وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com

اسلاید شو

جهت مشاهده فیلم و ویدیوهای مذهبی روی تصویر فوق کلیک نمایید

فضایل و کرامات امام زمان(عج)

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۱۶ ب.ظ

در این قسمت به فضایل و کرامات و معجزات امام زمان(عج) اشاره می گردد...


فضایل و کرامات امام زمان(عج)

در این قسمت به فضایل و کرامات و معجزات امام زمان(عج) اشاره می گردد...

در زمانهایی که حکومت بحرین تحت استعمار اروپاییها و ابرقدرتها بود

 و چون می خواستند که مردم مسلمان را هم راضی نگه دارند، یک مرد سنی ناصبی را حاکم آنجا قرار داده بودند.این حاکم وزیری داشت که در دشمنی با شیعیان فوق العاده شدید بوده و چون اهل بحرین اکثرا شیعه و محب اهل بیت رسول الله (صلی الله علیه و آله) بودند، طبعا نسبت به آنها نیز ابراز عداوت می نمود و دایما شیعیان را اذیت می کرد، حیله هایی برای سرکوب و از بین بردن آنها می نمود.یک روز وزیر به نزد حاکم رفت و اناری را به او نشان داد که، روی آن با خط برجسته طبیعی نوشته شده بود:لااله الاالله محمد رسول الله و ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله.حاکم وقتی چشمش به این انار افتاد و خوب به آن دقیق شد و کاملا یقین کرد که این نوشته ها طبیعی روی آن انار نوشته شده رو به وزیر کرد و گفت:این انار دلیل محکمی است بر بطلان مذهب شیعه که می گویند:علی خلیفه بلافصل پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است به نظر تو ما با آنها حالا چه بکنیم؟! وزیر گفت:شیعیان مردمان متعصبی هستند حتی دلایل محکم را هم زیر بار نمی روند بنابراین بزرگان آنها را حاضر کن و به آنها این انار را نشان بده و آنها را مخیر کن که یکی از این سه کار را بکنند:یا از مذهب بی اساس خود برگردند و یا با ذلت جزیه بدهند و یا مردان آنها کشته شوند و زنهای آنها اسیر گردند و یا جوابی برای انار که قطعا جوابی ندارند بیاورند!! حاکم رای آن وزیر خبیث را پسندید و به علماء و بزرگان شیعه اعلام کرد که باید در فلان روز همه در دربار جمع شوید، که می خواهم موضوع مهمی را با شما در میان بگذارم.وقتی همه جمع شدند حاکم انار را به شیعیان نشان داد و پیشنهاد وزیر را بانها گفت و قاطعانه از آنها خواست، که جواب این انار را در اسرع وقت باید بگویند و الا آنها را خواهد کشت و زنهای آنها را اسیر خواهد کرد و اموال آنها را بغارت خواهد برد و بالاخره بانها گفت اقل چیزیکه ممکن است با ارفاق درباره شما قایل شوم اینست که باید با ذلت جزیه بدهید و با شما مثل غیر مسلمانیکه در مملکت اسلامی زندگی می کند عمل خواهم کرد.وقتی شیعیان انار را دیدند و این رجزخوانی را از حاکم شنیدند بدنشان لرزید حالشان متغیر شد نمی دانستند چه جواب بگویند! و چه باید بکنند! در این بین چند نفر از علماء و بزرگان، آنها گفتند ای حاکم اگر ممکن است سه شب بما مهلت بده تا جواب مساءله را بیاوریم و اگر نتوانستیم جواب بدهیم هر چه نسبت بما انجام دهی مانعی ندارند.حاکم به آنها سه شب مهلت داد، بزرگان آنها با ترس و خوف در مجلسی جمع شدند و با یکدیگر مشورت کردند نظر همه آنها این شد ده نفر از زهاد و علماء اهل تقوی را انتخاب کنند و از میان آنها سه نفر را اختیار کنند و از آنها تقاضا نمایند که هر شب یکی از آنها تنها به بیابان رود و متوسل به حضرت بقیه الله ارواحنا فداه شود، تا این مشکل حل گردد.این کارها را آنها انجام دادند.شب اول بیکی از آنها گفتند، امشب به بیابان می روی و عبادت و دعاء و تضرع و زاری در خانه خدا می کنی و سپس به حضرت بقیه الله ارواحنا فداه استغاثه و توسل می نمایی شاید بتوانی جوابی برای این مشکل از امام زمان (علیه السلام) دریافت نمایی.آن مرد متقی و پرهیزگار با قلبی مملو از امید و ایمان و اشک روان و خضوع و خشوع به بیابان رفت و تا صبح مشغول مناجات با خدایتعالی و توسل به حضرت بقیه الله (علیه السلام) بود ولی با کمال تاسف! چیزی ندید! و جوابی هم نگرفت!.