بررسی توسّل از دیدگاه قرآن و حدیث
یکى از مسائل حائز اهمیت در مباحث کلامى مسأله توسل است.
یکى از مسائل حائز اهمیت در مباحث کلامى مسأله توسل است. در مورد معناى واژه توسّل مى بایست میان «توسّل» و «وسیله»، تفاوت گذارده شود. اگر گفته شود «تَوَسَّلَ»، مراد این است که تقّرب جست ( [355]) امّا آن چیزى که سبب تقّرب است «وسیله» نامیده مى شود. مثلاً قرآن یا امام «وسیله» هستند، و توسّل عبارت است از این که به وسیله اى به درگاه الهى تقرب بجوییم.
قرآن مى فرماید:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُواْ فِى سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) .( [356])
«اى کسانى که ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید; و وسیله اى براى تقرب به او بجویید; و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید».
یعنى دنبال وسیله بروید! پس وسیله، سبب و توسّل به کارگیرى سبب است. حال سوال این جاست که این سبب و وسیله چیست؟ باید به آیات و روایات مراجعه کرد و به این مطلب توجه داشت که وسیله بودنِ چیزى باید در شرع ثابت شود; زیرا در غیر این صورت، نمى توانیم به کمک آن به درگاه الهى تقرّب بجوییم. مثلاً فرض کنید کسى بخواهد به وسیله آتش به خدا توسّل بجوید، این توسّل قطعاً باطل و حرام است; چرا که وسیله بودنِ آتش ثابت نیست. یا بخواهد به وسیله بت تقّرب بجوید، این صحیح نیست; چراکه وسیله بودنِ بت ثابت نشده است، بلکه از آن نهى شده و حرام است.
بنابراین مصداق وسیله را باید از قرآن و حدیث بدست بیاوریم، مانند چیزهایى که در خطبه أمیرمؤمنان به آن ها اشاره شده است. حضرت در خطبه 109( [357]) برترین وسیله اى که متوسلان مى توانند با آن به سوى خداوند تقرّب بجویند ایمان به او و پیامبر اوست همچنین جهاد در راه او که برجسته ترین نقطه اسلام است و نیز کلمه اخلاص و شهادت به یگانگى خدا و رسالت پیامبر که هماهنگ با سرشت انسانى است و به پا داشتن نماز که آیین اسلام است و پرداختن زکات که واجب و لازم است و روزه ماه رمضان که سپرى در برابر کیفر خداوند است و حج خانه خدا و عمره به سوى آن که فقر و تنگدستى را از میان مى برند و گناهان را پاک مى کند و صله رحم که مایه فراوانى ثروت و دارایى است و مرگ را به تأخیر مى اندازد و صدقه پنهانى که مرگ بد را از میان مى برد و نیکوکارى که انسان را از لغزش هاى خوار کننده حفظ مى کند.
البته وسیله منحصر به این موارد نیست. اینها چیزهایى است که در خطبه امام آمده و مورد قبول ما است. اما در آیات و روایات وسایل دیگرى نیز ذکر شده که مى توان با بکارگیرى این وسایل به خداوند منان توسّل جست. بهترین وسیله براى تقرّب به خدا مراقبت بر واجبات و نوافل (نمازهاى مستحبى) است. اگر انسان نسبت به نوافل مراقبت کند تقربش نسبت به درگاه حضرت حق بیشتر مى شود تا آنجا که پیامبر خدا مى فرماید:
«کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و ...» .( [358])
یعنى به جایى مى رسد که گوشش گوش الهى، و چشمش چشم الهى مى شود.
و این همان عرفان حقیقى است. حدیث مذکور در وسائلُ الشیعه آمده و اتفاقاً در کتاب هاى اهل سنت نیز از پیغمبر اکرم نقل شده است.
بنابرین وسیله بودن (نوافل) در حدّ اجماع تمام مسلمین مطرح و مورد قبول است و تمام طوائف اسلامى به آن اعتراف دارند. اما مى خواهیم به بررسىوسایل دیگرى که کمتر مورد بحث هستند بپردازیم.
توسّلاتِ مورد اتفاقِ مسلمانان
1. توسّل به أسماء و صفات خدا
اگر واقعا مایلید دعایتان مستجاب شود به اسماءُ الله و صفات خدا متوسّل شوید. من از حسین بن على(علیهما السلام) این دعا را دارم: «اللهم انى أسألک بمعاقد عزک و سکّان سماواتک و أرضک و أنبیائک و رسلک أن تستجیب لى فقد لحقنى من أمرى عسراً» ( [359]) قرآن به صراحت مى فرماید: ( وَلِلّهِ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا) ( [360]) موقع دعا، توسّل به اسماءُالله; مانند یا الله یا رحمان یا رحیم یا خالق السموات والأرض یا غافر الذنوب یا رازق الطفل الصغیر و... بسیار راه گشاست.
توسّل به اسماءُ الله یکى از امور مورد اتفاق همه طوائف اسلامى حتّى وهابى است. ترمذى مى گوید مردى در محضر پیغمبر اکرم چنین دعا کرد: «اللهم انى اسئلک لا اله الا انت الاحد الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد»( [361]) صداى این مرد که به گوش پیغمبر رسید، فرمود: این شخص اسم أعظم را به زبان آورد و هر که اسم أعظم را به زبان جارى کند خداوند دعاى او را مستجاب مى کند. شیخ طوسى در کتاب«مصباحُ المتهجّد» ( [362]) این دعا را دارد که: «اللهم انى اسئلک بإسمک العظیم الاعظم الأعز الأجل الأکرم...»: خدایا تو را به این نام هاى مقدس سوگند مى دهم که اگر این نام ها را ببرم، درهاى بسته آسمان براى رحمت باز مى شود: «و اذا دعیت به إلى مغالق ابواب السماء للرّحمة انفتحت... .»
از این نمونه روایات در کتب شیعه فراوان است با این مضمون که: اگر کسى بخواهد توسّل پیدا کند مى تواند اسماءُ الله را به زبان بیاورد و اگر متوسّل به اسماءُ الله بشود خدا دعاى او را مستجاب مى کند.
2. توسّل به قرآن مجید
دومین وسیله، قرآن مجید است. تا به حال هیچ توجّه داشته اید که قرآن یکى از اسباب توسّل است؟ شب هاى قدر همگى هنگامى که قرآن به سر مى گذاریم مى گوییم: «اللهم انى اسئلک بکتابک المنزل و ما فیه و فیه اسمک الأکبر واسمائک الحسنى وما یخاف و یرجى أن تَجعَلَنى من عُتقائِک من النّار»( [363])در این جا قرآن وسیله است و ما آن را بین خود و خدا واسطه قرار مى دهیم که به حق این قرآن، گناهان ما بخشیده شود. در این نیز بحثى نیست و تمام طوایف اسلامى قائلند به این که انسان مى تواند به قرآن متوسّل بشود.
