مبانی اسلامی سازی علوم انسانی
متن کامل سخنرانی دکتر احمدحسین شریفی با موضوع: "مبانی اسلامی سازی علوم انسانی"
مجموعه کارگاه های اسلامی سازی علوم انسانی
روز دوم: یکشنبه 25 دی ماه 1395
عنوان: متن کامل سخنرانی دکتر احمدحسین شریفی با موضوع: "مبانی اسلامی سازی علوم انسانی"
(عضو هیئت علمی گروه فلسفه و معاون پژوهشی موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) )
بسم الله الرحمن الرحیم
و به نستعین انه خیر ناصر و معین و الصلوه و السلام علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
عرض سلام و ادب دارم به محضر سروران عزیز و دانشجویان و طلاب ارجمند
خدای بزرگ را سپاس گذارم که توفیق عطا کرده است که در خدمت شما عزیزان باشیم .
امیدوارم در ازای وقتی که تضییع میشود، مطالب مفیدی بر زبانمان جاری بشود. بحث بر سر ضرورت، چیستی و مبانی علوم انسانی است .
طبیعتا چون یک بحث پر دامنه است، به همه اش نمی رسیم، بحث ضرورت را مختصر و بیشتر به مباحث چیستی و تلقی که ما از علوم انسانی داریم، میپردازیم . همچنین اگر توفیقی داشته باشیم، یک چارچوبی از مبانی این مسئله را ترسیم خواهیم کرد.
جلسه ما بنا نیست که سخنرانی یا القاء یک طرفه باشد، لذا از نظریات دوستان هم مایل هستم که استفاده کنم، اما به دلیل کثرت دوستان نمی شود که از نظرات کل دوستان استفاده کنیم، سعی میکنیم بخش بخش باشد. از همین اول عذر خواهی و جسارت بنده را عرض کنم که در حد محدود از نظر دوستان استفاده کنیم تا رشتهی بحث بریده نشود و بحث باقی بماند.
تقاضای عاجزانه به عنوان دوست و شاگرد خودتان، دارم که سوال و تکملهای مکتوب در اختیارم قرار دهید که گفتگوی مطلوبی باشد. غیر از بخش ضرورت، که ضرورتی به گفتگو ندارد، بقیه مباحث در حد دو سه نفر هم به اظهار نظر دوستان گوش میدهیم. این شکل ادارهی جلسه و فرصتی که در خدمت دوستان هستیم.
اهمیت بحث
بحث اسلامی سازی علوم انسانی این اهمیت را دارد که این کارگاه بی نظیر را میطلبد، که این تعداد اساتید را در یک هفته برای یک بحث در هیچ جایی از دانشگاهها ندیده ام.
در مجموع میتوان گفت که یکی از دلایل اصلی که وظیفهی ماست، و انشاء الله کمر همت را میبندند که در حوزهی اسلامی سازی که پاشنه آشیل نظام اسلامی و حاکمیت اسلامی در ایران و کشورهای دیگر، انشاء الله که ما هم بتوانیم وظیفهی خودمان را انجام بدهیم . یکی کم کاری در حوزهی علوم انسانی هست، در حوزههایی ما در مرز دانش هستیم مثل نانو تکنولوژی، هوا فضا و انرژی هسته ای، که جزء کشورهای مطرح در دنیا تلقی میشویم.
رشد علمی ایران 14 برابر رشد متوسط علمی دنیا است، که اغلب در حوزهی علوم تجربی مثل فیزیک و شیمی هست . ولی متاسفانه در حوزهی علوم انسانی، چهرهی شاخصی در اقتصاد اسلامی و مدیریت اسلامی و روانشناسی اسلامی و .... کمتر میشناسیم. و در دنیا کمتر مطرح هستیم.
عوامل کم کاری در زمینه علوم انسانی در کشور ما یکی دیر بازده بودن تحقیقات علوم انسانی است. به هر حال مسئولی که مسئولیت را در کشور بر عهده میگیرد. رئیس جمهور و وزیر میشود، باید بیلان کاری را ارائه بدهد در علوم پایه نمود دارد. ولی در علوم انسانی خیلی دیر بازده است مثلا کسی که در حوزهی اقتصاد اسلامی ورود کند، کمتر نمود دارد، و مشهود و ملموس نبودن در علوم انسانی دلیل دیگر است که مسئولین کمتر در این زمینه اقدام و طراحی صورت گیرد.
علوم انسانی موجود با فرهنگ اسلامی تناسب ندارد، به تعبیر آیت الله جوادی آملی، حتی اگر عاملش موحد است، این علوم نسبت به مبداء و معاد، نه تنها لابشرط بلکه بشرط لا میباشد.
این علوم وقتی در جامعه عرضه میشوند، ناخود آگاه اثر دارد، و امروزه در دانشگاهها در زمینه علوم انسانی ما بیشتر شبه داریم. در رشتهی فیزیک و شیمی مشکلی در رشتههای آنها وجود ندارد. ولی در زمینهی علوم انسانی ما مشکلات فکری بیشتری داریم.
این علوم در بسیاری از موارد در تعارض با اسلام است که نمونههای فراوانی در حوزهی روانشناسی، اقتصاد و مدیریت را داریم .
در حوزهی روانشناسی، حتی بعضی مشاورهها خلاف اسلام هم هست، مثلا خانمی برای رفع خجالتش، پیشنهاد مشاوره میشوی که به تعداد زیادی دوست پسر داشته باشی، که این از دیدگاه غربی مشکلی ندارد، ولی با مبانی اسلامی در تنافی است.
علوم انسانی غربی، آسیبهای مهمی دارند، یکی از آنها ابتنای بر جهان بینی اومانیستی و لیبرالیسم هست. مبتنی بر تمام مبانی فکر لیبرالیسم هست.
یعنی اگر مبانی معرفتی هستی شناسانه، ارزش شناسانه، معرفت شناسانه، انسان شناسانه را در لیبرالیسم را بررسی کنید، این را میرساند. مبنای اقتصادشان سود محور است، و ربوی هست.
بنده نوع مطالعهای که در مورد تاریخ غرب دارم، که فرهنگ لیبرالیسم دو مبانی اصلی دارد: یکی: لوتیلیاریستی در حوزهی و دیگری لذت گرایی در حوزهی شخصی است، ولو بلغ ما بلغ، فقط یک اصل را فراموش نکنید، که آسیب جانی و مالی به دیگران نرسانید و آسیب روحی مهم نیست. آسیبهای کلانشان در حوزهی اقتصادشان، اصل سود است
سخن یکی از مسئولین آمریکا بعد از سقوط قذافی و مبارک، هست که پرسیدند؛ مگر اینها دوستان شما نبودند؟ چرا از آنها حمایت نکردید. جواب داد: دوستان میآیند و میروند، آنچه میماند منافع است. علوم انسانی شان بر همین پایه استوار است.
آسیب دیگری که دارند بررسی کنشهای مثله شدهی انسان را مورد تحلیل و بحث مورد بحث قرار میدهند، کنشهایی که از نظر طولی و عرضی منقطع از دیگری است، مثلا اقتصاددان بعد اقتصادی را نگاه میکند، در حالیکه انسان فقط اقتصادی نیست. و روانشناس فقط فرد را نگاه میکنند . متوجه این آسیب شده است لذا رو به سوی رشتههای بین رشتهای آورده است. اما از نظر طولی بریده است، و انسان لایههای مختلفی دارد که در عرفان اسلامی به بطون و لایههای مختلفی وجود آن اشاره شده است. این در مطالعات غربی توجه نمی کنند.
