
وی تا آنجا پیش میرود که در کنار کتاب و سنت پیامبر (ص)، سنت این گروه را بعنوان یکی از منابع دین ذکر میکند و معتقد است که احکام خداوند ار سه راه قابل اثبات میباشند: کتاب، سنت رسول خدا و سیره و آنچه که نخستین مسلمانان به آن عمل نمودند و تمسک به غیر این اصول سهگانه برای اثبات حکم شرعی جایز نمیباشد.
ابن قیم، شاگرد ابن تیمیه این مسیر را ادامه میدهد و فصلی را به عنوان (فی جواز الفتوی بالاثار السلفیه والفتاوی الصحابه) میگشاید که پایان این زنجیره به وهابیان میرسد که میگویند. بدعت چیزی است که بعد از سه قرن اول رخ داده است. این در حالی است که بسیاری از کسانی که ظاهرا به سلفیان نزدیکاند نیز چنین دیدگاهی را بر نمیتابند چنانچه شاطبی چنین جایگاهی را تنها به صحابه نسبت میدهد (ابواسحاق شاطبی، المواقفات، ج4، ص 446).
دلیل مشروعیت سلف:
مهمترین دلیلی که سلفیان برای مشروعیت سلف ارائه کردهاند حدیثی منسوب به پیامبر (ص) است که فرمود: «بهترین مردم مردمان قرن من هستند؛ سپس کسانی که در پی ایشان میآیند و سپس دیگرانی که در پی آنان میآیند، و پس از ایشان مردمانی میآیند که گواهی هر یک، سوگندشان، و سوگند هرکدام گواهیشان را نقض میکنند. (بخاری الصحیح الجامع، ص645 و احمد بن حنبل المسند، ج7، 199 تا 200).
سلفیان با تکیه بر این حدیث، سه قرن اول را بهترین قرون اسلام میشمارند و به همین جهت برای کسانی که در این سه قرن زندگی میکردند مرجعیت در ابعاد مختلف قائلاند. به عقیده آنان نه تنها پیامبر به بهترینبودن مسلمانانِ سه قرن گوهی داده بلکه مردمان قرون بعدی را مذمت کرده است؛ لذا سه قرن اول را قرون مفضله میدانند.
سلفیگری
دیدگاه سلفیان درباره سلف سبب شد که مذهب جدیدی بنام سلفیگری در قرون اخیر شکل بگیرد. از نظر تاریخی هرچند برخی از رگههای سلفیگری به قرن چهارم برمیگردد اما به دلیل تعارض با اندیشههای مسلمانان بعد از مدتی خاموش شد. در قرن هفتم ابنتیمیه این جریان را احیا کرد و آتش اختلاف را در میان مسلمانان شعلهور ساخت و بعد از وی شاگردش ابن قیم برای زنده نگهداشتن این اندیشه تلاش فراوان کرد اما وی نیز کاری از پیش نبرد تا در قرن دوازدهم جریان سلفیگری در نجد، حجاز و شبه قاره با تفاوتهایی آغاز شد که به دلیل حمایت انگلیستان به ویژه در نجد و حجاز توانست رشد نماید و در دوران کنونی نیز این جریان به عنوان اهرمی در دست آمریکا برای پیشبرد اهداف خود در کشورهای اسلامی تبدیل شده است.
امروزه جریان سلفیگری شاخههای مختلفی دارد که طیفی از باورها و دیدگاههای مختلف را تشکیل میدهد.
مهمترین ویژگی این مذهب نفی مذاهب اسلامی و دعوت مسلمانان به پیروی بدون اندیشه و تفکر از گذشتگان است. وهابیان، مسلمانان را به اسلامِ بلامذهب دعوت میکنند؛ در این مذهب جدید، هیچ یک از مذاهب اسلامی به رسمیت شناخته نمیشود و صرفا تقلید از سلف (قرون مفضله) محتوای آن را شکل میدهد. سلفیان در حالی مسلمانان را به کنار گذاشتن مذاهب خود دعوت میکنند که خود مذهب جدیدی بهنام سلفیگری ایجاد کردهاند؛ بدعتی که هیچ پیشینهای در میان مذاهب دیگر اسلامی ندارد.
سعید رمضان البوطی، اندیشمند سنی میگوید: سلفیه پدیدهای ناخواسته و نوخاسته است که انحصارطلبانه مدعی مسلمانی است و همه را جز خود کافر میشمارد. فرقهای که با انتساب خود به سلف صالح با طرح ادعای وحدت در فضای بیمذهبی، با بنیان مذهب مخالف است این جریان هیچ مذهبی را قبود ندارد بجز مذهب خودش که همان پیروی از قرون دوران صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین است.
وی معتقد است که سلفیه دستی به دعوت بلند میکند و میگوید: بیایید با کنارگذاشتن مذهب همهی ما بسوی یگانهشدن برویم، اما با دست دیگر شمشیر کفر را بر میکشد و مدعی است که با حذف دیگران از جامعه اسلامی و راندن آنان به جمع کفار جامعهی اسلامی را یک دست بکند.