3. توسّل به اعمال نیک
اگر کسى در طول عمرش عمل نیکى انجام داده باشد مى تواند به آن متوسّل شود، به شرطى که عمل نیکش آلوده به ریا نشده باشد. فرض کنید در دوران جوانى در مجلسى بودید که گناه آماده بود، اما ترس از خدا سبب شد که مجلس را ترک کنید، این عمل، عمل نیکى است. بنابراین مى توانید وقت حاجت بگویید: خدایا! به حق آن عمل نیکى که براى تو انجام داده ام، این حاجتم را برآورده کن. حضرت ابراهیم وقتى مى خواهد دیوارهاى کعبه را بالا ببرد:
( وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) .( [364])
«هنگامى که ابراهیم و اسماعیل، پایه هاى خانه(کعبه) را بالا مى بردند(و مى گفتند:) پروردگارا! از ما بپذیر، که تو شنوا و دانایى».
شاهد مدعا این است که وقتى ابراهیم، آجر و سنگ را بالا مى برد و دیوارها را مى سازد، چون این عمل; عمل صالح است; لذا آن را وسیله اى براى دعایش قرار مى دهد و مى فرماید: ( رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ)
قضیه تاریخى مهمى را دو محدّث هم عصر، یعنى أحمد بن محمد بن خالد برقى(متولد272) در«المحاسن» و بخارى (متوفى296) در«صحیح» خود بدین شرح نقل کرده اند. زمانى در منطقه اى، باران سه نفر را شدیداً تحت تأثیر قرار داد. آن ها از شدّت باران ناگزیر شدند که به غارى که در همان نزدیکى بود پناه ببرند تا باران قطع شود. بعد از اینکه وارد غار شدند; ناگهان رانش زمین شروع شد و سنگ عظیمى دهانه غار را مسدود کرد; به طورى که دهانه غار فقط به اندازه یک دریچه کوچک باز مانده بود! با خود گفتند به زودى از تشنگى، گرسنگى و کمبود هوا خواهیم مرد! لذا بعد از فکر در این باره به این نتیجه رسیدندکه هر کدام از ما که در طول عمرش عمل نیکى انجام داده، آن را وسیله قرار بدهد تا خدا ما را نجات دهد.
یکى عرض کرد: بارالها! تو گواهى که من کارگرى داشتم که برایش بارى از گندم به عنوان اُجرت معیّن کرده بودم; امّا او رفت و این بار گندم پیش من ماند. لذا ناچار شدم آن را کشت کنم. تا اینکه بعد سالیانى از درآمد آن، گاوى خریدم. بعد از چندى آن کارگر آمد و بار گندمش را خواست. گفتم به جایش گاو را ببر! و داستان را برایش تعریف کردم و گفتم که این عمل را براى خدا انجام داده ام. تا این مسئله را گفت، سنگ کمى عقب رفت.
دوّمى گفت: بارالها! تو گواهى که من دختر عمویى داشتم که مورد علاقه ام بود. شبى در خلوت گاهى دختر عمو به من گفت: پسر عمو! تو را به خدا، مُهرى که خدا بر بدن من نهاده بدون قانون نشکن! من خجالت کشیدم و این را براى تو ترک کردم. سنگ مقدار بیشترى عقب رفت.
سوّمى هم عرض کرد: بارالها! تو گواهى که پدر و مادر پیرى داشتم و شب ها شیر مى خوردند. شبى شیر را آوردم; اما آن ها به خواب رفته بودند. دیدم اگر شیر را بگذارم ممکن است در آن حشره اى افتاده و آلوده شود. لذا در آنجا آنقدر ایستادم تا از خواب بیدار شدند و شیر را خوردند. من این کار را براى تو کردم، سنگ آن قدر عقب رفت تا هر سه بیرون آمدند.
4. توسّل به دعاى مؤمن
خداوند منّان، توسّل از طریق دعاى مؤمن را بسیار مورد توجّه و تذکّر قرار داده است. این همان است که مى گوییم التماس دعا، یعنى من از تو خواهان دعا هستم. امام على بن الحسین(علیهما السلام) گاهى اوقات به غلام خویش مى فرمود; برو و در کنار قبر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) دو رکعت نماز بخوان و در حق على بن الحسین دعا کن! على بن الحسین(علیه السلام) معصوم است و نیازى به دعاى غلامش ندارد; ولى امام با این عمل به ما مى آموزد که گاهى اگر با این زبان گناه کردى ممکن است دعایت مستجات نشود; ولى اگر برادر مؤمنت تو را دعا کند إستجابت نزدیکتر است. در روایت است هنگامى که این غلام دو رکعت نماز خواند و دعا کرد و بر گشت، امام او را آزاد کرد.( [365]) بنابراین توسّل به دعاى مؤمن یکى از اصول مسلّم و مورد اتفاق است.
5. توسّل به دعاى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در حال حیات
قرآن مجید به کسانى که در زمان حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) زندگى مى کردند، مى فرماید:
( وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُول إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا) ( [366])
«ما هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر براى این که به فرمان خدا، از وى اطاعت شود. و اگر این مخالفان، هنگامى که به خود ستم مى کردند(و فرمان هاى خدا را زیر پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى کردند و پیامبر هم براى آنها استغفار مى کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند».
یعنى به محضر پیغمبر اکرم رفته و از ایشان بخواهید در حق شما دعا و استغفار کند. این مورد را همه و حتّى وهابى ها نیز قبول دارند. قرآن در سوره منافقون مى فرماید: هر موقع به منافقین گفته مى شود که بروید نزد پیغمبر تا در حق شما دعا کند:
( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَکْبِرُونَ) .( [367])
هنگامى که به آنان گفته شود:"بیایید تا رسول خدا براى شما استغفار کند"، سرهاى خود را (از روى استهزا و غرور) تکان مى دهند».
این پنج وسیله که ذکر شد، مورد خدشه و ایراد نبوده و مورد اتفاق تمام فرقِ مسلمین، اعم سنى، شیعه، صوفى و وهابى است. از این به بعد بحث در مورد اختلافات ما با وهابیت در حوزه توسّل است که به یکى دو نمونه اشاره مى کنیم.
توسّلات موردِ اتفاق امامیه
1. توسّل به دعاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم)
امامیه معتقد است که به دعاى پیغمبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) حتّى بعد از ایشان مى توان توسّل جُست. دلیل نیز همان آیه است که مى فرماید: ( وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ) ( [368]) این آیه اطلاق دارد، یعنى هم حال حیات و هم حال رحلت را شامل مى شود. کما اینکه خیلى از آیات اطلاق دارند; مانند: ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ) ( [369]) که اطلاق دارد و حتى امروزه نیز ما نباید در حرم پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) داد زده یا صدایمان را بلند کنیم.