همچنین از لحاظ طولی، مبداء و معاد را در نظر نمی گیرند. اما این را لحاظ نمی کنند. دیگر اینکه بحث روش شناسی است که تکیه بر روشهای کمی و تجربی دارند، و در علوم غرب این نگاه را دارند .
در تفکرات فلسفهی علوم انسانی دو نوع نگاه رایج مطرح بوده است و هست:
یک: نگاه پوزیتویستی هست که تجربهی کمی و عددی و ملموس را مد نظر قرار میدهد.
ریمی گنون کتاب«سیطرهی کمیت» در نقد همین نوشته است، و انسانها مورد بررسی همین روش قرار میگیرد.
الان عدهای به نام تفسیرگراها هستند و میگویند: با روش تجربی مرسوم نباید، اقتصاد و روانشناسی و ....... ر مطالعه کرد. ولی تجربه را به تجربهی انگیزهها، امیال، خواستهها و بن مایههای فکری افراد توسعه میدهد. میگویند؛ به ظواهر نباید اکتفا کرد، انسان یک بطن، لایه و بن مایهای دارد و آن انگیزههاست. به روش آماری نباید اکتفاء کرد، و به این روش، روش تفهمی و همدلی مینامند، که باز هم تجربی است. بروید با این قوم چند سالی زندگی کنید، که ببینید در دلشان چیست؟ آنوقت هست که ته دلشان را به دست میآورید، بین ایرانیها زندگی کنید و ببینید که چرا اینها به کالاهای ایرانی تمایل ندارند. این را به زبان آمار و ارقام نمی توان بدست آورد.
این نوع مطالعات را روش تفهمی، تفسیری، همدلی مینامند که باز هم توسعهی روش تجربی است. حال آنکه در معرفت شناسی اسلامی میخوانیم که منابع معرفت؛ یکی روش برهانی، عقلی و فلسفی و روش وحی و روش شهود است. و روش تجربی یکی از حوزههای روشهای عقلی است. کتاب و سنت یکی از منابع معرفت اسلامی است. اینها را حجت میدانیم. لذا یک جامعه شناس مسلمان نمی تواند به اینها بی اعتنا باشد.
اگر کتاب « درسهای علم الاجتماع» آقای سروش را خوانده باشید، روشهای علمی شهید مطهری را خیلی نقد و رد میکند، که شهید مطهری با عقل و تکیه بر آیات قرآن میخواهد به تحلیل جامعه بپردازد، در حالیکه علم روانشناسی، راه تجربه است. این همان نگاه پوزیتویستی است. که کاری به نگاه قرآن و عقل ندارد.
جامعه شناسی فلسفی، جامعه شناسی علمی نیست، که ما نیاز به این نوع جامعه شناسی داریم.
مثلا ما پدیدهی الف را بخواهیم تحلیل کنیم، اگر این پدیده چند بعدی باشد، و یک لایه اش تجربی باشد، ولی اگر عقل هم در مورد یک لایه اش حرف زد، و قرآن هم دربارهی یک لایه اش حرف زد، باید آن را رد کنیم؟ چرا چند عینک نزنم و فقط عینک تجربه را به رسمیت شناخت . در علوم انسانی تجربی اسلامی، روش تجربی در حد خودش حجت است، اما میگوید فقط تجربی نگاه نکن، کاملتر و جامعتر نگاه کن، و عقل و وحی هم اگر حرفی دارد، نگاه کن. اینها را به مناسبت نقد روش کمی ارائه کردم.
اصل بحث
چیستی علوم انسانی
علوم انسانی که شما این کارگاهها برای آن قرار گرفته است و رشتههای شما همه در این حوزه است، و شما میخواهید آنها را اسلامی بکنید، مهمترین گام فهم درست و دقیق از علوم انسانی است.
شاید سوالش خیلی راحت و ساده باشد، اما با قاطعیت میگویم ؛ در هیچ یک از کتابهای علوم انسانی موجود و در هیچ یک از رشتهها، مثلا دکترای اقتصاد میگیرد، که زیر مجموعهی علوم انسانی است، و تعریف دقیق از علوم انسانی ندارد.
مدیریت میخواند و دکترایش را هم میگیرد و زیر مجموعهی علوم انسانی است، فرق علوم انسانی را با علوم طبیعی نمی داند، و این نگاهها مطلقا وجود ندارد.
عدهای تعمدی این بحثها را مطرح نمی کند چون بعدش خیلی تفاوتها و اقتضائات دارد. در این زمینه خیلی شسته رفته مطالبی را عرض میکنم.
یک: اجماعی در تعریف علوم انسانی نداریم، علی رغم نقش مهم علوم انسانی و تقسیم بندی آن در علوم جدید که به سه دستهی علوم پایه، علوم طبیعی و علوم انسانی، دارد
رشتههای علوم انسانی جایگاه مهمی در اغلب نظامهای آموزشی دارد. علی رغم همهی اینها تعریفی دقیق و متفق علیه از آن وجود ندارد .
چرایی فقدان تعریف جامع و متفق علیه: یک دلیلش این است که تعاریف مختلفی دربارهی رویکرد علم داریم.
تمایز علوم به چیست ؟ عدهای تمایز را به موضوعات میدانند.
یک رویکرد موضوع محور، و دیگری مسئله محور و دیگری غایت محور و در نهایت رویکرد روش محور است. هر کدام از این رویکردها را در تمایز علوم انتخاب کنیم یا تلفیق هر کدام از این رویکردها، تعریف ما از علم متفاوت میشود. بنده به تلفیق این رویکردها معتقدم که در کتاب « مبانی علوم انسانی اسلامی» آورده ام و منطقش را هم ذکر کرده ام، و روش واحد ندارد. یعنی رویکرد واحد واقع بینانه نیست، بلکه تلفیق آن واقع بینانه است.
اساسا اغلب تعاریف مخصوصا تعریفی از این علم، تعریف قراردادی است. یکی تعریف را بر اساس موضوع، روش و .. انتخاب میکند. نتیجهی اینها این میشود که هیچ یک از تعاریف موجود مبتنی بر یک دلیل عقلانی و وحیانی نیست، در نتیجه مخالفت آنها مخالفت با وحی نیست.
اما تعریفی که از علوم انسانی ارائه میدهیم، مهم است، من درآوردی باشد اشکال ندارد چون قرار دادی است.
تعریف باید کارآمد، واقع بینانه (ناظر به شرایط موجود)، حتی الامکان جامع، دقیق و مشکل گشا باشد.
چون تعریف علوم انسانی پس از وقوع است، یعنی یک سری علومی مثل اقتصاد، مدیریت، روانشناسی دربارهی انسان رخ داده است، و باید تعریفی ارائه بدهم که همهی اینها را شامل بشود.
نکتهی دوم: توجه به ابعاد توصیفی و تجویز علوم انسانی
این نکتهی اختلافی مهمی است، به اعتقاد ما علوم انسانی فقط توصیفی نیستند، بلکه بعد توصیهای هم دارند، اساسا علوم انسانی را برای بعد توصیهای و تجویزی شان میخوانیم . برخی معتقدند که ما دو نوع علم اقتصاد داریم: یک اقتصاد توصیفی و دیگری دستوری . به نظر من دو نوع نیست، ما اقتصاد را میخوانیم که مشکل اقتصادی، تورم و رکود را حل کنیم و هنجار و دستور العمل برای رفتار ایجاد کنیم.