شب دوم:مرد متقی عارف عالم پرهیزگار دیگری به صحرا رفت، او هم مانند شخص اول، تا صبح با خضوع و خشوع کامل درخواست جواب مساءله بغرنج انار را نمود و حضرت بقیه الله (علیه السلام) را قسمها داده و خلاصه هر چه کرد جوابی دریافت ننمود!.او هم ماءیوسانه بسوی مردم برگشت و بانها از ناامیدی خود اطلاع داد.شیعیان فوق العاده مضطرب شدند، تنها یک شب دیگر فرصت دارند، که جواب مساءله را آماده کنند، اگر آنشب هم ماءیوس برگردند و شب بی جواب سپری گردد!، چه خاک بر سر کنند؟ همه مردم دست به دعا برداشتند و بالاخره جناب محمد بن عیسی را که از بهترین مردان علم و تقوای آن سامان بود، به بیابان فرستادند.آن بزرگوار، با سروپای برهنه، به صحرا رفت، آنشب اتفاقا شب بسیار تاریکی بود، او در گوشه ای از صحرا نشست و مشغول دعا و تضرع و زاری گردید، از خدا می خواست، که آن بلیه را، بوسیله حضرت بقیه الله (علیه السلام)، از سر شیعیان برطرف کند.او آنشب خیلی گریه کرد.او آنشب کوشش کرد که در خود خلوصی غیرقابل وصف ایجاد کند.او عاشقانه، منتظر فرج بعد از شدت بود.او منتظر لقاء صاحب الزمان (علیه السلام) بود، که ناگهان در اواخر شب صدایی شنید، وقتی خوب گوش داد، متوجه شد، که شخصی اسم او را می برد و به او می گوید:محمد بن عیسی من صاحب الامرم چه می خواهی؟.او گفت:اگر تو صاحب الامری! طبعا باید حاجت مرا بدانی! احتیاجی به گفتن نیست!.فرمود:بله راست می گویی، تو برای بلیه ایکه شیعه دچارش شده در خصوص انار و تهدیدیکه حاکم شما را کرده، به صحراء آمده ای!.محمد بن عیسی می گوید:وقتی این کلام معجزه آسا را! از مولایم شنیدم، متوجه او شدم و باو عرض کردم، بلی شما می دانید چه بر سر ما آورده اند و شما امام مایید و قدرت دارید، که این بلا را از ما دور کنید.مولایم فرمود:ای محمد بن عیسی، در خانه وزیر لعنه الله درخت اناریست، که وقتی این درخت، تازه انارهایش درشت می شد، او از گل قالبی بشکل انار ساخت و آنرا دونصف کرد و میان آنرا خالی نمود و در داخل هر یک از آن دو نصف، مطالبی که روی انار نوشته بود، معکوس حک کرده و به روی انار نارس محکم بست، انار داخل آن قالب درشت شد و اثر نوشته در آن باقی ماند!.حالا فردا صبح که بنزد حاکم می روی، باو بگو که من جواب مساءله را آورده ام، ولی بکسی نمی گویم، مگر آنکه خودم قبلا به خانه وزیر بروم و جواب را بدهم.آنوقت داخل منزل وزیر می شوی، طرف دست راست اطاقی است، به حاکم بگو من جواب مساءله را در آن اطاق خواهم گفت.در اینجا وزیر نمی خواهد، بگذارد که تو وارد اطاق بشوی، ولی تو اصرار کن، که وارد اطاق شده و نگذار که وزیر تنها وارد اطاق بشود و تا می توانی کوشش کن که تو اول وارد اطاق گردی.در اطاق، طاقچه ای می بینی! که کیسه سفیدی! در آن هست! و در کیسه، قالب گلی می باشد! آنرا بردار و به نزد حاکم ببر! و انار را در آن قالب بگذار، تا برای حاکم حقیقت معلوم شود! ضمنا بدان! که علامت دیگری هم هست! و آن اینست که، بحاکم بگو، معجزه امام ما اینست که! اگر انار را بشکنید! در آن دانه نمی یابید! بلکه جز خاکستر! چیز دیگری در آن نیست، بوزیر بگویید:در حضور مردم انار را بشکند و خاکستر داخل آنرا مشاهده کند.وزیر اینکار را خواهد کرد، ولی خاکستر از داخل انار بیرون می آید و به صورت و ریش وزیر می نشیند.جناب محمد بن عیسی، وقتی این مطالب را از مولای خود، حضرت بقیه الله روحی و ارواح العالمین له الفداء شنید، بسیار خوشحال شد و زمین ادب را در مقابل آنحضرت بوسید و با خوشحالی به میان مردم برگشت و با جمعیت شیعه اول صبح، نزد حاکم رفت و آنچه حضرت بقیه الله ارواحنا فداه باو فرموده بودند، انجام داد.حاکم سیوال کرد:امام شما کیست؟! جناب محمد بن عیسی نام یک یک از ایمه شیعه تا حضرت بقیه الله (علیه السلام) را برد.حاکم گفت:دستت را دراز کن! که من با تو بیعت کنم! و مشرف به مذهب تشیع گردم! بالاخره در اثر این معجزه واضحه، حاکم مشرف به مذهب حقه شیعه شد و دستور داد، وزیر را اعدام کنند! و او از شیعیان عذرخواهی کرد و مسلمان واقعی شد.این قصه در بحرین معروف است و در کتاب نجم الثاقب نقل شده که همه مردم آنجا آنرا شنیده اند و قبر جناب محمد بن عیسی در بحرین مورد احترام مردم است.