دو مقدمه مهم براى اثبات مسئله
دو مقدمه مهم براى اثبات مسأله جایز بودن توسّل به دعاى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) پس از وفات:
مقدّمه نخست: بزرگانى چون انبیاء، شهدا و مؤمنان کامل، بعد از مرگ، زندگى برزخى دارند. بنابراین مرگ، دروازه فنا نیست; بلکه دروازه اى براى زندگى در جهان دیگر است و این مسئله از قرآن استفاده مى شود. در سوره یس مى خوانیم: وقتى فرستادگان مسیح، مردم را به توحید دعوت کردند، مردم انطاکیه آنها را تهدید کردند. یک نفر از اقوام آن ها فریاد زد که اى قوم! چه مى کنید؟ ( قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ) ( [370]) آن ها او را هم اذیت کردند، به طورى که از شدت جراحت در حال جان دادن بود و در آن لحظه به او وعده بهشت داده شد ( قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِى یَعْلَمُونَ) ( [371]) این کدام جنّت است؟ آیا بهشت برزخى است؟ آیا همان بهشت روز قیامت است؟ مهم در اینجا این است که پس از مرگ گفت: «یَا لَیْتَ قَوْمِى یَعْلَمُونَ» اى کاش مى دانستند که گرچه سنگ باران و کشته شدم اما وارد بهشت شدم!
آیاتى که دلالت بر حیات برزخى مى کنند فراوان است. مثلاً درباره آل فرعون مى گوید: ( النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوًّا وَعَشِیًّا وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَاب) . ( [372]) آن ها را صبح گاهان و شامگاهان بر آتش عرضه مى کنند. براستى این عرضه بر آتش در قبل از قیامّت کجاست؟ قطعاً در عالم برزخ است. آیات نازل شده درباره شهدا مؤیّد این مطلب هستند:
( وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِى سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَا عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ) .( [373])
«اى پیامبر هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند».
مقدّمه دوم: آیا ارتباط ما با کسانى که در برزخ زنده اند، قطع است یا محفوظ؟ وهابیّت قائل به انقطاع ارتباط است; اما شیعه مى گوید ارتباط ما محفوظ است. آنان سخنان ما را مى شنوند، و چه بسا جواب هم بدهند.
قرآن در چند جا مى فرماید ارتباط شما محفوظ است. یکى درباره صالح و دیگرى درباره شعیب . قرآن به گونه اى بیان مى کند که اینها با مردگان خودشان بحث مى کنند.
( فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دَارِهِمْ جَاثِمِینَ* فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَةَ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَکُمْ وَلَکِن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ) ( [374])
«سرانجام زمین لرزه آنها را فرا گرفت، و صبحگاهان، (تنها) جسم بى جان آنها در خانه هایشان باقى مانده بود.(صالح) از آنها روى برتافت; و گفت:«اى قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و شرط خیرخواهى را انجام دادم، ولى (چه کنم که) شما خیرخواهان را دوست ندارید».
این درباره صالح است. قوم صالح بت پرست بودند و بعد از نزول عذاب إلهى در خانه خود به حال مرگ افتادند. آن ها گاهى صداى آسمانى و لرزش و گاهى باد شدید را مى شنیدند; اما در خانه هاى خود باز ماندند و مردند. آیه بعدى مى گوید: «فَتَوَلَّى عَنْهُمْ» صالح نبى از آن ها روى برگرداند، چرا؟ چون هرچه پیغمبر گفت گوش نکردند و سرانجام جسدهاى مرده آن ها در خانه هاشان افتاد. بعدا ً(یعنى پس از نابودى قوم)، صالح رو به آن ها کرد و با تنفّر گفت: «وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَةَ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَکُمْ وَلَکِن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ» حضرت صالح در چه زمان و با چه کسانى سخن مى گوید؟ با قوم خود زمانى که همه مُرده اند.
در مورد شعیب(علیه السلام) نیز همین بیان هست:
( الَّذِینَ کَذَّبُواْ شُعَیْبًا کَأَن لَّمْ یَغْنَوْاْ فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُواْ شُعَیْبًا کَانُواْ هُمُ الْخَاسِرِینَ* فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَى عَلَى قَوْم کَافِرِینَ) . ( [375])
«آنها که شعیب را تکذیب کردند(آنچنان نابود شدند که) گویا هرگز در آن (خانه ها) سکونت نداشتند! آنها که شعیب را تکذیب کردند، زیانکار بودند. سپس از آنها روى برتافت و گفت:«اى قوم من! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و براى شما خیرخواهى نمودم، با این حال، چگونه بر حال قوم بى ایمان تأسف بخورم؟!».
حضرت شعیب گفت:
( یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَى عَلَى قَوْم کَافِرِینَ) .
اثبات مسئله با روایات معتبر
با حفظ دو مقدمه یادشده، اینک سراغ روایات، آن هم روایات مورد قبول وهابیت مى رویم. در صحیح بخارى که بالاترین کتاب اهل سنت است، آمده که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در جنگ بدر دستور داد هفتاد جسد کشته هاى قریش را در یک قلیبى(گودال) بریزند. سپس به سخن گفتن با آن ها پرداخت.
سپس یک یک آن ها را صدا زد و گفت: هل وجدتم ما وعدکم ربکم حقاً؟ فانى وجدت ما وعدنى ربّى حقّاً.
فقال له بعض اصحابه: یا رسول الله! أتنادى قوماً موتى؟
فقال (صلى الله علیه وآله وسلم) : ما انتم باسمع لما اقول منهم، و لکنهم لا یستطیعون أن یجیبونى.
پیامبر رو به جسدهاى بى جان کفّار کرده فرمودند: من وعده هاى خدا را حق یافتم آیا شما نیز وعده ها را حق یافتید؟ بد قومى بودید و با من به بدى رفتار کردید و من نمى خواستم به این نحو کشته شوید. سپس عرب هاى جاهل گفتند: اى رسول خدا! آیا با این مردگان سخن مى گویى؟ حضرت فرمود: نخیر، اینها مرده نیستند و مطالب مرا بهتر از شما مى شنوند!( [376])
نتیجه
اگر این دو مقدمه ثابت شود (یعنى وجود حیات برزخى، و همچنین ارتباط ما با حیات برزخى) ما مى توانیم به دعاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) حتى پس از فوت ایشان متوسّل شویم. بنابراین مانعى ندارد که در کنار قبرش عرض حاجت کنیم. خداوند در قرآن مى فرماید: ( وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ) ( [377]) اتفاقاً بیشتر اهل سنت نیز نوشته اند که وقتى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) رحلت کرد، چندروزى گذشته بود که عربى از بیابان آمد و خودش را بر قبر ایشان افکند و گفت: «إنّک قلت فى کتابک الکریم: ( وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا» و انّى جِئتک تائباً مُستغفراً مِن ذُنوبى»( [378])
غیر از این باید گفت که مسلمانان به تعداد یک میلیارد و نیم جمعیت، هر روزه در نماز مى گویند: «السلام علیک أیّهَا النبى!» مخاطب آن ها چه کسى است؟ آیا سلام شان خطاب به مرده است؟ مشکل اینجا است که متأسفانه رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) را نشناخته ایم!