اگر یک روانشناسی بگوید من روانشناسی توصیفی خوانده ام، حالا اگربه یک بیماری بگوید که مشکل شما به این دلایل روانشناسی است، خب حالا من چیکار کنم؟ میگوید این به درد من نمی خورد، من توصیفت را برای درمان میخواهم. که مشکلم را درمان کنید. توصیف تنها که به درد من نمی خورد.
اقتصاد دانی که راه درمان رکود را نداند، صرف توصیف به درد نمی خورد. لذا علم اقتصاد برای توصیه است.
تعریف هم شامل هر دو بعد توصیف و توصیه باشند و این دو جزئی از حقیقت این علوم هستند، نه اینکه جدا از همدیگر باشند. و اصلا توصیف و تجربه، مقدمه برای توصیه است.
تعریف من از علوم انسانی که محور همه مباحث است، این است که تعریف من به کارکرد و مولفههای علوم انسانی است، علوم انسانی: دانش بررسی کنشهای انسانی است.
هفت تا کار را انجام میدهد و هر کدام از این کارها ناقص بماند آن علم نقص دارد:
تعریف، توصیف، تبیین، تفسیر، پیش بینی، ارزش یابی و کنترل کنشهای انسانی هست.
این هفت کار را علوم انسانی انجام میدهد، و روش و مبانی آن هم ناظر بر این هفت کار باشد
همین جا استطرادی عرض کنم: اگر منطق این تعریف را داشته باشیم و با این تعریف سراغ مثلا علم اقتصاد بیاییم، خیلی از خلاءها پر میشود.
علمای اخلاق قسمت اول و ششم را خوب جلو میآیند، اما بخشهای ؛ توصیف، تبیین( چرایی این رفتار)، تفسیر معناکاوی و دلیل کاوی و وضعیت آینده و پیشبینی و کنترل، خیلی فقیر و ضعیف در علم اخلاق مطرح میشود، و ایضا در فقه و خیلی از حوزههای علوم انسانی به شرح بالا، و این خلاء وجود دارد. پس منطق تعریف مورد قبول باید گفته بشود.
در این بازیها نیستم که این نوآوری بنده است، فقط عرض میکنم که در این بخش خیلی زحمت کشیدم.
یک حرفی را در منطق و فلسفه یاد گرفته ایم؛ اسّ المطالب ثلاثه علم. مطلب ما مطلب هل مطلب لم.
این از ارسطو تا حال حاظر مطرح بوده است، مطالب یعنی پرسشها و سوالات پژوهشی و تحقیقی. سوالات اصلی سه تاست: چیستی، هستی، چرایی. من عرضم این است که اس المطالب سبعه علم. هفت تاست.
هر کدام روش خودش را دارد و اسلامی بودن در آن معنی پیدا میکند.
با توجه به تعریفی که من ارائه داده ام میگوییم: این مدل را در هر تحقیقی از جمله رساله دکترا، بگیرید گم نمی شود و متوجه میشوید که چه متدلوژی به کار بگیریم. ما وقتی قالب نداشته باشیم سردر گم میشویم.
پرسش از چیستی ناظر به مقام تعریف است. یک پرسش ناظر به چگونگی هست، تعریف تحت اللفظی و لغوی اکتفاء نمی کنیم. مولفهها و تفاوت آن با موارد دیگر را توصیف میکنیم. پرسش از چرایی. چطور این پدیده رخ میدهد، و چرا این فرد غیبت میکند؟ ناآگاهی، انتقام، عدم تربیت اجتماعی، حسادت، عامل مسئله چیست، که ناظر به مقام تبیین است، که بخش اعظم مسائل علوم انسانی ناظر به این مسئله است، که تبیین گراها دنبال آن است و دنبال حل مشکل تبیین است، تا یک پدیده را درست تبیین کنید، و چرایی اش را به دست نیاورید، نمی توانید کنترل و پیش گویی اش کنید.
به عنوان مثال الان چرا در کشور رکود اقتصادی وجود دارد؟ مسئولین کم کار نمی کنند. تمام هم و غم دولت این است که بیکاری را جمع کنند. اما چرا برنامههاشان موفق نمی شود. چون علت اصلی را نمی توانند بدست بیاورند، و اگر هم به دست آورند به سراغشان نمی روند. کشف چرایی روش ویژهی خودشان را میخواهند. ما متاسفانه روشهایی که در علوم اسلامی مان یاد میگیریم درست عمل نمی کنید.
معرف ناظر به مقام تعریف، و حجت ناظر به مقام استدلال است. استدلالها را بیان میکنند، اما یک مدل تبیینی در منطق ما آموزش داده میشود و آن تبیین علّی و علت کاوی هست. ولی تبیین ساختاری به عنوان یک نمونه صورت نمی گیرد.
یک مثال بزنم : یک معضلی در کشور داریم که بحث اختلاسها، دزدیها و غارتهای از بیت المال است، که در هیچ کشور اروپایی نمی بینیم. هیچ مدیر بانک انگلستان از این کارها نمی کند، هیچ بانکی بدون ضمانت وامی نمی دهد، یا معضل رشوه گیری در ادارات و دادگاهها را به آن اذعان دارند. اما در انگلستان این معضل نیست. چرا؟ آیا آنها خدا ترس تر و معاد باور ترند؟ این طور نیست که بعد از یک سال متوجه شوند که این مقدار اختلاس صورت گرفته است. این میرساند که ساختار خیلی بیمار است که بعد یک سال متوجه میشود.
الان در این سالن، هشدار آتش سوزی نیست، که اعلام خطر برای آتش سوزی هست، که حتی یک آتش سیگار را خبر میدهد و کل سیستم متوجه میشوند و تخلیه صورت میگیرد و آتش سوزی میآید و خطر را رفع میکند. فرض کنید که این اعلام خطر نباشد، و در این طبقهی ما دربها هم رخ بدهد و یک آتش سوزی اتفاق بیفتد، طبقهی پایین اصلا متوجه نمی شوند، مگر اینکه زبانههای آتش به خودشان برسد.
این یعنی اینکه سیستم طوری طراحی نشده است که اجازهی برخی تخلفات و ناهنجاریها را ندهد. در انگلستان سیستم را طوری طراحی کرده است که اجازه نمی دهد برخی مسائل به وجود بیاید. سیستم عادلانه نیست، تبیین شما اشتباه میرود، و علل رکود را غافل شده اید. منطق ما تنها یک لایه تبیین را به ما آموزش میدهد، در حالیکه 7-8 لایه تبیینی وجود دارد، تبیین انگیزشی و .. هست، که بنده شش لایهی تبیینی را در کتاب روش شناسی علوم انسانی اسلامی ذکر کرده ام. و نقش آفرینی آنها در فهم یک پدیده را بحث کرده ام.
شهید مطهری در اینکه زنها قدیم درب خانهها مینشستند و غیبت میکردند، و روحانیون هم میگفتند که غیبت نکنید، این یک راهکار هست، چون بیکار است، راهکار دیگر این است که اشتغال برایشان ایجاد کنید، که فرصت غیبت پیدا نکنند. غیبت یک زمینهای دارد که تا رفع نشود، معضل وجود دارد.
پرسش چهارم، پرسش از معنایابی، انگیزه خوانی، درون کاوی است، که ناظر به مقام تفسیر هست.
ما از جمله روشهایی که در منطق و تفسیر آموزش میبینیم، این روش وجود ندارد.
منظور از انگیزه خوانی، منظور دیدن عمل نیست، بلکه باید نیت و دلایلهای درونی مردم را به دست بیاوریم تا بتوانیم آنها را درک کنیم.