 

منبع کتاب ملاقات با امام زمان (عج)

ممممممممممممممممممم

 

در تهران مرد پینه دوزی بود بنام سید عبدالکریم

که من او را کم دیده بودم، نه بخاطر آنکه باو علاقه نداشتم بلکه بخاطر کمی سن لیاقت معاشرت با او را در خود نمی دیدم ولی اکثر علماء اهل معنی معتقد بودند که گاهی حضرت بقیه الله (علیه السلام) به مغازه محقر او تشریف می برند و با او می نشینند و هم صحبت می شوند.لذا بعضی از آنها به امید آنکه زمان تشریف فرمایی حضرت ولی عصر (علیه السلام) را درک کنند، ساعتها در مغازه او می نشستند و انتظار ملاقات حضرت را می کشیدند و شاید بعضیها هم بالاخره به خدمتش مشرف می شدند.مرحوم سیدعبدالکریم اهل دنیا نبود حتی خانه مسکونی نداشت و تنها راه در آمدش کفاشی و پینه دوزی بود.یکی ازتجار محترم بازار تهران، که بسیار مورد وثوق علماء بزرگ و مراجع تقلید بود، برای من نقل می کرد:که مرحوم سیدعبدالکریم در منزل یکی از اهالی تهران مستاجر بود با اینکه صاحب خانه زیاد رعایت حال او را می کرد در عین حال وقتی اجاره اش بسر آمده بود، حاضر نشد که دوباره منزل را باو اجاره دهد و باو ده روز مهلت داده که منزل دیگری برای خود تهیه کند.روز دهم در عین اینکه نتوانسته بود، خانه دیگری اجاره کند منزل راطبق وعده ای که بصاحب خانه داده بود، تخلیه کرده و وسایل منزل را کنار کوچه گذاشته بود و نمی دانست که چه باید بکند؟ در این بین حضرت بقیه الله ارواحنا فداه نزد او می روند و می گویند:ناراحت نباش اجدادمان مصیبتهای زیادی کشیده اند.سید عبدالکریم می گوید:درست است ولی هیچیک از آنها مبتلا به ذلت اجاره نشینی نشده بودند.حضرت ولی عصر ارواحنا فداه تبسمی می کنند و باین مضمون با مختصر کم و زیادی می فرماید:درست است ما ترتیب کارها را داده ایم، من می روم پس از چند دقیقه دیگر مساءله حل می شود آن تاجر تهرانی که قضیه رانقل می کرد در اینجا اضافه کرد و گفت:که شب قبل من حضرت ولی عصر ارواحنا فداه را در خواب دیدم، ایشان بمن فرمودند:فردا صبح فلان منزل را به نام سیدعبدالکریم می خری و در فلان ساعت او در فلان کوچه نشسته می روی و کلید منزل را به او می دهی.من از خواب بیدار شدم ساعت 8 صبح بسراغ آن منزل رفت دیدم صاحب آن خانه می گوید:چون مقروض بودم دیشب متوسل بحضرت بقیه الله ارواحنا فداه شدم که این خانه بفروش برسد، تا من قرضم ر ا بدهم.من خانه را خریدم و کلیدش را گرفتم و وقتی خدمت مرحوم سید عبدالکریم رسیدم که هنوز تازه حضرت بقیه الله ارواحنا فداه تشریف برده بودند.خدا آن تاجر محترم که از دنیا رفته و مرحوم سید عبدالکریم را رحمت کند.