در واقع در پشت این دعوت، یک مذهب است این دعوت خود حاکی از یک مذهبی است که گرفتار چنگال جمود و تنگنظری که اسلام را به صورت دینی بیتحرک، بیروح، ناقص، ناتوان و بیجاذبه تصور میکنند و با احیای خشونت و تعصب راه را بر هرگونه نزدیکشدن به همدیگر میبندد. (سعید رمضان البوطی، سلفیه مذهب یا بدعت، ص25).
مکتب سلفیگری و چالشهای نظری و تاریخی پیش رو
جدای از تضاد اندیشه سلفیگری که بعد از مفهومپردازی سلف با اندیشهی اسلامی دارد، این جریان با چالشهای جدی در حوزه نظری و حقایق تاریخی روبروست که به برخی از آنها در ادامه اشاره میشود.
بررسی پیشینهای (سلف) در آیات و روایات
از آنجایی که مبنای مکتب سلفیگری بر مفهومپردازی از معنای سلف بنا نهاده شده؛ در منابع دینی سلف به مفهومی که مورد نظر سلفیان است هرگز استفاده نشده حتی در قرآن نیز در یک مورد واژه سلف به معنای گذشتگان و پیشنیان استفاده شده آن هم در جهت منفی؛ خداوند در قرآن میفرماید: (چون ما را به خشم آوردند، از آنها انتقام گرفتیم و همگان را غرق ساختیم، آنان را در شمار گذشتگان و داستان براى آیندگان کردیم. زخرف/55و56).
در آیات دیگر واژه سلف و مشتقات آن بیشتر به معنای اعمال ناپسند است که پیش از اسلام انجام میشدند و بعد از اسلام تحریمشدهاند. (رجوع کنید به نساء 23، انفال 38، مائده 95، بقره272). وضعیت مفهوم سلف در میان روایات نیز به همین گونه است. روایات هرگز به مفهومپردازی سلف آنگونه که سلفیان آن را معنا کردهاند اشاره ندارد.
ابن قیم و مذهب سلفیگری
ابن قیم -از ملازمان ابن تیمیه- تلاش کرد تا از طریق آیه 100 سورۀ توبه به سلفیگری مشروعیت بخشد. خداوند در این آیه میفرماید: "آنانى از مهاجرین و انصار که در قبول اسلام سبقت گرفتند و آنانى که به خوبى از آنها پیروى کردند، هم خدا از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شدهاند و براى آنها بهشتى در نظر گرفته شده که نهرها از زیر درختانش جارى است و براى همیشه در آن میمانند که رستگارى بزرگ این است." (توبه/100).
ابن قیم معتقد بود که این آیه مسلمانان را به پیروی از نخستین گروندگان به اسلام دعوت کرده است. (ابن قیم، اعلام الموقعین، ج5 ص556)
اما وی به یک نکته توجه نکرده که در این آیه مسلمانان به پیروی از اولین گروندگان دعوت نشدهاند بلکه به پیروی از امری دعوت شدهاند که آنان در آن سبقت گرفتهاند، و آن چیزی جز ایمان به خدا و رسول او و اطاعت از آنها نیست. مراد آیه، هرگز پیروی از دیدگاههای شخصی و فردیِ اولین گروندگان نیست.
از سوی دیگر، آیات دیگری از قرآن، تنها عدم پیروی از خدا و رسول را مایهی گمراهی میشمارند چنانچه میفرماید: "هر که از خدا و پیامبرش نافرمانى کند سخت در گمراهى افتاده است." (احزاب/36). لذا اگر پیروی از سلف در کنار پیروی از خدا و رسول مشروعیت داشت، نام آنان نیز در کنار خدا و پیامبر میآمد.
اگر صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین به آنچه خدا و رسول دستور دادهاند دعوت کنند، در حقیقت به سنت رسول خدا دعوت کردهاند، اگر سخنانشان ار ناحیه خودشان است که به شهادتِ قرآن محکوم به بطلان و گمراهی است.
همچنین اگر این آیه دلیل بر حجیت سنت صحابه باشد، در عمل موجب تناقض میشود؛ به این معنا که آیه، مسلمانانِ دوره بعد را به پیروی از سنت سلف دعوت میکند؛ در حالی که خودِ سلف در بسیاری از مسائل از گذشتگان پیروی نکرده و حتی به صراحت مخالفت کردهاند. نمونهی آن، جریان شورای ششنفره است. وقتی به حضرت علی (ع) پیشنهاد کردند که به سیره شیخین عمل کند، ایشان پیروی از آنان را نپذیرفت و بعد خلافت را به عثمان واگذار کردند که او نیز به سیرۀ شیخین عمل نکرد. زیرا دو خلیفه اول سادهزیست بودند در حالی که عثمان روش شاهانه را برگزید.
یا اینکه امام علی (ع) در دوران خلافت خود با روش عثمان مخالفت ورزید یا خلیفه دوم با روش خلیفه اول مخالفت کرد. چنانچه خلیفه اول در تقسیم خراج، تساوی را رعایت میکرد؛ در حالی که خلیفه دوم قائل به تفاوت بود، یا ابوبکر طلاق سهگانه را در یک مجلس طلاق واحد میشمرد و عمر آنرا سه بار قلمداد کرد. عمر متعهی حج و متعهی نساء را حرام کرد در حالی که خلیفهی اول چینن نکرده بود. از این موارد در تاریخ فراوان یافت میشود. (محمد تقی طباطبائی حکیم، الاصول العامة للفقه المقارن، ص138).