یک محقق غربی هست، که دربارهی شیطان پرستی به نام عبده ابلیس هستند، که در عراق و ترکیه و ... 700 سال سابقه شیطان پرستی دارند. چطوری میشود که اینها اینطور هستند، این محقق غربی بر اساس روش معنا یابی و معناکاوی، آمده 15 سال در کوههای سنجار عراق با آنها زندگی کرده است، و کتابی دربارهی آنها نوشته است، که محققانه ترین کتاب را نوشته است. که در دل و انگیزههای افراد و همراه افراد زندگی کرده است.
مثلا در جزیرهی بالی اندونزی، خروس جنگی هویتی است و خیلی در میانشان رواج دارد، این تحلیلش چیست؟ بروی انگیزهها، فرهنگ و پیشینهی تاریخی آنها را به دست بیاورید و راهکار ارائه بدهید و بتوانید درمان کنید. در این حوزه متدولوژی مدونی در علوم رایجمان نداریم.
یک نوع پرسش دیگر، پرسش ناظر به وضعیت آینده، و مقام پیش بینی هست، که هیج یک از علوم رایج حوزه این پرسش وجود ندارد. این بحث را در جمع طلاب پژوهشگر دورهی دکترا ارائه میکنیم.
در این زمینه تقریبا صفر هستیم، و بنده یک فصل دربارهی این حوزه آورده ام، که مبانی پیش بینی چیست؟
الان مگر یک کشوری را بدون آینده پژوهی میتوان مدیریت کرد؟ عموم کشورها ( غیر از کشورهای خاص) مدل برنامه ریزی دارای چشم انداز 20 ساله و یک برنامهی 5 ساله و یک بودجهی سالانه دارد.
این چشم انداز را متخصص علوم انسانی تعریف میکند، و پزشک و صنعت گر و شیمی دان نمی تواند این چشم انداز را ترسیم کند. این حوزهی علوم انسانی هست. البته یک رشته در دنیا دارد به نام رشتهی مطالعات آینده پژوهشی دارد. الان موسسه هودسون چشم انداز 200 ساله تعریف میکند، که بعد از 200 سال در فلان نقطهی دنیا چه اتفاقی میافتد، که این را پیش بینی میکند. البته یک اصل در آینده پژوهی هست که اسلام هم آن را قبول دارد که آینده را خودمان ترسیم میکنیم، که در این صورت میتوان آن را مدیریت کرد. که البته روش و متدولوژی میخواهد . علوم انسانی اگر این کار را نکند، این علم ناقص است، اگر جامعه شناسی نتواند این وضعیت را ترسیم و پیش بینی نکند، مشکلی را حل نمی کند. گذشته به شرطی که چراغ آینده باشد، مهم است. اگر عالم اقتصادی نتواند یک برنامهای را طراحی کند، که در سال 1404 کشور را به کشور اول منطقه نرساند، این به درد نمی خورد.
یک پرسش دیگر، پرسش از خوبی و بدی، فضیلت و رذیلت، و ناظر به مقام ارزش یابی است. حالا من یک پدیدهای را تبیین کردم، و مراحل قبل را انجام دادم، حالا باید ارزش یابی کنیم که آیا این خوب است و شما را به کمال میرساند یا نمی رساند، که البته علم خاص خودش را میخواهد. که اخلاق هنجاری ناظر به این عرصه است، و روشش را در این حوزه داریم. فلسفهی اخلاق و فلسفهی ارزشها را داریم. ولی در آموزش رسمی طلبگی دستمان خالی است.
پرسش آخر، پرسش از چگونگی جهت دهی و کنترل است، حالا اگر این کنش فضیلت است، چکار کنم که تقویت کنم، و اگر بد است چکار کنم که تضعیفش کنم.
ناظر به مقام کنترل است که یک حوزهی مهم در علوم انسانی است، که این رشتههای شما باید به این جا برسد. در این قسمت هم دست ما خالی است و ضعیف هستیم. بیشترین کتابهایی که در زمینهی کنترل بحث میکند، علمای اخلاق و عرفان هست. اگر نگاهی به تراث اخلاقی از قبیل؛ تهذیب الاخلاق مسکویه، معراج السعاده و جامع السعاده و کتابهای حال و حاضر اخلاقی را بررسی کنید، دو روش علمی و عملی را ارائه میدهد. و یک روش دیگر هم دارد که راه علاج چیست؟ علمی یعنی بدانی که بد است و عملی اراده کنی که ترک کنی. و این اصلا کافی نیست. روش تربیت و کنترل یک دریایی از روشها و تاکتیکها و متناسب با افراد و جوامع دارد. به گونههای مختلف میتوان کنترل کرد، که در این زمینه یک روشی در فلسفهی اسلامی وجود دارد که در مرحلهی بعد عرض میکنم.
جمع بندی نهایی
پنج پرسش نخست ناظر به بعد توصیفی علوم انسانی است. وضعیت را توصیف میکند، پیش بینی هم توصیف وضعیت این کنش آینده است. اما 2 پرسش اخیر ناظر به بعد تجویزی علوم انسانی است. لذا علوم انسانی باید این 7 کار باید متکفل بشود. اقتصاد، جامعه شناسی و ...... باید این 7 کار را انجام دهد.
پس تعریف را ارائه دادیم، و منطق تعریفم این است که یک بازنگری در اسّ المطالب کردیم که پرسشهای اصلی 7 تا است، که هر کدام پرسشهای فرعی فراوان دارند. و در علوم انسانی دنبال این 7 پرسش باشیم.
این مولفهها را یک تعریف اجمالی ارائه داده ام، اکنون دقایقی از محضر دوستان استفاده کنیم.
سوال: در تمام علوم انسانی امکان پیش بینی هست؟
اینکه بنده عرض کردم که علوم انسانی باید متکفل این 7 پرسش باشد. برخی از کد رشتهها که در دانشگاهها به عنوان علوم انسانی مطرح میشوند، ما آنها را جزء علوم انسانی نمی دانیم و یا جزء مبانی یا فقط علوم تجویزی میدانیم، همهی لایهها را شامل نمی شود.
انتظار نداریم در همهی رشتهها این طور باشد. در روانشناسی 50 زیر رشته دارد، این یک لایه اش میآید در حوزه تبیین کار میکند، کلیت علم مد نظر ماست، علم روانشناسی باید به مرحلهی پیش بینی برسد. علم حقوق و حقوق دان باید بداند که آیندهی این دستورالعملهای حقوقی چه میشود؟ ما پرقانون ترین کشور دنیا هستیم ولی خلاف هم زیاد صورت میگیرد. این لایه مد نظر آقایون بود، هدف از وضع قانون را باید بدانند. وقتی میخواهد از وارداتی مثل برنج میخواهد مالیات بگیرد، یکدفعه 45 درصد برنج گران نمی شود. سرجمع اطلاعات را باید یک حقوق دان بداند.
در قوهی قضاییه و مجلس قانون وضع میکنند اما یک گروههای باشد که در مورد آیندهی این قانونها بررسی کنند، اینکه من یک قاچاقچی را با یک گرم هروئین بگیرم و اعدام کنم، آینده اش چه میشود؟
چون دربارهی انسان بحث میکنیم، و آینده را در نظر نمی گیریم کار ناقص است.
میزان معتادها در کشور، میزان بزه و جرم و رشوه را جز از راه تجربه نمی توان بدست آوریم. اینکه سن ازدواج در کشور چقدر است با تجربه باید بدست آوریم، ولی برای تحلیل مسئله افزایش سن ازدواج، از منابع کمک میگیریم.