دیده اى خواهم که باشد شه شناس *** تا شناسد شاه را در هر لباس
انبیاى دیگر را نیز نشناختیم! بخارى از بزرگان اهل سنت است که مى گوید پیغمبر با کفّار سخن گفت و مدعى است أموات آن ها بهتر از احیاى شما مى شنوند!( [379]) بنابراین در کنار مرقد رسول خدا حق داریم که بگوییم: «یا رسول الله! انى جئتک تائباً مستغفراً من ذنوبى، اِستغفر لنا عند الله» و حاجت خود را بخواهیم و از او طلب دعا کنیم و همه این توسّلات مشروع خواهد بود.
2. توسّل به ذات، حقّ و منزلت نبّى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)
دومین مصداق توسّل اختصاصى و مورد قبول إمامیه، توسّل به ذات، حق و منزلت نبى اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) است. طبق اعتقاد ما شیعیان، خداوند منّان به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) حقّ، منزلت و مقامى عنایت فرموده که با توجه به آن مى توان خدا را به منزلت پیامبرش قسم داد.
وهابى ها از این خشمگین اند و مى گویند این شرک است و ما حق نداریم خدا را به مقام پیغمبر، ذات و قداست او سوگند دهیم، و این نحوه قسم خوردن و طلب کردن جایز نیست. حال آنکه کتابهاى حدیثى اهل سنّت از همین نوع توسّل پر است! آن ها غفلت مى کنند و این کتب را ملاحظه نکرده و تنها مقلّد محمد بن عبدالوهّاب هستند و هیچ گاه نمى خواهند از تقلید بیرون بیایند.
اشکال اولِ وهّابیت
وهابیّت مى گوید: نبى حقّى گردنِ خدا ندارد بلکه این فقط خداست که صاحب حق است. پس اینکه شما مى گویید: «اللهم انّى أسئلک بحقّ نبیّک وبحقّ ولیّک وبحقّ الحسین»؟ حرف درستى نیست، خدا همیشه «ذو الحق» است نه اینکه «یکون علیه الحق».
پاسخ: ما دو گونه حق داریم: یک حقّ اصلى که مخصوص خود خداست و لذا هیچکس گردن خدا چنین حقّى را ندارد: «أین التراب و ربّ الارباب!» نوع دیگر حق، حق بالعرض است که خدا آن را به برخى مى دهد و مثلاً مى فرماید: «و کان حقّاً علینا نصر المؤمنین»( [380]) حقّى که ما مى گوییم، حقّى است که خدا به پیامبر و اولیاء خود داده و این حق از نوع دوم است. یعنى خدا خودش را وام دار کرده و در حقیقت، مثلاً حضرت على (علیه السلام) را صاحب حق قرار داده است. بلى، گاهى خدا لطف و مرحمت داشته، و به اصطلاح به قدرى آقاست که خودش را وام دار و ما را طلب کار! مى کند مثل آنجا که مى فرماید: ( مَّن ذَا الَّذِى یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا) ( [381]) در حقیقت خدا، وام دارِ فرد قرض دهنده شده، و این جز عظمت و لطف خدا چیز دیگرى نیست.
توسّل به ذات پیامبر در کتب اهل سنت
حدیثى در سنن ترمذى ( [382]) نقل شده که مضمون آن این است که: عثمان بن حنیف (استاندار على(علیه السلام) و صحابى بزرگ پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ) مى گوید: محضر پیغمبر اکرم بودم که مرد نابینایى عرض کرد: اى رسول خدا! دعا کن نابینایى من بهبود پیدا کند. پیغمبر فرمود آیا مایل نیستى به همین حالت صبر کنى؟ گفت نه، صبر نمى کنم، دعا کنید بهتر شوم. حضرت فرمود برو وضو بگیر و دو رکعت نماز خوانده و سپس این دعا را بخوان: «اللهم انى أسئلک و أتوجه إلیک بنبیّک محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) نبى الرحمة. یا محمد إنّى أتوجه بک إلى ربى فى حاجتى لتقضى ـ اللهم شفّعه فى» مى دانید که «بِنبیّک» متعلّقِ هر دو فعلِ «أسئلک» و «اَتوجّهُ» است. و ذکر شدن نام پیامبر بعد از آن به عنوان عطف بیان; روشن کننده این مطلب است که توسّل به ذات پیامبر است نه به دعاى ایشان.
بنابراین ذکر نام مبارک پیغمبر(یعنى محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) ) دلیلى روشن بر توسّل به ذات ایشان است. علاوه بر اینکه به این هم اکتفا نکرده و مى گوید: نبىّ الرَّحمة و باز مى گوید: «یا محمّد إنّى أتوجّه بک إلى ربّى فی حاجتى لتُقضى; اللّهم شفّعه فىَّ» و چشمان آن فرد چنان روشن شد که گویا هرگز نابینا نبوده است.
ابن تیمیه نیز مى گوید این حدیث صحیح است.( [383]) اگر الآن در برابر ضریح پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بگوییم: «یا رسول الله اشفع لنا عندالله» وهابیون مى گویند: شما میّت را صدا کردید، میّت را نمى شود صدا کرد و توسّل به ذات او جست. ولى این حدیث، چونان استخوانى در گلوى آن ها گیرکرده; چراکه نمى توانند سند را رد کنند; آن چنان که ابن تیمیه هم مى گوید سند صحیح است. و چون دلالت را هم نمى توانند مردود بدانند، رو به تأویل آن مى آورند.
تأویلِ «توسّل به ذات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)(رحمهما الله)
مى گویند در این عبارت پیامبر، کلمه دعا مقدّر است، یعنى «إنى أسئلک و أتوجّه إلیک بدعاء نبیّک بدعاء نبىّ الرحمة» در پاسخ باید گفت شما که اصلاً اعتقادى به تأویل نداشتید و اگر کسى تأویل مى کرد یا الآن تأویلى صورت دهد او را تفسیق و تکفیر مى کنید! پس چرا اینجا تأویل را مطرح مى کنید؟
در تهران مهندس عبدالرزاق بغایرى(1248ـ1332ش) (ریاضیدان و استاد دارالفنون) نقل مى کرد که ما به زیارت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مشرف شدیم و به مکه رسیدیم. در جدّه، شیخ عراقى دیدیم که فقیر و بى چیز بود. به او ترحّم کرده، گفتیم بیا تا زندگى ات را تأمین کنیم و در قبال آن، ما را در اعمال حجّ یارى کن. او پذیرفت و عازم مدینه شدیم. در آنجا شیخى پرسید: شما کجایى هستید؟ گفتیم ایرانى و شیعه هستیم. گفت: شماها آیات قرآن را تأویل مى کنید!