ابو حامد غزالی به همین مناسبت میگوید: "آن چه از پیامبر به ما رسیده، آن را به سر و دیده گرفتیم؛ آن چه از صحابه رسید، بعضی را گرفتیم و بعضی را نهادیم، و اما آن چه از تابعین رسید، بدانید که ایشان مردان اند و ما مردانیم" (ابوحامد محمد غزالی طوسی، احیاء علوم الدین، ج1 ص 78).
حدیث خیره و تضاد با واقعیتها
در حالی که سلفیان برای مشروعیت خود به حدیثی تحت عنوان حدیث "خیره" تمسک میجویند؛ این حدیث علاوه بر مشکلات سندی، با واقعیتهای تاریخی نیز تعارض دارد از جمله:
اگر مراد برتری این قرون رد حوزه عقاید باشد، فاسدترین مکاتب کلامی در قرون اول پدیدار شدند و اندیشه خوارج در دههی سومِ قرن اول شکل گرفت و با تکیه بر عقاید فاسد خود تلازم بین ایمان و عمل و خون و مال مسلمانان را مباح شمردند؛ در برابر آنان مرجئه ظهور کردند که هیچ ارتباطی میان ایمان و عمل نمیدیدند که خود زمینهساز بیداد و فساد بنی امیه بود. همچنین مذاهب انحرافی همچون کرامیه، جهمیه و کلابیه در قرون نخستین شکل گرفتند.
اگر برتری، برتری در حوزه امنیت و آرامشِ جهان اسلام باشد، به گواهی تاریخ، قرون اول سرشار از حوادث تلخ و جنایتبار است. حوادثی همچون قتل عثمان در برابر چشمان مهاجر و انصار و جنگهای جمل، صفین و نهروان که در هر یک از آنها صدها تن از صحابه در برابر امیرالمؤمنین شمشیر زدند. شهادت امیرالمؤمنین علی، شهادت سبط اکبر پیامبر امام حسن و فجایع خونبار کربلا، واقعه تلخ و جنایتبار حرّه، آتش زدن خانه خدا و کشتارهای حجاج ابن یوسف سقفی.
اگر مراد ار برتری، برتری افرادِ این عصر است، در میان صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین افراد و گروههای بسیاری دیده میشوند که قرآن به عدم شایستگیِ آنان شهادت داده است؛ منافقان، قلبهای بیمار، کسانی که در کنار اعمال صالح دچار گناه نیز بودهاند، افراد در آستانهی ارتداد و مسلمانان بدون ایمان و فاسق. با توجه به این وضعیت آیا میتوان قرون نخستین اسلام را بهترین قرنهای اسلامی نام نهاد؟.
نکوهش گروهی از پیشنیان
بر خلاف روایت "خیرالقرون" روایت دیگری وجود دارد که دلالت سلف بهعنوان هادیان نسلهای پس از خود را به شدت با مشکل مواجه میسازد، چنانچه روایتی از پیامبر (ص) نقل شده که در روز قیامت عدهای از صحابهام بر من وارد میشوند اما از حوض کوثر دورشان میکنند. میگویم: خدایا اصحابم؟ خداوند میفرماید: نمیدانی که پس از تو، اینها چه کردهاند، آنان مرتد شدند و به گذشتگان خود پیوستند. (ابن اثیر، (جامع الاصول،ج10،ص468، شماره ی 7995).
پیروی از سلف در همه ابعاد زندگی
سلفیان معتقدند که مسلمانان باید از سلف پیروی کنند در همه عرصههای زندگی اعم از مسائل اجتماعی، اعتقادی، فقهی و سیاسی. با توجه به اعتقادات سلفیان وقتی در متن تاریخ مراجعه میکنیم میبینیم که گذشتگان هرگز به روش سلف خود عمل نکردند، چنانچه در حوزه اجتماعی با توجه به پیشرفت اسلام و اقتضائات زمان، سبک زندگی مردم نیز تغییر میکرد.
بعد از هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه نوع لباسهای اصحاب تغییر پیدا کرد. به عنوان مثال، پیامبر در مکه انگشتر دست نمیکردند ولی وقتی به مدینه مهاجرت کردند مطابق با عرف و سنت جاری و با توجه به اینکه پادشان ممالک دیگر نامهای که مهر نداشت را نمیخواندند، انگشتری از جنس نقره برای پیامبر ساختند که عبارت "محمد رسول الله" در سه سطر بر آن نقش شده بود. بعد از آن زیر نامهها را با آن مهر میکردند. حال باید پرسید که وقتی مسلمانان قرنهای نخستین اسلام به پیروی از روش سلف خود پایبند نبودند، چگونه امروز مسلمانان باید به روش سلف در حوزهی مسائل اجتماعی عمل کنند؟
در حوزه اعتقادی تا زمان حیات رسول خدا مردم اعتقادات خود را از خود حضرت سؤال میکردند و بعد از ایشان مردم به مباحث عقلی روی آوردند. با توجه به فتوحات، شبهات جدید در میان مسلمانان رواج یافته بود و از طرفی نیازها و اقتضائات جدید موجب عقلگرایی و توجه به استدلال و مباحثههای علمی شد که به برخی از آنها اشاره میشود: (عبدالله بن عباس، از تابعین همانند حسن بصری، عمربن عبدالعزیر، عطاء بن ابی رباح، سلیمان بن یسار، طاووس بن کیسان، از جمله کسانی هستند که رسما وارد مباحث عقلی شدند.)