سوال:: بسیاری از آسیبها مربوط به رفتار است، بما کسبت ایدی الناس. این را چگونه میدانید؟
اگر ساختارها را محصول انسانها میدانید، این ساختار یک اقتضائاتی دارد که مجبور میکند در آن حرکت کنید. ساختار این موسسه و این برنامه زندگی شما را تحت تاثیر قرار داده است، این ساختار اگر درست وضع شود، زندگی شما هم درست و عادلانه خواهد بود، و فقه سیستم و اخلاق سیستمی مربوط به ساختار هست.
پیامبر وقتی وارد مدینه شد ساختار درست کرد، مسجد قبا را درست کرد و ساختار را ساخت، و اولین نماز جمعه و منع بیع را پیشنهاد کرد. سیستم اجتماعی و اقتصادی را تعریف کرد. ائمه و امامهادی سیستم و ساختار وکالت را و امیرالمومنین علی (ع) شرطه الخمیس را برای حفظ امنیت تاسیس کرد، سیستم ضد جاسوسی و کسب اطلاعات تاسیس کرد.
چون وقت محدود است، یک اجمالی را عرض کنم.
تعریف یا دفینیشن : بیان معنای مورد نظر از واژهها و اصطلاحات برای پاسخ به پرسشهای مفهوم شناسی است.
توصیف یا دیستریپشن : گزارش از واقعیت بدون هیچ تعلیلی یا تحلیلی.
تبیین یا اسکپلانیشن : توصیف چرایی یک پدیده، علت کاوی، یا لمهی ثبوتی به اصطلاح طلبه گی.
تفسیر یا انتریپیشن: توصیف انگیزههای کنش گران، لمهی اثباتی.
پیش بینی یا پرادکشن: توصیف وضعیت مشاهده نشدهی آینده
ارزش یابی یا ولیویشن: ناظر به تعیین خوبی یا بدی یک پدیده،
کنترل: اصلاح کنشهای نامطلوب و هدایت گری به جهتهای انسانی در راستای وضعیت مطلوب.
اینها در پاسخ به سوال چه باید کرد، تعریف میشود.
اما یک لایهی مهم در چیستی علوم انسانی، موضوع و کنشهای انسانی هست.
علوم انسانی آن 7 تا کار را دربارهی کنشها انجام میدهد.
تامل در کنشهای علوم انسانی خیلی از چیزها را برای ما معنی میکند.
ابتدا تعریف کنش : کنش در تعریف ما شامل حالات درونی، و واکنشها هم میشود، یک معنای عام است، کنش در مقابل واکنش نیست، رفتار جوارحی و جوانحی کنش تعریف میشود. حوزههای فردی و اجتماعی و تعاملات انسان با محیط زیست هم مد نظر است.
این کنشها یکسری ویژگیها دارند، که مورد مطالعه همه ما در یک لایهای مورد تحلیل قرار میگیرد، اگر کنشها را درست فهمیدم، آنوقت تحلیلهای ما اسلامی یا غیر اسلامی بودنش معنا پیدا میکند.
چون ساختار هر علمی تا حدود زیادی وابسته به موضوع آن علم است، و همچنین حل مسائل و انتخاب روش تحقیق در یک علم و رابطه آن با ارزشها به شناخت ویژگیهای اختصاصی موضوع آن وابسته است بنابر این لازم است که موضوعات علوم انسانی را به دقت تحلیل کنیم.
من چند مولفه اش را بیان میکنم، و جا دارد که ویژگیهای کنشهای انسانی و تمایز و الزامات این ویژگیها جای کار دارد.
یکی کنشهای مورد مطالعه در تک تک رشتههای علوم انسانی آن کنشهایی هستند که جزء فعالیتهای انسانی انسان است . یک فعالیتهایی داریم که جزء فعالیتهای حیاتی و حیوانی ماست، مثل گردش خون و جذب و دفع غذا که در علوم مربوطه مطالعه میشوند، اما ربطی به علوم انسانی ندارند. فعل و انفعالات مغزی ما ربطی به بعد انسانی انسان ندارد.
اگر این است، موضوع مورد مطالعه علوم انسانی فعالیت انسانی انسان است، در این رابطه فلسفه، عرفان نظری، و حتی انسان شناسی از علوم انسانی نخواهد بود، هر چند از مبانی علوم انسانی هستند و مهم هستند، چون فلسفه به هستی شناسی و الهیات به کنش خدا میپردازد، در بارهی صفات انسان بحث میکند.
عرفان انسانی یک جهان انسانی است ولی ربطی به کنش انسانی ندارد ولو اینکه مبنای آن کنش است. کنشهای انسانی از کنشهای طبیعی و فیزیکی و شیمی به مراتب پیچیده تر است. کنشهای مورد بحث در علوم انسانی مربوط به موجودی پیچیده و ناشناخته و هوشمند است، و وابسته به نیت و متاثر از ایدههاست. رفتار ما متاثر از ایدهها و ارزشهاست . بر خلاف کنش طبیعی، که یک سنگ را رها میکنید زمین میآید، این هدف و اختیاری ندارد ولی انسان میآید رای میدهد.
یک مثال دیگر بزنم، که همین جمع را یک سفر زیارتی مشهد میخواهیم ببریم، رفتن به مشهد هر کدام میتواند یک انگیزه داشته باشیم، یک جامعه یک کنش را تحلیل کند، که همه زیارت رفته است، این صددرصد به خطا رفته است، یکی با خودش بگوید من یک مشکلاتی دارم که بروم کنار باب الحوائج که حاجاتم را بگویم و یکی دیگر میرود که از حضرت تشکر کند.
یکی دیگر به باب الهدایه میروم که هدایت بگیرم، که منشاء برکت برای جامعه باشم. هر کدام انگیزهی مختلف میتوانم داشته باشیم. نزدیک دو میلیون و نیم نفر در تشییع جنازهی آقایهاشمی شرکت کردند، اگر بگوییم که همه اصلاح طلب بودند، یا همه به احترام ایشان یا همه حزب اللهی بودند، صددرصد به خطا رفته است.
دو سال پیش یک خوانندهی نوظهوری به نام مرتضی به رحمت خدا رفت، اولین کنسرتی که داد یک سال و نیم ازش گذشته بود، هیچ رسانهای اعلام نکردند، از نه صبح تا پاسی از شب جمعیت جمع شد، و به زور نیروی انتظامی دفن شد، که تحلیلهای مختلف دربارهی شکاف حاکمیت و مردم صورت گرفت. بعد از مدتی در تشییع شهدای غواص یک میزگرد برگزار نشد، و حرفی از شکاف نزدند، چون مردم اینجا هم استقبال کرد. این پیچیدگی رفتارهای انسان را میرساند، یک مسئولی این وسط میآید، و مردم استقبال میکند، بعد در انتخابات رای نمی آورد، و بهانه تقلب میآورد، در حالیکه مردم به خاطر حل مشکل خودشان به او مراجعه میکند و یا نامه میدهد. به تعبیر مولوی:
گر به ظاهر آن پری پنهان بود آدمی پنهانتر از پریان بود.
نزد عاقل ز آن پری که مضمر آدمی صد بار خود پنهان تر است
هدف مندی کنشهای انسانی در علوم انسانی مطرح است، کنشهای انسانی برای رسیدن به هدفی صادر میشود. کنشهای اختیاری در فلسفه به خوبی تحلیل شده است.
دو تا کنش به ظاهر یکسان با اهداف مختلفی صادر میشود، مثل مشارکت سیاسی که رای میدهند، یکی برای مهر کردن شناسنامه هست.