مهندس بغایرى مى گوید: من دیدم این شیخ فقیر عراقى هم با او هم صدا شد! و گفت: اینها آیات را تأویل مى کنند و چند شاهد هم به عنوان نمونه ذکرکرد! با خودم گفتم خدایا! مدت ها ما با این مرد عراقى همراه بودیم که در اعمال ما را کمک کند، نکند این هم خودش از مخالفین سرسخت شیعه باشد؟ شیخ دوّمى اتفاقاً ضریر(نابینا) بود. شیخ عراقى ما مقدارى به او کمک کرد و آخرکار رو به او کرد و گفت: یا للعجب! من متأسفم جناب عالى روز قیامت، موفق به دیدار پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نخواهید شد و جمال او را زیارت نخواهید کرد! پرسید چرا؟ شیخ عراقى گفت: قرآن مى فرماید: ( وَمَن کَانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً) ( [384]) گفت نه، این آیه مربوط به کورْ دل است، نه کورْ چشم. روحانى کاروان در پاسخ گفت: «هذا هو التأویل!» تا این را گفت فریاد آن شیخ کور به آسمان بلند شد!!
سه ایراد اهل سنت به روایت عثمان
ایراد اوّل: وهابى ها نسبت به این حدیث، راه فرارى درست کرده و گفته اند: همه این مطالب زمانى درست است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در قید حیات باشند، نه بعد از وفات ایشان. در قبال این سخن وهابیت باید به این مطلب اشاره کرد که خود عثمان بن حنیف مى گوید مردى پیش من آمد و گفت خیلى بدهکار و گرفتارم و هر چه پیش عثمان مى روم مرا تحویل نمى گیرد. گفتم من زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بودم نابینایى آمد و حضرت این دعا را به او آموخت و او دعایش مستجاب شد. برو وضو بگیر و بعد از خواندن دو رکعت نماز همان دعا را زمزمه کن! إتفاقاً شخص فقیر چنین کرد و سپس پیش عثمان (خلیفه) رفت. عثمان این بار با گشاده رویى از او استقبال کرده و حاجتش را برآورده نمود. ( [385])سؤال این جاست که آیا در زمان عثمان(خلیفه)، پیغمبر اکرم در قید حیات بودند یا نه؟ قطعاً حضرت رحلت کرده بودند.
ایراد دوّم به حدیث عثمان، مى گویند در سند حدیث، فردى به نام روح بن صلاح قرار دارد که براى ما مورد ثقه نیست. البته آن ها اشتباه مى کنند. اصل سند این است: «حدثنا طاهر بن عیسى بن قیرس المصرى المقرى حدثنا اصبغ بن الفرج حدثنا ابن وهب عن ابى سعید المکّى عن روح بن القاسم عن ابى جعفر الخطمى المدنى عن أبى أمامة بن سهل بن حنیف عن عمه عثمان بن حنیف» پس فرد مذکور روح بن القاسم است نه روح بن صلاح! معلوم مى شود مصدر راهم درست و دقیق ندیده اند.
اتفاقاً روح بن صلاح هم که باشد، وى را همگان تضعیف نکرده اند. روح بن صلاح را فقط یک نفر و آن هم ابن عدّى تضعیف کرده اما در عوض ابن حبّان او را توثیق کرده است. پس اولاً صغرى غلط بوده، یعنى راوى روح بن صلاح نیست و روح بن القاسم است که ثقه بوده; و ثانیاً بالفرض اگر او باشد، دو نفر تصدیقش کرده اند و یک نفر تضعیف.
ایراد سوم به حدیث عثمان، اینکه اگر این حدیث درست باشد پس باید در دنیا نابینا پیدا نشود; چرا که هر نابینایى این دعا را بخواند بینا مى شود!! ضعف این ایراد بسیار روشن است؟ این اشکال حاکى از آن است که آن ها نه پیغمبرخدا را شناخته اند و نه دعا را! در پاسخ باید گفت: قرآن که در مورد عسل مى فرماید: «فیه شفاءٌ» پس با این وجود مى بایست در داروخانه ها فقط عسل به فروش برسد چرا که عسل شفا است! آیا واقعاً این سخنى بى پایه و اساس نیست!؟ باید توجه داشت که مواردى از قبیل دعا و عسل، از مقتضیاتند و علل تامّه نیستند; لذا در شرایطى مؤثر و در شرایطى غیرمؤثرند.
چهار مؤید براى توسّل به ذات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)
موارد متعددى حکایت دارد که توسل به ذات پیامبر اکرم جایز است. در اینجا به چهار مورد اکتفا مى کنیم:
1. ابن حجر شرحى بر بخارى به نام «فتحُ البارى» دارد که مورد احترام فراوان است. در نظر اهل سنت هیچ عالمى در حدیث بعد از ابن حنبل به پاى ابن حجر نمى رسد. او در آنجا مى نویسد هنگامى که مکه را قحطى فراگرفت عبدالمطلب، دستِ پیغمبر را که هنوز کودک خردسالى بیش نبود گرفت و رو به آسمان عرض کرد: خدایا! به حق این کودک که آینده درخشانى دارد باران خود را بفرست! جناب عبدالمطلب توسّل به ذات پیغمبر اکرم نمود. و سپس این حادثه را اینگونه به شعر درآوردند:
وأبْیَضَ یُستَسقى الغمامُ بوجهه *** ثمالُ الیتامى عصمة للأرامل ( [386])
2. بعد از مرگ عبدالمطلب، ابوطالب که سرپرستى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را ـ که نوجوانى بیش نبود- به عهده گرفت، در خشک سالى که پیش آمد، به ذات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) متوسّل شد و گفت: خدایا! به آبرو و مقام این نوجوان براى ما باران بفرست.( [387])
3. خود عمر بن خطاب نیز در قحطى، به عباس عموى پیغمبر اکرم، متوسّل شد. این عین عبارت خلیفه است که مى گوید: «اللهم انّا کُنّا نتوسّل الیک بنبیّنا و انّا نتوسّل الیک بعمّ نبینّا فاسْقِنا» ( [388])این روایت از صحیح بخارى است و مى بایست توسط مخالفین پذیرفته شود. اما مى گویند مقصود از عبارت خلیفه «نتوسل بدعاء عم نبیّنا» است. مى گوییم! عموى پیامبر که دعا نخوانده! دعا را که خلیفه خواند! نماز را که او خواند! و متوسّل به مقام عموى پیامبر شد!. این جاست که شعراى عصر خلیفه اشعارى درباره عظمت مقام عباس سرودند. اشعارى با این مضمون که «فسقى الغمام غرّة بغرّة العباس( [389]); خدا به خاطر روى سپید عباس براى ما باران فرستاد».( [390])
4 . عطیه عوفى از ابو سعید خُدرى نقل مى کند که رسول خدا چنین فرمود: من خرج من بیته إلى الصلاة فقال: «اللهم إنّى اسألک بحق السائلین علیک و اسألک بحقّ ممشاى هذا...»( [391]).