در حوزه سیاسی، در حالی که به ادعای اهل سنت، پیامبر (ص) زمام امور مسلمانان را به خود آنان واگذاشت تا ایشان خود برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند، خلیفه اول به سیرهی پیامیر عمل نکرده و اختیار خلافت را بر خودِ مردم واگذار ننمود. بلکه عمر را بعنوان خلیفه انتخاب کرد، عمر نیز به روش خلیفه اول عمل نکرد و شورایی را برای انتخاب خلیفه مشخص کرد، و علی (ع) را مردم به خلافت برگزیدند.
در حوزه فقهی هم به همین منوال. اگر مراد از سلف عمل طبق سنت پیامبر (ص) باشد این عین دیانت است در غیر آن سلفیگری بدعتی نابخشودنی است.
مبانی عام سلفیگری
بهترین راه برای بررسی هر مذهب و مکتبی، شناخت مبانی اندیشهای آن است؛ به این معنا که یک مکتب در حوزههای مختلف معرفتی چگونه میاندیشد و فضای فکری آن چگونه شکل میگیرد. ما چهار حوزهی معرفتی سلفیگری یعنی روششناسی، معرفتشناسی، معناشناسی و هستیشناسی را مورد بررسی و ارزیابی قرار میدهیم.
روششناسی سلفیگری
اولین گام برای بررسی هر مکتبی، شیوه و روشی است که آن مکتب برای رسیدن به حقیقت یا شناخت بکار میبرد. این بحث، به ویژه در حوزه دینی نیازمند مشروعیت نیز میباشد به این معنا که شریعت باید روش رسیدن به حقایق دینی را معتبر بداند.
در بحث روششناسی چهار روش متصور است:
1.عقل:
عقل عامل امتیار میان انسان و سایر حیوانات است. انسان از ناحیه عقل به بسیاری از حقایق دست مییابد و در منابع دینی هم عقل یکی از راههای معتبر شناخت معرفی شده است. چنانچه تنها مشتقات واژهی عقل در قرآن 45 بار تکرار شده و این کتاب آسمانی انسانها را به تعقل و تدبر سفارش میکند. قرآن ار عقل با واژههایی چون "حجر، نهی" یاد کرده و صاحبان خرد را "ذی حجر، اولوالالباب، اولیالابصار و اولیالنهی" یاد میکند.
قرآن از روش عقل برای کشف حقیقت استفاده میکند، چنانچه برای اثبات توحید در خالقیت و ربوبیت میفرماید : "لَوْ کاَنَ فِیهِمَا ءَالهَِةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُون" (انبیاء/22).
یا در برخی آیات، فرجام تلخ پیروی نکردن از عقل را گوشزد میکند: "وَ قَالُواْ لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فىِ أَصحْابِ السَّعِیر...و گفتند اگر بودیم که میشنیدیم یا میاندیشیدیم نبودیم از یاران آتش" (الملک/10).
علامه طباطبایی از منظر قرآن عقلی را که روش کشف حقایق باشد چنین بیان میکند: مراد از عقل در کلام خداوند، ادراکی است که با سلامت فطرت انسانی حاصل میشود (المیزان، طباطبایی، ج2،ص247).
در اصلِ به رسمیت شناختن عقل از منظر اسلام برای کشف حقایق شکی نیست، آنچه که موجب اختلاف شده میزان استفاده از عقل و مرزهای اعتبار روش عقلی است. در این مرحله مکاتب و نحلههای مختلف گرفتار افراط و تفریط شدهاند. برخی از نحلهها همانند معتزله، عقل را یگانه روش در کشف حقایق دینی میدانند و هر روشی غیر از عقل را مردود میشمارند.
چنین نگرشی را در دوره معاصر، در اندیشهی غربی یا "عقل خود بنیاد" که یکی از بنیانهای اندیشهی مدرن است مشاهده میکنیم. این در حالی است که دین بخشهای مختلفی دارد. بخشی از آن امور عبادی و تعبدی است که فلسفهی آن بر عقل پوشیده است. در مقابل، گروهی نیز عقل را در کشف حقیقت کاملا قاصر میشمارند.
از نظر اسلام آنچه اعتبار دارد عقلگرایی معتدل است، یعنی باید در میان بخشهای مختلف دین تفکیک قایل شد. برخی ار حوزههای دین همانند بحث اعتقادات را میتوان از طریق عقلی به آن دست پیدا کرد ولی برخی از حوزههای دین از نظر عقلی قابل درک نیستند، بلکه میطلبد که نقل وارد عرصه شده و روشنگری نماید همانند فلسفهی بسیاری از احکام یا رخدادهایی که در روز قیامت پدید خواهد آمد. از طرفی عاقلان نیز در بهرهگیری از عقل متفاوتند، برخی میتوانند مسایل پیچیدهی عقل را درک میکنند و برخی صرفا استدلالهای ساده را درک میکنند. (درآمدی بر کلام جدید، هادی صادقی، ص45).