جمکران هزاران نفر میآید انگیزهها متفاوت است، تا نتوانید درست تحلیل کنید، همین مردم ما 8 سال، شعار انرژی هستهای حق مسلم ماست، میدادند ولی این 3 سال اخیر چرا نمی دهد؟ این رفتارها ذو وجوه است و همهی اینها هدف دارند. لایهی دیگر وابستگی و اراده و اختیار است، که تحلیل کنشهای انسانی نیازمند از مقدمات بینشی و گرایشی پیشا اراده است.
در فلسفهی اسلامی مدلی را برای صدور فعل ترسیم میکند که خیلی مهم و مغتنم است، یکی همین تز دکترایش هست، میگویند برای اینکه یک کنش و فعلی از ما صادر بشود، مبتنی بر یک مقدماتی است، تصور فعل، تصدیق به فایده، شوق، شوق اکید، اراده، نیروی منبسط در اعضاء و جوارح و صدور فعل.
این را غربیها به ؛ باور، میل، کنش، تحلیل میکنند. شما برای تغییر کنش مردم یک باور را در ذهنشان ایجاد کنید. اینکه شما چطور یک باور و میل را در ذهن مردم بی انگیزانید، این نیاز به آیات و روایات دارد که قابلیت هم دارد.
اینکه تصدیق به فایده برای صدور فعل لازم است، همه میدانیم دروغ گو دشمن خداست، یا النجاه فی الصدق. اما مرحله بعدش دروغ میگوییم، اساسا وقتی وام بخواهیم بگیریم تا دروغ نگوییم وام بهت تعلق نمی گیرد. یک چیزی باید بنویسی و دروغ را باید بگویید. چون النجاه فی الصدق را قبول نداریم، راه به هدف رسیدن دروغ گفتن است، ساختار خراب است.
تصور فعل را دارید ولی تصدیق به فایده نمی کنید، چون میدانید راست بگویید کارت درست نمی شود.
اینها مهم است که چطور تصدیق به فایده بکنید، و کنشهای انسانی این طوری صادر میشود.
چه چیزهایی اراده را تقویت و تضعیف میکند، عوامل تقویت اراده و تضعیف آن از نظر اسلام چیست؟ مثلا غنا و موسیقی اراده را تضعیف میکند. امام در چهل حدیث هم میفرماید. چند لایهای بودن کنشها، ظاهر و باطنی دارد لذا توصیف آن دشوار است. وابستگی به نیازها معلوم نیست، و اینکه نیازها متفاوت است.
کنشها در جایی که میدانیم تحت کنترلیم، با جایی که آزادیم فرق میکند. عدم توجه به اینها باعث انحراف در فکر میکند. اعتباری بودن موضوع و مسائل دیگر در این زمینه مطرح است.
اسلامی بودن علوم انسانی در دو بخش توصیفی و توصیهای به این است که مبانی، منابع، مقاصد و متدها ( چهار تا میم) اسلامی باشد، به هر میزان که در این عرصهها اشتراک بیشتری داشته باشیم، اسلامی تر است. توصیهی اسلامی و غیر اسلامی داریم، و توصیفها هم وابسته به مبانی است.
به احترام مسئولین مربوطه به همین مقدار کفایت میشود .
سوال :: علوم انسانی به دنبال راه حق، راه حل را میخواهد، علوم انسانی لابه شرط است، نه به شرط لا.
جواب: اینکه علوم انسانی غربی علیه راه حق بوده است، بله این درست است راه کلیسا به انحراف کشیده شده بود، و ما آن را اصلا راه حق نمی دانیم. اگر راه حل در خدمت حق واقعی باشد این را تائید میکنید، و این راه حل بهتر است که در خدمت حقانیت و سعادت نهایی باشد.
نه اینکه جامعه شناسی موجود برای من خداشناسی بگوید و به بهشت برود، نه این توقع نیست، بلکه در تضاد با حق نباشد. اسلامی سازی را قبول ندارم، میگویم علوم انسانی اسلامی بگوییم و اسلامی سازی تعبیر دقیقی نیست، دلیلش را در کتابم گفته ام. معتقدم علوم انسانی اسلامی یک پله این علوم موجود را جلوتر میبرد و تکمیل میکند و اصلاح میکند.
اشاره کردم که اسلام به ما چند عینک میدهد، یکی تجربه را قبول دارد، با یک لایه عقل هم نگاه کن، و آیات و روایات پیامبر در سطح خودش معتبر است و اینرا هم استفاده کن.
حالا اگر تعارضی پیدا کرد، و آن سه تا راه کمک کردند که درست، و در صورت تعارض هم راه حل هست، که علوم انسانی باید نیازهای موجود را تحلیل کنند و راه حلی در خدمت مبداء و معاد ارائه بدهد که غیر از این باشد ناقص است. مبداء و معادی که در مسیحیت ارائه میدهد، خیلی غیر عقلانی است، و میگوید ایمان میآورم چون عقلانیت نمی پذیرم.
دگم برخورد کردن این مفاسد را خواهد داشت، اینکه به شرط لاست، مثال بزنم، ویلیام جمیز پدر روانکاوی است، و از رهبران پراگماتیسم هم هست، و خودش دیندار بود، و معضل روحی و روانی برایش رخ داده بود و در سایه دینی نجات پیدا کرده بود. فردی که وارد مطبش میشد، مشکلش را میپرسید، و خدا را قبول داری یا نه؟ میگفت: بارک الله، هیچ کس نیست کمکت کند، نیروهای غیبی را کنار بگذار، و خودت طناب را بگیر و خودت را نجات بده. از نفر بعدی میپرسید: میگفت بارک الله. در حالیکه خدای ناصر و رحمان و رحیم و همراه نیروهای غیبی در خدمتش هست، ترس چرا؟ آن آیه قرآن میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ(فصلت/30)
به یقین کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل میشوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است!
ازش سوال کردند که این راه حلها بالاخره متناسب با واقعیت هست یا نیست؟ میگفت : آن مهم نیست، وظیفهی من درمان است، اعتقاد به خدا باشد یا نباشد. الان تصریح میکنند: اگر کسی در سایه اعتقاد به معاد آرامش پیدا میکند، معاد خوبست اگر معاد ترس میآورد، معاد بد است. لذا این را گفتم که به شرط لا هست. کتاب منزلت عقل در هندسهی معرفت بشری، از ایت الله جوادی املی را در این زمینه مطالعه بفرمایید.
سوال:: در تعریف علوم انسانی چرا به دو ساحتی انسان اشاره نکردید؟
بنده به چند لایه بودن انسان اشاره کردم و در بحث انسان شناسی به آن اشاره کرده ام، کنشهای انسانی، کنشهای ذو وجوه هست. این بخشی که روی انسان تمرکز پیدا کردم خواستم که علوم انسانی را توضیح بدهم، که علوم انسانی 7 کار را در زمینه انسانی انجام میدهد به بخش اسلامی اش نرسیده ایم. نقش مبانی نظری در علوم انسانی بخش آخر عرایض ما هست.
ما در موسسه امام (ره) به دلیل نوع نگاه آیت الله مصباح منحصر به فرد است که تمرکز روی مبانی هست، و دسته بندی و قالبی ارائه کرده است، بنده در سایر دانشمندان اسلامی ندیده ام. آیت الله مصباح در حوزهی تحلیل و ساماندهی نظام آموزشی موسسه، همیشه روی 5 مبنای فکری اصرار و تاکید دارد. به ترتیب مبانی؛ هستی شناختی، معرفت شناختی، انسان شناختی، دین شناختی و الهیاتی، و ازرش شناختی.