هر کس از خانه خود به سوى نماز (مسجد) برود و چنین بگوید: بارالها من از تو به حق درخواست کنندگان بر تو و به حق این گامهایى که بر مى دارم، مى خواهم که...
در اینجا به حق درخواست کنندگان بر خدا توسل شده است.
5 . آن گاه که فاطمه بنت اسد مادر على(علیه السلام) درگذشت، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) امر فرمود براى او قبرى فراهم سازند. آن گاه که از کندن قبر فارغ شدند. پیامبر به درون قبر رفت و دراز کشید و فرمود: اى خدایى که زنده مى کنى و مى میرانى و خود زنده اى و نمى میرى مادرم فاطمه بنت اسد را ببخش و جایگاه او را در قبر گسترش ده و سپس این جمله را فرمود: به حق پیامبرت و پیامبران پیش از من.( [392])در اینجا نیز پیامبر به حق خویشتن و پیامبران پیشین توسل جست.
ادله مانعین توسّل و پاسخ آنها
1 . قرآن کریم مى گوید: ( وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ) ( [393]) یعنى پشت سر آن ها برزخ و حائلى تا روز قیامت است. حال که بین ما و گذشتگان، حائل هست شما چطور به دعاى پیامبر یا به ذات پیامبر یا امام متوسّل مى شوید در حالى که میان ما و آن ها مانع و حائلى به نام برزخ هست؟ ( [394])
پاسخ: هرگاه بخواهید آیه اى را معنا کنید، ابتدا ما قبل و ما بعد آن را ببینید تا دچار مغالطه نشوید. قبل آیه این است:
( حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ) ( [395])
«هنگامى که مرگ یکى از آنها فرا رسد، مى گوید:"پروردگار من، مرا باز گردانید. شاید در آنچه که ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم".(ولى به او مى گویند:) چنین نیست! این سخنى است که او به زبان مى گوید (و اگر باز گردد کارش هجو گذاشته است); و پشت سرِ آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند».
یعنى هنگام مرگ وقتى که چشم برزخى باز مى شود، کافر و فاسق آینده تاریک خود را مى بیند و مى گوید: خدایا! مرا برگردان! شاید عمل صالح انجام دهم.
قرآن به اینها دو پاسخ مى گوید:
اولاً: ( کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا) یعنى این درخواست صورى است و اگر باز گردد، دوباره گناهان خود را از سر مى گیرد.
ثانیاً: ( وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ) این برزخ به معناى حائل و مانع از بازگشتن است که دو مرتبه به دنیا برگردند، نه اینکه مانع از شنیدن دعا و اصوات باشد!
اگر خوب دقت کنید; مطلب خیلى روشن است. مخالفین خیال مى کنند که برزخ مانع از هرچیزى است، این طور نیست بلکه فقط مانع رجوع است. بنابراین دعاها واصوات مى توانند رد و بدل شوند.
2. اشکال دوم، این است که مردگان نمى شنوند و هرکه از دنیا رفت شنوایى از او گرفته مى شود; به دلیل دو آیه:
( إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى) ( [396])یعنى اى پیامبر! تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى.
( مَا أَنتَ بِمُسْمِع مَّن فِى الْقُبُورِ) .( [397]) یعنى: اى پیامبر! تو نمى توانى سخن خود را به گوش آنان که در گور خفته اند برسانى.
بنابراین پیغمبر و ائمه متوفى نیز مانند دیگران نمى توانند بشنوند.( [398])
پاسخ اول از ابن حجر: او مى گوید چرا آیه را این طور معنا مى کنید؟! حال آنکه ما در صحیح بخارى روایت داریم که میّت صداى کفش مشایعت کنندگانش را مى شنود: «تسمع خفق نعالهم» ( [399]) اگر میت قابلیت شنیدن را ندارد پس تلقین چه معنایى دارد؟ ابن حجر که دانشمند آن زمان است به این اشکال پاسخ نقضى مى دهد.
پاسخ دوم به اشکال را شاگرد ابن تیمیه، ابن قیم در کتاب منسوب به وى یعنى «الروح» مى دهد. اگر این کتاب از او باشد، مى توان نتیجه گرفت که وى از مکتب ابن تیمیه کناره گیرى کرده، چون تمام کتاب بر ضدّ عقاید ابن تیمیه است.
ابن قیم در آنجا به این دو آیه که مى رسد مى گوید: مراد نفىِ شنیدن نیست; بلکه نفىِ شنیدنى است که سودمند باشد; یعنى نفىِ انتفاع. بنابراین ( اِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى) ( [400]) یعنى نمى توانى چیزى را به گوش او برسانى که برایش سودمند افتد. یعنى چون میت قابل برگشت به دنیا نیست هرچه هم بگویید نفع نخواهد برد و به اصطلاح نفىُ الانتفاع است.
3. اشکال سوم، انقطاع عمل با مرگ است. روایت مى گوید: « اذا مات المرء انقطع عمله الا من ثلاث: صدقة جاریة، و علم ینتفع به و ولد صالح یدعو له» یعنى انسان که مُرد عملش قطع مى شود;( [401]) اما فقط از سه چیز بهره مى گیرد: صدقه جاریه، یا علمى که دیگران از آن بهره ببرند (مثل نوشتن کتاب) یا فرزندى که در حق او دعا کند. لذا وقتى پیغمبر اکرم فوت کند، عملِ او قطع مى شود و دیگر نمى تواند دعا کند. چراکه او نیز چون سایرین وقتى بمیرد، کارش قطع مى شود مگر همان سه مورد، و دعا کردن در حق ما جزو این سه امر نیست.
پاسخ: در این جا اشتباه فاحشى رخ داده است. «انقطع عمله» یعنى عملى که از آن، خودش منتفع بشود، نه اینکه هیچ عملى نمى تواند انجام دهد!! یعنى به قرینه استثناء، این سه مورد اعمالى هستند که خود فرد مى تواند از آن ها بهره ببرد ونسبت به سود رساندن به دیگران نفیى درکار نیست.