 

منبع.کتاب ملاقات با امام زمان (عج)

مممممممممممممممممممم

 

مرحوم علامه مجلسی از ملحقات کتاب انیس العابدین و علامه نوری در نجم الثاقب نقل می کنند

که:سید بن طاووس قدس الله سره می فرماید که:در یک سحرگاه در سرداب مطهر از حضرت صاحب الامر ارواحنا فداه این مناجات را شنیده ام که می فرماید:اللهم ان شیعتنا خلقت من شعاع انوارنا و بقیه طینتنا و قد فعلوا ذنوبا کثیره اتکالا علی حبنا و ولایتنا فان کانت ذنوبهم بینک و بینهم فاصفح عن هم فقد رضینا و ما کان منها فیما بینهم فاصلح بینهم وقاص بها عن خمسنا وادخلهم الجنه و ذحزحهم عن النار و لاتجمع بینهم وبین اعداینا فی سخطک.خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیه طینت ما خلق کرده ای، آنها گناهان زیادی به اتکاء بر محبت به ما و ولایت ما کرده اند، اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با تو است از آنها بگذر که ما را راضی کرده ای و آنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان هست، خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسی که حق ما است به آنها بده تا راضی شوند و آنها را از آتش؟ جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.

 

منبع.کتاب ملاقات با امام زمان (عج) 

ممممممممممممممممممممممممممممممم

یکی از نوابغ جهان اسلام و فقهای بزرگوار شیعه که آوازه و شهرت علمی و عملیش؟

در همه بلاد مسلمین پیچیده و از جانب بعضی از علماء به خاتم الفقهاء و المجتهدین موسوم گشته، مرحوم شیخ مرتضی انصاری رضوان الله تعالی علیه (1281 - 1214 ه؟ ق) می باشند که از نسل صحابی گرانقدر جابر بن عبدالله انصاری بوده و علامه محدث نوری (ره) در خاتمه المستدرک درباره شان فرموده اند:خداوند بر جابر تفضل فرمود که از سلاله او مردی رابیرون آورد که ملت و دین را با علم و تحقیق و دقت و زهد و عبادت و کیاست خویش خدمتها نمود.آن جناب در مدت قیادت و رهبری خویش مرجعی بزرگوار برای امت و نایبی خدمتگزار برای امامش و شیفته ای منتظر برای مولا و سرورش حضرت ولی عصر ارواحنا فداه بود و از توجه به آن حضرت فراموش نمی نمود....یکی از شاگردان ایشان نقل می کند که:نیمه شبی در کربلای معلا از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچه ها گل آلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم.از دور شخصی را مشاهده کردم، که چون به او نزدیک شدم دیدم، استادم شیخ انصاری (ره) است، او را نمی شناختم که از دور می آید.با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم و از خود پرسیدم، که آن بزرگوار در این موقع از شب، در این کوچه های گل آلود با چشم ضعیف به کجا می روند؟ از بیم آنکه مبادا کسی در کمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حرکت کردم، شیخ آمد و آمد تا در کنار خانه ای ایستاد و در کنار در آن خانه زیارت جامعه را با یک توجه خاصی خواند، سپس داخل آن منزل گردید من دیگر چیزی نمی دیدم اما صدای شیخ را می شنیدم که با کسی سخن می گفت... ساعتی بعد به حرم مطهر مشرف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم....بعدها که به خدمت آن جناب رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من، فرمودند:گاهی برای رسیدن به خدمت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اجازه پیدا می کنم و در کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد.) می روم و زیارت جامعه را می خوانم. چنانچه اجازه ثانوی برسد. خدمت آن حضرت شرفیاب می شوم و مطالب لازم را از آن سرور می پرسم و یاری می خواهم وبر می گردم!! سپس شیخ (ره) از من پیمان گرفت که تا هنگام حیاتش این مطلب را برای کسی اظهار نکنم.