2- نقل:
یکی از روشهای رسیدن به حقایق دینی روش نقل است. برخی از مسائل دین را نمیتوان از طریق عقل ثابت کرد، بلکه آنها را باید از طریق نقل اثبات کنیم. مثل انتقال روش و سنت پیامبر و بزرگان دین برای نسل آینده.
در مشروعیتِ روش نقل در میان فرق و مکاتب اسلامی اختلافی نیست، بلکه آنچه مایهی اختلاف است حد و مرز و شرایط استفاده از آن است. نقل در قالب خبر یا حدیث مشخص میشود که خودِ خبر یا متواتر است یا واحد که این مسئله نیازمند بحث مفصلی است که در این نوشتار نمیگنجد.
3- کشف و شهود:
این روش یعنی کشف و شهود یا درک معنوی، یک روش شخصی است و برای دیگران حجت نمیباشد. این روش هرچند برای درک حقایق دینی روشی معتبر است ولی برای همگان دستیافتنی نیست. این روش بیشتر از سوی اولیای خدا، از راه افاضات قلبی یا مکاشفه به کارگرفته میشود.
4- تجربه:
روش تجربی منحصر در حواس پنجگانه است و در محسوسات به کار میرود. این روش تنها در علوم فیزیک و شیمی کاربرد دارد و در شناخت معارف دینی جایگاهی ندارد.
روششناسی سلفیگری: نقلگرایی سلفیگری.
مسلمانان در بحث روششناسی برای شناخت معارف دینی، جز روش کشف و شهود، از هر دو روش عقلی و نقلی استفاده میکنند؛ اما مذهب سلفیگری با نگاهی افراطی به نقل، عقل را نادیده میگیرد. از نظر آنان، تنها روش نقلی مشروعیت دارد.
تفاوت عمدهی سلفیها با بقیهی مسلمانان در این است که آنان از روش نقلی بصورت عام و مطلق و بدون هرگونه قید و شرطی استفاده میکنند، به این معنا که شرطهای لازمِ روش نقلی همانند بررسی وضعیت ناقل و شرایط نقل همانند سند و درایت برایشان اهمیتی ندارد.
تبارشناسی سلفیگری و وهابیت (5)
سؤالی که ذهن هر خوانندهای را درگیر میکند این است که چه رابطهای بین لفظ و معنا بخصوص در قرآن و روایات وجود دارد؟ این بحث در ارتباط با سلفیان، دربارهی قرآن مصداق پیدا میکند به این معنا که آیا الفاظ قرآن تنها بیانگر معناهای ظاهری خود هستند، یا در پشت معنای ظاهری، با توجه به قرائنی که وجود دارد، باید قائل به معنای دیگری نیز شد؟
تبارشناسی سلفیگری و وهابیت (5)
در بحث استنباط احکام، حتی در زمینه اعتبار خبرِ واحد در فروعات نیز قیدها و شرایطی ذکر شده است. این در حالی است که طبق مسلک سلفیگری، به احادیث بصورت مطلق بها داده میشود.
سلفیها حتی در بحث اعتقادات که جولانگاه عقل است، نقل را معتبر میشمارند و در این زمینه کتابهای متعددی نیز نگاشتهاند از جمله (الادله والشواهد علی وجوب العمل بخبرالواحد فی الاحکام والعقاید، احمدالامین، فجرالاسلام، ص243). اصلالاعتقادات (سلیم الهلالی الادله والشواهد علی وجوب الاخذ بخبر الواحد فی الاحکام والعقاید). اخبار الاحاد فی الحدیث النبوی حجیتها ،مفادها، العمل بموجبها، عبدالله بن عبدالرحمن الجبرین).
سلفگرایی افراطی
یکی دیگر از منابع معرفت دینی در نگاه سلفیان، عمل صحابه و تابعین است. آنان عمل صحابه و تابعین را بعنوان منبع تشریع دانسته و هرگونه اندیشهورزی در حوزه دین را ممنوع میدانند. این نوع نگرش، نوعی مرجعیت سیاسی و علمی به سلف داده است.
تفاوتی که بین سلفیان و اهل سنت وجود دارد در این است که اهل سنت کلیات و اصول را درهنگام نصّ از صحابه میگیرند، اما هرگز عملکردهای موردیِ آنان را در زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به دیدهی تشریع نمینگردند؛ در حالی که سلفیان عملکردهای موردی آنان را نیز تشریعآمیز میدانند.
معناشناسی سلفیگری
سؤالی که ذهن هر خوانندهای را درگیر میکند این است که چه رابطهای بین لفظ و معنا بخصوص در قرآن و روایات وجود دارد؟ این بحث در ارتباط با سلفیان، دربارهی قرآن مصداق پیدا میکند به این معنا که آیا الفاظ قرآن تنها بیانگر معناهای ظاهری خود هستند، یا در پشت معنای ظاهری، با توجه به قرائنی که وجود دارد، باید قائل به معنای دیگری نیز شد؟
1- ظاهرگرایی سلفیگری
سلفیان در حوزه معناشناسی، قائل به ظاهرگرایی شدهاند، و این ظاهرگرایی در دو بعد مطرح است، یکی در بُعد ظاهری که در مقابل تأویل است. دوم در بعد حقیقی که در مقابل معنای مجازی قرار دارد. سلفیان در بخش اول قائل به ظاهرگرایی شدند و با هرگونه تفسیر و تأویل قرآن مخالفند، مگر این که با حدیث قائل به تخصیص یا تفسیر شوند.