نکته بعدى اینکه روایت، در مقام بیان اینکه میّت نمى تواند در حق دیگران دعا کند نیست! چطور نمى تواند حال آنکه قرآن مى فرماید: ( وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم) ( [402])
4. اشکال چهارم، اینکه مى گویند توسّل به دعاى پیغمبر یا توسّل به ذات پیغمبر اکرم بعد از وفات، شرک است; چرا که بت پرست ها هم همین کار را مى کردند. آن ها هم از بت ها برآوردن حاجت ونیازشان را مى خواستند، شما هم گاهى خدا را به ذات میّت قسم مى دهید و گاهى از او دعا مى خواهید، از وجود میت طلب حاجت مى کنید و بت پرست ها نیز همین گونه اند: ( [403])
( وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ) ( [404]).
«آنها غیر از خدا، چیزهایى را مى پرستیدند که نه به آنان زیانى مى رساند و نه سودى مى بخشد، و مى گویند:" اینان شفیعان ما نزد خدا هستند"».
پاسخ:
میان ماه من تا ماه گردون *** تفاوت از زمین تا آسمان است
بُت پرست به بت توسّل مى جست; اما اعتقاد به اُلوهیت و ربوبیت بت داشت. به این آیه توجه کنید: ( وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً)( [405]) مى گفتند: ندّ خدا و مثل خداست. آن ها در بت ها به ربوبیت و الوهیت قائل بودند: ( یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ) ( [406]) .
اما مصداق این آیه ما نیستیم; چراکه اولاً آن ها به جاى خدا بتها را مى پرستیدند، در حالى که مسلمانان فقط خدا را مى پرستند. چگونه توسل هر دو را یکسان مى گیرید؟
ثانیاً آن ها قائل به انداد (ربوبیت داشتن بتها همانند خدا) بودند و ما نیستیم. ما اعتقاد داریم که پیامبر و اولیاى خدا، بندگان او هستند و مى گوییم: اشهد أن لا اله الا الله و أشهد أنّ محمّد رسول الله و نیز مى گوییم: أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله .
ثالثاً آن ها معتقد بودند همین بت ها در جنگ به ما کمک مى کنند: ( وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ) ( [407]) بت پرستان از بت ها یارى مى طلبیدند. لذا قرآن در ردّ آن ها مى فرماید: ( وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ) .( [408])
رابعاً، آن ها عزّت را در دست بت ها مى دیدند و خیال مى کردند که عزّت از بت ها است: ( لیکونوا لهم عزّا) ( [409]).
بنابراین اگر آن ها متوسّل به بت مى شدند بت ها را الهه و ارباب و ناصر و مایه عزّت مى دانستند و به این سبک دعا مى خواندند; در حالى که ما معتقدیم نصرت و عزّت فقط دست خداست: ( تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ) ( [410])لذا از اساس، میان این دو نوع اعتقاد، تفاوت هست و نباید این دو را با هم درآمیخت. میزان، ظاهر امر نیست، میزان، باطن است. اگر میزان، ظاهر کار باشد تمام مسلمانان در حج همان کارهایى را انجام مى دهند که بت پرست ها انجام مى دادند; چراکه دور این سنگ ها گشتن با کار بت پرست ها فرق نمى کند! نیز بین دو کوه راه رفتن با کار بت پرست ها تفاوتى نخواهد داشت! فرق این است که قائل به ربوبیت و الوهیت بتها بودند و اینکه عزت و نصرت دست بت هاست; حال اینکه ما معتقدیم: ( وَمَا النَّصْرُ إلاّ مِنَ اللهِ العَزیزِ الحَکیمِ) ( [411]).
5. اشکال پنجم، بت پرست ها هرگز نمى گفتند عزت و نصرت، دست بت هاست; بلکه مى گفتند اینها فقط شفیع اَند: ( مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى) ( [412]) کار مسلمانان هم همین است! یعنى شرک خود را در پوشش شفاعت توجیه مى کنید
پاسخ: ادعاى شما کذب محض است; چرا که این آیه صراحتاً مى فرماید: ( لِّیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا) ( [413]) پس آن ها عزت را در دست بتها مى دانستند در حالى که ما عزت را در دست خدا مى دانیم. باید دقت شود که فقط به مفاد یک آیه بسنده نکنیم; بلکه باید صدر و ذیل آیات را هم ببینیم. لذا کذب بودن این مطلب که فقط معتقد به شفیع بودنِ بتها بودند روشن مى شود، بت پرستان قائل به الوهیّت بتها بودند ( أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا) ( [414]) و به آن ها آلهه و أنداد مى گفتند و به ربوبیّت و به اینکه نصرت و عزّت نزد بتها است اعتقاد داشتند.
علاوه بر این، در تاریخ آمده که عمرو بن لُحىّ، اوّل کسى بود که بت پرستى را به مکه آورد او در منطقه شام مردم را دید که بتى را عبادت مى کنند. پرسید این چیست؟ گفتند اگر بى باران شویم، از این باران مى خواهیم و باران مى فرستد و... عمر بن لحىّ، بتى آورد و بالاى بام مکه نصب کرد و مردم را به پرستش آن دعوت کرد.( [415])
نکته جالب این است که خود آیه، منطق بت پرستان را رد و آن ها را تکذیب مى کند:
( اِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِى مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ) . ( [416])
«خداوند روز قیامت میان آنان در آنچه اختلاف داشته اند داورى مى کند، خداوند آن کس را که دروغگو و کفران کننده است، هرگز هدایت نمى کند».
مى گوید: اینها دروغ مى گویند، اینها خجالت مى کشند و براى اینکه توجیه کنند مى گویند بله، بتها فقط شفیع هستند و هیچ کاره اى نیستند; زیرا اگر بگویند آن ها باران مى فرستند و کمک کننده و نافع هستند، بطلان آن آشکار است. لذا فقط مى گویند اینها شفیع ما هستند.
بنابراین، قیاس عمل مسلمانان به عمل بت پرستان بسیار دور از واقع و نادرست است.
[355] . لسانُ العرب، ج11، ص225، ماده وسل.
[356] . مائده/35.
[357] . و من خطبة له (علیه السلام) ; ان افضل ما توسل به المتوسلون الى الله سبحانه وتعالى: الإیمان به و برسوله، والجهاد فى سبیله فانه ذروة الاسلام، وکلمة الاخلاص فانها الفطرة، واقام الصلاة فانها الملة، وایتاء الزکاة فانها فریضة واجبة، وصوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب، وحج البیت واعتماره فانهما ینفیان الفقر ویرحضان الذنب، وصلة الرحم فانها مثراة فى المال ومنساة فى الاجل، وصدقة السر فانها تکفر الخطیئة... .