این 5 تا مبنا را در لایههای مختلف نظام آموزشی القاء میشود و تمرکز و تامل و کاربردش را میطلبد.
در علوم انسانی هم معتقدند که این مبانی مهم هستند، غیر از ایشان کسانی که مبانی را در تحلیل علم موثر میدانند، آقای گلشنی روی مبانی نظری به این تفکیک و شفافیت بیان نمی کند ولی روی نقش مبانی در علم اصرار دارد.
به این دسته بندی شده، در بین اندیشمندان و علماء ما ایشان هست، بنده در کتابهایی که توفیق داشته ام، روی این مبانی اصرار داشته ام. الان از این 5 تا مبنا چند نمونه را فهرست وار میگویم، فکر میکنم نگاه کاربردی به این مبانی خلاء مطالعاتی ماست. یعنی هستی شناسی کاربردی و معرفت شناسی کاربردی، در حوزههای مختلف علوم انسانی جای کار دارد.
این مبانی عملیاتی شود و تداوم این مبانی در حوزههای عینی و کاربردی شود. و اپلاید اتیکس، و اپلایدش را غربیها بسیار دقیق کار میکنند. ولی ما ثم ماذا بعد هذا، به بعدش در رشتههای خودمان کار نداریم، غربیها هر مبنایی که انتخاب میکنند، عملی شان را خودشان انجام میدهند. کسی را از غرب سراغ ندارم که یک فیلسوف غربی مطالعات اقتصادی و .. را وارد نشده باشد، زن در اندیشهی کانت، نظام اخلاقی کانت، دین شناسی کانت، همه را خودش مطرح کرده است. کانت انتزاعی ترین فیلسوف است. به نظر بنده از علامه (ره)، نهایه و بدایه الحکمه را طوری نوشته است، که کتابهای درسی ماست، که ما را از مطالعات فلسفههای مضاف و کاربردی غافل کرده است. ملاصدرا سبک زندگی را به تفصیل بیان کرده است، منهج الحیات، را صدرا دارد، که تعبیر سبک زندگی هست. و مدلهای سبک زندگی و انواعش را بیان کرده است، سبک زندگی متدانی، متعالی.
اندیشهی سیاسی صدرا به تفصیل بحث کرده است. الان وضعیت ما به گونهای شده است که فلسفه را برای فلسفه میخوانیم و این شکاف بین مطالعات نظری و حوزههای علوم انسانی وجود دارد. که باید در حوزههای اجتماعی به کار گرفته شود، و صرف یک ذهنیت نباشد. معماریهای اسلامی بر اساس فلسفهی اسلامی و توحید بود.
فرشهایی که ما مسلمانها میبافتیم، و الان عوضش کردیم، بر اساس نظام توحیدی بافته میشده است . شما این نقش و نگار و نقطهی مرکزی را در فرش چینی نمی بینید، که نقطهی مرکزی توحید است. این طور نگاهی به هستی ندارد. محراب و معماری ما بر اساس نظام توحید طرح میشود. معماری یعنی مدیریت فضا به منظور مدیریت رفتاری که در فضا صورت میگیرد، آنها میخواستند که رفتار اسلامی باشد، آنها میخواستند که رفتار در خدمت اخلاق متعالی باشد. غربی هم بر اساس اندیشهی خودش تعریف میکند. ما از آن غفلت کردیم.
این مبانی را در 5 دسته اشاره میکنم:
مبانی معرفت شناختی: امکان شناخت امور غیر تجربی،
اگر کسی منکر این باشد، مثل پوزیتویستها، نتیجه اش نادرستی روح و کمال انسانی.
یک اصل معرفت شناسی دیگر هم داریم که تقدم معرفت یقینی بر معرفتهای معارض .
کتاب عقل و وحی را با آقای یوسفیان نوشته ایم که تعارض معرفت تجربی یا یک دلیل نقلی با یک دلیل معرفت قطعی، آن را باید مقدم داشت. اگر کسی گفت که معرفت یقینی نداریم مثل پوپر که استاد علوم انسانی کشورمان، هست از قبیل آقای سروش و پایا، که افتخار شاگردی دارند.
تقرب به صدق ممکن است، بنده در کتاب معیار صدق بحث کرده ایم، میتوانیم به صدق نزدیک شویم. این حرف بی خودی است وقتی شما نمی دانید حقیقت کجاست از کجا میدانید که بهش نزدیک شده اید.
نظریهی ابطال گرایی نظریهی پوپر است که در علوم انسانی حرف اول را میزند. که بر اساس مبانی حرف میزنند. ابزار کشف واقع متنوع است، عقل، نقل، شهود و تجربه و تواتر و .... است، این یک اصل در مبانی است. اگر کسی روش فهم واقعیت را به روش کشف تجربی منحصر کرد، کار نادرستی میکند و علوم انسانی اش هم تحت تاثیر قرار میگیرد. حالا اینکه این مبانی را بپذیریم یا نپذیریم، بحث این جلسه نیست، بحث بر سر نقش پذیرش مبانی در علوم انسانی است. که در روش و تحلیل و موضوع علوم انسانی تاثیر گذار است.
مبانی هستی شناسی : اصل علیت، ضرورت و سنخیت علّی و معلولی است
اگر کسی مثل هیوم اصل علیت و ضرورت و سنخیت علی ومعلولی را منکر شد. امکانش به معنی تبیین و علت کاوی در علوم انسانی است، حالا اصل علیت را اصلا قبول نداری، پس دنبال کشف علی نخواهید رفت، و دنبال روش کشف آماری و تجربی خواهد رفت. اگر علیت را کسی منکر شد، توانایی در کنترل علتها، مبتنی بر این اصل است، دیگر پیش بینی هم نخواهیم داشت.
یک اصل مهم در هستی شناسی داریم به نام تشکیک در وجود و مراتب داشتن در وجود. در آن صورت انسان را یک موجود بی جان تصور نمی کنید. مشکل علوم انسانی در این است که انسان را موجود بی جان و طبیعت مطالعه میکند. در علوم انسانی اسلامی کنشهای موجود ذی شعور و اختیار را بررسی میکنند.
الان این مسائل خیلی بدیهی به نظر دوستان شاید بیاید، ولی اساسا در بین فیلسوفان یک دعوای جدی مطرح شده است که آیا کنشهای انسانی با کنشهای طبیعی فرق میکند یا نه؟ حداقل نصفی از آنها میگویند که فرقی نمی کند. به همان روشی که کنش بی جان را در فیزیک و شیمی تحلیل میکنید، به همان روش کنش انسان را تحلیل باید کرد. روح را هم مادی میدانند و دنبال ابزارهایی است که روح را ببینند
کتاب در ایران ترجمه شده است، کههاله بینی و تصویر از روح میگیرند، آنکه تصویر میگیرید آن روح نیست. میگویند: وقتی شما عصبانی میشوید یک انرژی اطرافتان به وجود میآید.
در بحث عرفانهای کاذب مستندات این مباحث را آورده ام. و در مکاتب غرب این را دنبال میکنند که روح خوانی، و حبس نفس را توسط مرتاضان نشان میدهند. علم میگوید که 5 دقیقه اکسیژن به مغز نرسد مرگ مغزی رخ میدهد، ولی نشان میدهد که 8 روز در یک محفظهی بی نفوذ و روزنه میرود، غربیها اینها را دارند مطالعه میکنند که این تواناییها را داشته باشند و جسمی میدانند . اگر مبنای انسان شناسی ات فرق کرد، به گونهی دیگری تبیین میکنید.