آنها تفسیر قرآن را برای هیچ کسی مطلقا جایز نمیدانند، ولو اینکه آن شخص دانشمندی ادیب، دارای اطلاعات گسترده در ادله، فقه، نحو، اخبار، و آثار داشته باشد. از نگاه آنان افراد و مفسرین میتوانند به روایات پیامبر، صحابه و تابعین استناد جویند. (التفسیر والمفسرون، محمد حسن ذهبی، ج1،ص183).
ظاهرگرایی در آیات و روایات موجب شده که سلفیان، بسیاری ار باورهای سخیف و بیپایه را که با توحید و عظمتِ خداوند سنخیت ندارد بپذیرند. اینکه صفات خبری را حمل بر معنای ظاهری کردهاند، آنان را با محذورات فراوانی مواجه ساخته تا آنجایی که آنان را در دامن تشبیه و تجسیم انداخته و حمل آیات از قبیل «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»(طه /5). که معنای ظاهری آن نشستن خدا بر عرش است یا حمل معنای «یدالله فوق ایدیهم» بر معنای ظاهری که همان دست است مشکلات فراوانی را برای آنان به وجود آورده است. به همین دلیل به آنان مشبهه گفته میشود.
2- حقیقت و مجاز
حقیقت و مجاز در آیات قرآنی، از مباحث بسیارمهم و تعیینکننده دربارهی زبان قرآن است. سؤالی که ذهن هر خوانندهای را به خود مشغول میکند این است که آیا در قرآن الفاظ در معنای حقیقی خود استعمال شده یا معنای مجازی هم در قرآن آمده است؟ در صورت پذیرش وجود مجاز در قرآن، اندازه و محدودۀ آن چقدر است؟
معنای مجاز یعنی استعمال لفظ در غیر موضوع له خود. موضوعله یعنی (معنایی که لفظ برای آن وضع شده است) (جواهر البلاغه فی المعانی والبیان والبدیع، سید احمد هاشمی، ص251).
در این میان سلفیان به نبود مجاز در قرآن باور دارند و بر این عقیدهاند که هر کلمهای که در قرآن آمده، از آن ارادهی معنای حقیقی شده است. آنان علت مخالفت خود را چنین بیان کردهاند که؛ مسلمانان بسیاری از صفات الهی را که در قرآن آمده و در ظاهر نشانگر تشبیه خداوند به موجودات از جمله انسان بوده را تأویل میکردند. از طرفی سلفیان با تأویل آیات مخالف بودند، تلاش میکردند تا از رهگذر انکار مجاز، با تأویل آیات و صفات مقابله کنند (نقد دیدگاه سلفیه درباره مجاز در قرآن، محمد علی راغبی، ص81-86). ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم بر این باورند.
این در حالی است که اندیشمندان مسلمان بر این عقیدهاند که مجاز در قرآن وجود دارد چنانچه دانشمند اهل سنت جلالالدین سیوطی در اینباره مینویسد: در ورود حقیقت یعنی استعمال لفظ در موضوعلهِ خود در قرآن، میان مسلمین اختلافی نیست؛ بلکه اکثر الفاظ قرآن به نحو حقیقی استعمال شدهاند. ولی دربارهی مجاز، جمهور علما قائل به وقوع مجاز در قرآناند، اما عدهای مثل ظاهریه، برخی از شافعیه و مالکیه، منکر وقوع مجاز در قرآن میباشند. (جلالالدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ص507).
علامه بحرانی در مقدمه تفسیر خود، سه روایت مربوط به کنایی بودن زبان قرآن از امام صادق "ع" نقل میکند. (البرهان، فی تفسیر القرآن، سید هاشم بحرانی، ج1ص50).
مرحوم سید رضی نیز کتابی دربارهی مجازت قرآن به نام (تلخیصالبیان فی مجازات القرآن) دارد. از سویی، آیاتی که نشانگر وجود مجاز در قرآن میباشد بسیارند، مثل سوره یوسف/ 82«وَ سْلِ الْقَرْیَةَ الَّتىِ کُنَّا فِیهَا» یا سوره اسراء/ 24«وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلّ مِنَ الرَّحْمَة» که باز کردن بال معنا ندارد، اگر حمل بر معنای ظاهری بکنیم.
3- تاویل در قرآن
یکی دیگر از نتایج ظاهرگرایی، رد تأویل قرآن است. چنانچه میدانیم قرآن دارای ظاهری است و باطنی، پیامبر گرامی فرمود: «وَ قَالَ ص إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إِلَى سَبْعَةِ أَبْطُن» (عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص: 107). همینطور قرآن دارای آیات محکم و متشابه است چنانچه خود آن میفرماید:« هُوَ الَّذِى أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ ءَایَاتٌ محُّْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فىِ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ» (آل عمران /7).