[358] . حر عاملى، محمد ابن حسن، تهران، وسائلُ الشیعه، مکتب اسلامى، بهار 1378ش، ج4، ص72، باب 17، ح6; وَمَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْء أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ ـ وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ ـ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِـ وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَلِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِـ وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا ـ إِنْ دَعَانِى أَجَبْتُهُ وَإِنْ سَأَلَنِى أَعْطَیْتُه » .
[359] . ابن طاووس، على بن موسى; مُهَجُ الدعوات و منهجُ العبادات، کتابخانه سنائى،1323ق، ص11.
[360] . اعراف/180.
[361] . الترمذى، سنن الترمذى، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت، چاپ دوم 1403ق، ج2، ص 178، حدیث 3542.
[362] . ص374.
[363] . على بن موسى بن طاووس، الاقبال بالأعمال، قم مکتبة الاعلام الإسلامى، 1419-1418ق، ص41، قمى، عباس; مفاتیحُ الجنان، اعمال مخصوصه شب هاى قدر.
[364] . بقره/127.
[365] . مجلسى، محمد باقر; بحارالانوار، ج46، ص92.
[366] . نساء/64 .
[367] . منافقون/5.
[368] . نساء/64; ترجمه: هنگامى که به خود ستم کردند، به نزد تو مى آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى کردند.
[369] . حجرات/2; ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید و در برابر او بلند سخن مگویید... .
[370] . یس/20ـ21; ترجمه: اى قوم من از فرستادگان خدا پیروى کنید. از کسانى پیروى کنید که از شما مزدى نمى خواهند و خود هدایت یافته اند.
[371] . همان/26; ترجمه: به او گفته شد: وارد بهشت شو، گفت اى کاش قوم من مى دانستند.
[372] . غافر/46; ترجمه: (عذاب آنها) آتش است که هر صبح و شام بر آنها عرضه مى شوند; و روزى که قیامت برپا مى شود(مى فرماید:)"آل فرعون را در سخت ترین عذاب ها وارد کنید".
[373] . آل عمران/169.
[374] . اعراف/79-78.
[375] . اعراف/93-92.
[376] . ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص 649.
[377] . نساء/64; ترجمه: و اگر این مخالفان، هنگامى که به خود ستم مى کردند(فرمان هاى خدا را زیر پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى کردند، و پیامبر هم براى آنها استغفار مى کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند.
[378] . وفاء الوفاء4:1361; الدر السنیّة: ص 75 ط دار جوامع الکلم.
[379] . صحیح بخارى، ج5، جنگ بدر، صفحه76.
[380] . روم / 47; ترجمه: و یارى مؤمنان حقى است بر عهده ما.
[381] . بقره/245; ترجمه: کیست که به خدا "قرض الحسنه" بدهد.
[382] . ابن تیمیه، احمد ابن عبد الحلیم، مجموعة الرسائل والمسائل، بیروت، دارالکتب العلمیه، ق1421، ج1، ص18; سنن ترمذى، ج5، کتاب الدعوات، باب 119، ش3578.
[383] . ابن تیمیه، احمد ابن عبد الحلیم; مجموعة الرسائل والمسائل، ج1، ص18، الحاکم النیشابورى المستدرک على الصحیحین، ج1، ص214.
[384] . اسراء/72; ترجمه: اما کسى که در این جهان ] از دیدن چهره حق [ نابینا بوده است، در آخرت هم نابینا و گمراه تر است.
[385] . طبرانى، سلیمان بن احمد; معجم کبیر طبرانى، دارإحیاء التراث العربى، 1422ق، ج9، ص31.
[386] . شهاب الدین العسقلانى، ابن حجر; فتحُ البارى، شرح صحیح بخارى، دارالمعرفة للطباعة والنشر بیروت، لبنان، بى تا، ج2، ص496; بیهقى، احمدبن حسین، دلائل النبوة، تهران 1361ش، ج2، ص16و17.
[387] . سیرة حلبى، ج1، ص16; نبهانى، یوسف بن اسماعیل، الأنوارُ المحمدیه من المواهب اللدنیه، ج1، بیروت، دارُ الکتب العلمیه، ج1، ص184.
[388] . صحیح بخارى، ج2، ص32
[389] . شیب یعنى محاسن سفیدش.
[390] . الرفاعى، محمد نسیب; التوصل الى حقیقة التوسل، چ 3 المکتبة الاسلامیة، ریاض ج1 ص174.
[391] . سنن ابن ماجه، ج1، ص256، شماره 778
[392] . حلیة الاولیأ، ج3، ص121، وفاء الوفاء، ج3، ص899
[393] . مومنون/100.
[394] . الرفاعى، محمد نسیب; التوصل إلى حقیقة التوسل، ص267.
[395] . مؤمنون/99-100.
[396] . نمل/80 ; روم/52.
[397] . فاطر/22.
[398] . الرفاعى، محمد نسیب; التوصل إلى حقیقة التوسل، ص267.
[399] . احمدبن سحین،اثبات عذاب القبر للبیهقى، بیروت، دارالجیل بى تا، ج1، صص64و173; البعث لابن أبى داود السجستانى، دار الکتاب العربى، بیروت 1408ق، ج1، ص7.
[400] . نمل/23.
[401] . الرفاعى، محمد نسیب; التوصل إلى حقیقة التوسل، ص267.
[402] . آل عمران/170; ترجمه: بخاطر کسانى که هنوز به آنها ملحق نشده اند ] = شهیدان و مجاهدان آینده [ خوشوقتند.
[403] . التبرک والتوسل والصلح مع العدو الصهیونى، ص43.
[404] . یونس/18.
[405] . بقره/165، « بعضى از مردم معبودهایى غیر از خداوند براى خود انتخاب مى کنند » .
[406] . بقره/165; ترجمه: آنها را همچو خدا دوست مى داشتند.
[407] . یس/74; ترجمه: آنها غیر از خدا معبودانى براى خویش برمى گزیدند به این امید که یارى شوند.
[408] . یونس/18; ترجمه: آنها غیر از خدا چیزهایى را مى پرستیدند، نه به آنان زیانى مى رساند و نه سودى مى بخشد.
[409] . مریم/81; ترجمه: تا مایه عزّتشان باشد!
[410] . آل عمران / 26; ترجمه: هر کس را بخواهى عزت مى دهى و هر کس را بخواهى خوار مى کنى.
[411] . آل عمران/126; ترجمه: پیروزى تنها از آن خداوند عزیز حکیم است.
[412] . زمر / 3; ترجمه: اینها را نمى پرستیم مگر بخاطر این که ما را به خدا نزدیک تر کنند.
[413] . مریم/81; ترجمه: معبودانى براى خود برگزیدند تا مایه عزتشان باشد.
[414] . ص/5; ترجمه: آیا او بجاى این همه خدایان، خداى واحدى قرار داده؟!
[415] . سیره ابن هشام، ج1، ص79
[416] . زمر/3.