یک مبنای هستی شناسی: گسترهی وجود از ماده تا فراماده
عدم پذیرش این مبنا، عدم اعتقاد به خدا و روح و سعادت ابدی و جاودانه است. پذیرش این مبنا هم دیدگاههای دیگری را پدید میآورد.
مبانی دین شناختی : اعتقاد به خداوند متعال به عنوان کامل مطلق، که نتیجه اش توحید ذاتی، صفاتی و افعالی، توحید در خالقیت نتیجه اش که دستور العملها و هنجارهای در علوم انسانی در صورتی مقبول هست که مورد رضایت خداوند متعال باشد. اگر توحید را در نظر نگرفتید با رضایت خداوند متعال چه کار دارید؟
اگر قبول کردید، چطور به دست بیاورید که خداوند متعال چی میخواهد و راهکارش در خدمت او باشد.
اعتقاد به جامعیت و خاتمیت اسلامیت، ثمره اش این میشود که علوم انسانی در صورتی در خدمت انسان خواهد بود که سازگار با عقاید اسلامی باشد، اگر نبودند اعتقاد به جامعیت و جاودانگی اش ندارید.
اعتقاد به عصمت پیامبر یک مبنای دین شناختی است، که نتیجه اش این میشود که همهی حرکات و سکنات و سکوتهای پیامبر و ائمه بیانگر واقعیت است و معیار علم و عمل است. اگر این اعتقاد نداشتید یک بخشی را از گردونهی تحلیلتان خارج کرده اید. این گونه اثر میگذارد.
مبانی انسان شناختی: اگر اعتقاد به سرشت مشترک و فطرت الهی انسانها داشتید، نتیجه اش در علوم انسانی این میشود که میتوان ابعادی از علوم انسانی را فرامکانی، فرازمانی، فرامنطقهای و فراقومی دانست.
اشاره شد که علوم انسانی نیاز محور است، اما اگر این نگاه را نپذیریم. همهی علوم انسانی طبق این معنا نخواهد بود، چون همهی علوم انسانی یک لایهای برای یک قوم خاصی نخواهد بود، ابزاری بودن کنشهای انسانی مهم است، ما مبنایمان در علوم انسانی این است که همه کنشهای انسانی ابزاری است. من منبعی ذکر میکنم، در یک کتاب« خوب چیست و بد کدامست؟» انواع ارزشهایی که ما داریم، در نظام اسلامی همهی ارزشهای اخلاقی ما ابزاری است.
در مقابل ارزشهای غایی، که ارزش غایی قرب نهایی یا کمال نهایی داریم، اما اینسترومنال ویلیوس، غیر از آن مثل عدالت ابزاری است، و ابزاری غیر از دید سیاسی است. ارزشش ممکن است ذاتی باشد، که در خدمت آن کمال نهایی است. کنشهای اخلاقی ما در حوزهی ارزشهای ابزاری است. ارزش نهایی اخلاق خارج از اخلاق است. قرب اخلاقی نیست در انسان شناسی بحث میکنیم. کنشهای انسانی نقش ابزار را در رسیدن یا دوری به قرب الهی دارد. لذا همه ارزششان ابزاری است.
اگر کسی مثل کانت بگوید که خود انسان ارزش نهایی است، و کمال جویی انسان، اگر انسان را موجودی کمال جو بگیریم، قرب الهی و خداوند متعال را سرچشمهی همهی کمال مطلق در نظر بگیریم، این نگاه نوع تحلیلها دربارهی علوم انسانی فرق خواهد کرد. اگر بگوییم انسان کمال جو نیست، همین ارزشها هدف نهایی است. مبانی ارزش شناختی و واقعی و نفس الامری بودن ارزشها: ما در اندیشهی اسلامی در فقه و فرافلسفهی اخلاق این را اثبات میکنیم. در فقه یک اصلی داریم: الاحکام الشرعیه تابع للمصالح و المفاسد الواقعیه. همهی احکام و ارزشهای دینی واقعی اند و تابع مصالح و مفاسد واقعی هستند.
اگر این را پذیرفتیم ابزار کشف آنها، همان ابزارهای علمی است، واقعی و نفس الامری بودن ارزشها، ابزار کشف آنها همان ابزارهای علمی خواهد بود. غالب نظام غرب، یک دریای اندیشه است، اساسا مبنای لیبرالیسم، ناواقعی ارزشی است، که ارزشها ریشهی واقعیت ندارد. لذا قرارداد گرایی و نسبیت گرایی در مبنایشان و ذات شان نهفته است. اما در مبنای اسلامی واقع گرایی است.
پذیرش واقعی بودن ارزشها یک تبعاتی دارد، مثلا تساهل و تسامح اجتماعی را نمی توانید بپذیرید، و تکثر گرایی اجتماعی را بر مبنای برحقی همه نمی توانید بپذیرید. نقش منابع معرفت در کشف ارزشها، عقل، عرف، تجربه، سنت در کشف ارزشها تاثیر دارد. که در حوزهی فلسفهی ارزشها صحبت میشود.
آخرین مبنا: مطلق و ثابت بودن ارزشهاست، که یکی از مبانی ماست، یک حدیث داریم : حلال محمد (ص) حلال الی یوم القیامه، و حرامه حرام الی یوم القیامه. این یعنی ثابت بودن و این خیلی تبعات دارد. ثبات و مطلق بودن را پذیرفتن، تبعاتی دارد، پس مبانی نقش آفرینند. مختصر ارائه کردم.
دوستان تا پایان پرسش و پاسخ جلسه را ترک نکنند.
:: سوال::
یک لایه که اصل بحث است این است که ساختار را همین علوم انسانی طراحی میکند، در هر رشتهی علوم انسانی، طراحی ساختارها را دارد. و ساختارها بر اساس مبانی هست، حاصل مطالعات علوم انسانی ما، اگر آنهایی که مطالعات ساختاری و سیستمی میکنند، این نیست که علوم خود به خود اسلامی میشود، کنشها در آن ساختارها تامین میشود. روانشناسی ربطی به ساختار ندارد، کنشها تاثیر درش دارد. سیستم بانک را متخصص علوم انسانی میتواند عوض کند، سیستم آموزش و پرورش، و سیستم ورزش برای دگرگونی، را همین متخصص علوم انسانی تغییر بدهد.
ورزش از نگاه اسلام و طراحی این حوزه، دریایی از فرهنگ سازی میکند، اما ماها نیامدیم ساختارهای ورزشی را بر اساس مبانی خودمان تولید کنیم. فوتبال بر اساس اندیشههای کابالیسم است، عدد 11، چرا 11؟ طول زمین، دقایق بازی، 45 و سرجمعش 90، و مدار 90 درجه در کابالیسم معنا دارد. ما برایمان اعداد دیگری مقدس است، مثل 40 و 110 و 72 برای ما مقدس است که در ورزش باستانی تعیین شده است. 110 میل نام ابجد حضرت علی (ع) و هزار نام خدا و دعای جوشن کبیر و 8 ضلعی و گود زورخانه، چون مهمان امام رضا (ع) هستیم. یا گود 6 ضلعی است، که قبر شش گوشهی امام حسین (ع) مد نظر است. آنها ورزشهای خودشان را هدفمند کرده است.
: سوال:: سوال از پیش بینی در کدام یکی از این اسّ المطالب هست؟
سوال از پیش بینی در این اسّ المطالب هست، ولی حصر عقلی نیست، و متناسب با پرسشهای پژوهشی این راهها را پیشنهاد کرده ام. تشکر میکنم از صبر و حوصله دوستان.