علامه طباطبایی در فلسفهی وجود تأویل توضیح میدهد که چون انسان در عالم مادی زندگی میکند و به آن دل خوش کرده، خداوند از الفاظ و مفاهیمی استفاده میکند که برای انسان فهمیدنی باشد، اما در ورای آن مفاهیم، معانی بسیار گستردهتری نهفته است. (شناخت قرآن، سید محمد حسین طباطبایی). در این میان سلفیگری به دلیل ظاهرگرایی تأویل را نمیپذیرد و در نتیجه دچار تشبیه و تجسیم الهی شدهاند.
هستیشناسی سلفیگری
هستیشناسی به دو بخش قابل تقسیم است؛ حسگرایی و عقلگرایی.
در هستیشناسی عقلگرایانه، عقل و اصول عقلی، معیار وجود و عدم است، اما در نگاه حسگرایی، حواس انسان ملاک وجود و عدم است.
حس در لغت به معنای ادارک از طریق حواس پنجگانه و در اصطلاح، منحصرکردن راههای درک و فهم در مادهی طببعت را حسگرایی مینامند. (محمد تقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1.)
حسگرایی و تجربهگرایی مکتب اثباتگرایی یا پوزیتویسم را در ذهن تداعی میکند زیرا مکتب اثباتگرایی نیز به دادههایی که مستقیما ار راه مشاهده و حواس ظاهری قابل درک باشد اعتقاد دارد.
از دیدگاه آنها چیزهایی که از طریق حواس و تجربه قابل درک نباشد ارزش علمی ندارد. لذا از نظر این مکتب، متافیزیک و علوم الهی با حواس پنجگانه قابل درک نیستند، پس ارزش علمی ندارند. البته این مکتب با چالشها و مشکلات بسیاری روبرو شد که خودِ اندیشمندان تجربی به نقد آن پرداختهاند. این اندیشه حسگرایی، زمینه را برای رشد گرایشهای مادی و الحادی فراهم میکند.
مکتب اسلام هر دو روش را به رسمیت میشناسد. درک عالم ماده و طبیعت توسط حواس ظاهری است و خداوند متعال نیز برای درک بهتر انسانی، گاهی از عالم ماده مثالهایی را بیان میکند، مانند آیه 21 سوره حشر «لَوْ أَنزَلْنَا هَاذَا الْقُرْءَانَ عَلىَ جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبهَُا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون».
از طرفی، همهی امور عالم نمیتواند تنها از راه حس درک شود. در بسیاری از موارد، عقل به وجود حقایق شهادت میدهد. خداوند در موارد متعددی از حسگرایی افراطی نکوهش میکند، چنانچه قوم حضرت موسی به علت درخواست ایشان از آن حضرت برای دیدن خداوند، نکوهش میشوند.« وَ إِذْ قُلْتُمْ یَامُوسىَ لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتىَ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُون»(بقره/55).
حسگرایی
سلفیگری در حوزه هستیشناسی حسگرا است، یعنی ملاک آن در وجود چیزی است که با حواس ظاهری قابل درک و لمس نیست چنانچه ابن تیمیه در (نقض المنطق) بر حس مشهود تأکید میکند ولی معتقد است که تنها از راه حس میتوان به یک امر واقعی خارجی شناخت پیدا کرد. او با اعتبار کردن قیاس برهانی، برای عقل در گسترش علم، مجالی باقی نمیگذارد. (نقض المنطق، احمد بن عبدالعظیم ابن تیمیه،ص 200).
اولین پیامد حسگرایی سلفیگری، نزدیک شدن به مکتب پوزیتویسم یا اثباتگرایی است.
پیامد دوم حسگرایی انکار مجردات است. از دیدگاه آنان، انسانها پس از مرگ، هیچ ارتباطی با دنیا ندارند و به همین دلیل ارواح، حتی روح شخیصی مانند پیامبر اعظم (ص) نیز نمیتوانند صدای ما را بشنوند.
پیامد سوم حسگرایی این است که باعث شده تا خدای سلفیان چیزی شبیه انسان باشد، دارای دست، چشم، گوش و انجامدهندهی افعال انسانی.
واقعیت این است که نه تنها اختلافات متعددی بین سلفیگری و فرقههای کلامی و فقهی اهل سنت وجود دارد، بلکه در دل سلفیگری نیز تضادها و تفاوتهای بسیاری دیده میشود، که این خود موجب ایجاد طیفهای مختلف درون سلفی شده است. شناخت این جریانها، امکان برخورد مناسب با هر جریانی را فراهم میکند و ما را در شناختن ماهیت وهابیت و جریانهای داخلی آن یاری خواهد کرد.
گونهشناسی سلفیگری
هرچند خاستگاه و نقطۀ آغازین مذهب سلفیگری تقریبا مشخص است، اما در طول قرنهای مختلف، با تحولات و تغییرات فراوانی روبرو بوده است. برخی دایرۀ سلفیگری را چنان گسترده تصور کرده و میکنند که همۀ اهل سنت را در برمیگیرد و هر کسی را که دیدگاههای تندی داشته باشد، به آنها سلفی میگویند، و برخی نیز سلفیگری را دقیقا مترادف با وهابیت میدانند. غرب نیز همۀ جریانهای ضد غربی را به چند دلیل سلفی و واپسگرا مینامند، یک به جهت اینکه آنها را مورد تهاجم تبلیغاتی خود قرار بدهد و از سویی نیز میخواهند افکار عمومی را نسبت به آنها مخدوش کنند تا از ناحیۀ جهان اسلام طرد شوند.
چنین وضعیتی باعث شده است که در اطلاق سلفی و سلفیگری، دقت و معیار ویژهای در نظر گرفته نشود و همنوا با غرب و خود سلفیها که میکوشند از راه همپوشانی، دیگران را نیز همراه با خود نشان دهند، بسیاری از گروههای اسلامی غیرسلفی، در ردیف سلفی مصطلح قرار گیرند.
نوسلفیان میکوشند که از شرایط موجود استفاده کرده و با ترسیمِ دشمنی مشترک به نام شیعه، اختلافات بنیادین خود با جریانهای اسلامیِ دیگر را بپوشانند و نوعی همگرایی میان خود و مخالفان خود در جهان اهل سنت در برابر مکتب شیعه به وجود آورند، این در حالیست که سلفیگری با مبانی که دارد، نه تنها ضد شیعه که ضد همۀ فرقهها و مذاهب اسلامی است و از مذاهب دیگر فقط برای رویارویی با شیعه استفادۀ ابزاری میکند.
نه تنها اختلافات متعددی بین سلفیگری و فرقههای کلامی و فقهی اهل سنت وجود دارد، بلکه در دل سلفیگری نیز تضادها و تفاوتهای بسیاری دیده میشود، که این خود موجب ایجاد طیفهای مختلف درون سلفی شده است.
شناخت این جریانها، امکان برخورد مناسب با هر جریانی را فراهم میکند و ما را در شناختن ماهیت وهابیت و جریانهای داخلی آن یاری خواهد کرد، لذا در این بحث تلاش شده که سلفیگری را تقسیمبندی کنیم و ویژگی غالب هر گونه از سلفیگری، ملاک تقسیم بندی قرار گیرد، تا ماهیت سلفیگری امروز به گونهای شفافتر تحلیل شده و جایگاه وهابیت نیز در میان سلفیگری مشخص شود.
1- عوامل گوناگونی سلفیگری
شکی نیست که عقاید سلفیگری با وجود مبانی مشترک، دارای تنوع و گوناگونی است. پیش از آن که به جریانهای مختلف سلفیگری پرداخته شود، ریشههای این تنوع سلفیگری بررسی میشود، با نگاهی به جریانهای موجود در سلفیگری سه عامل را میتوان به عنوان عوامل اختلافهای درونی سلفیگری ذکر نمود.
1-1- عقاید
یکی از ریشههای تفاوت سلفیها، اختلافهایی است که در برخی مبانی، میان آنها وجود دارد، و این اختلافها ناشی از توجه و میزان پایبندی هر کدام از این گروهها به مبانی عام سلفیگری است، بعنوان مثال؛ وهابیان بر حدیث بهعنوان منبع معرفتی خود بسیار تأکید میورزند، اهل قرآن به حدیث توجه چندان نداشته و مسقیما به کتاب مراجعه میکنند، یا در حالی که وهابیت به شدت با تصوف مخالفند، مکتب «دیوبند» به دو اصل طریقت (تصوف) و شریعت پایبند هستند. اختلافهای اعتقادی حتی موجب تقسیم یک گرایش خاص سلفی به چند گرایش شده است، مثلا در حالی که وهابیت سنتی از نظر روشی کاملا نقلگراست، وهابیت نوگرا روش عقلی را تا حدودی به رسمیت میشناسند.
2-1- سیاست
یکی دیگر از عوامل اختلافی میان سلفیها، سیاست است. مسائلی مانند حد و مرز حضور در سیاست، چگونگی تعامل با دولت و موضعگیری در برابر مخالفان درون دینی (مذاهب دیگر) گرفته تا بروندینی (غیر مسلمانان) برخی از این موارد هستند.
برای نمونه، برخی از سلفیان، اطاعت از حاکم را مادامی که به طور رسمی اظهار کفر نکرده لازم میدانند و برخی دیگر معتقد به مبارزه با حاکم جائر هستند، مثلا در حالی که گرایش «جامیۀ» وهابیان کاملا از دولت فرمانبری میکنند، جریانهای «اخوانی» شاخۀ سیدقطب، همۀ کشورهای اسلامی را جامعۀ جاهلی میشمارند و وظیفۀ همگانی را جهاد میدانند.
3-1- روش
گاهی دو جریان سلفی از نظر عقاید و مشی سیاسی با هم مشابهند، اما از نظر روش رسیدن به هدفها با یکدیگر تفاوت دارند. بعنوان نمونه، در حالی که شاخۀ «جمعیت العلمای اسلام» -که پیرو مکتب دیوبند است- برای پیشبرد اهداف خود از روش دیبلماتیک استفاده میکنند و میکوشند در فضای سیاسی حضور فعالی داشته باشند و از این راه به خواستههای خود برسند. گروهی مانند «سپاه صحابه» با همان نگرشهای اعتقادی، روش ترور و خشونت را برای پیشبرد هدفهای خود بکار میگیرند. یا جریانهای نوگرای وهابی برای پشبرد اهداف خود از روشهای تبلیغی استفاده میکنند، و جریانهای افراطی، روش خشونتآمیز و کمک به گروههای خشونتگرا را در پیش گرفتهاند.
نویسنده: سید اسدالله حسینی
منبع: آوا