منبع.کتاب ملاقات با امام زمان (عج)

مممممممممممممممممممممممم

 

از جمله کسانی که به فیض ملاقات حضرت صاحب الامر ارواحنا فداه نایل آمده

 و پاسخ اشکالات علمیش را از آن وجود مقدس دریافت کرده است، عالم بزرگوار مقدس اردبیلی (متوفی 993) رضوان الله تعالی علیه است. رادمرد بزرگی که در تقوی و عبادت به مقامی رسیده بود که هر که را بخواهند در قدس و تقوی مثال بزنند به او تشبیهش می کنند.مشهور است که گاهی در بعض مسایل دشواری که برایش پیش می آمده و از حل آن عاجز می گشته. خود را به کنار ضریح مقدس حضرت امیرالمو منین علی (علیه السلام) می رسانیده و از آن حضرت سو ال می نموده و آن حضرت نیز پاسخش را می دادند.شگفتا! از چنین یقینی در دین، نسبت به امامت و چنان رتبه ای در تقوی و زهادت:یکی از شاگردان خاص آن مرحوم که از دانشمندان زمان خویش بوده و بر اسرار زندگی استاد نیز واقف گردیده می گوید:یکی از شبها که در صحن مطهر حضرت امیرالمو منین علی (علیه السلام) در حالی که شب از نیمه گذشته بود و خسته از مطالعات علمی قدم می زدم:ناگهان در آن فضای نورانی، شبحی را دیدم که به سوی حرم شریف روان است، در حالی که همه درهای حرم مطهر قفل بودند، با کنجکاوی او را تعقیب کردم، دیدم که او چون به در حرم نزدیک شد قفلها باز شدند و در حرم گشوده گشت. او به هر دری که دست می گذارد، باز می شد. تا اینکه با کمال وقار و سنگینی کنار حرم مطهر حضرت امیر (علیه السلام) ایستاد و سلام نمود. من جواب سلام او را شنیدم و سپس با همان صاحب صدا شروع به صحبت کرد. هنوز از آن گفتگو چیزی نگذشته بود که آن مرد خارج شد و از شهر بیرون رفت و به سوی مسجد کوفه سرازیر شد من نیز به لحاظ کنجکاوی او را تعقیب کردم او آنجا در مسجد داخل محراب گردید و به سوی شهر مراجعت نمود. نزدیک دروازه نجف که رسید تازه سپیده صبح دمیده بود و خفتگان آرام آرام سر از بستر برمی داشتند و آماده نیایش صبحگاهی می شدند. ناگهان در طول راه مرا عطسه ای گرفت که نتوانستم جلوی آن را بگیرم و آن مرد متوجه من شد و برگشت چون به چهره اش نگریستم، دیدم استادم آیه الله مرحوم مقدس اردبیلی است.پس از سلام و انجام مراحل ادب به ایشان عرض کردم که:من در طول شب از لحظه ورود به حرم مطهر تاکنون همراه شما بوده ام لطفا بفرمایید که در حرم مطهر و در محراب مسجد کوفه با چه کسی سخن می گفتید؟ مرحوم مقدس اردبیلی ابتداء از من قول گرفتند که این راز را تا زمانی که ایشان در قید حیات هستند فاش نکنم، سپس فرمودند:فرزندم گاه می شود که حل مسایل بر من دشوار می گردد و چون از گشودن آن عاجز می شوم.خدمت حلال مشکلات حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) شرفیاب شده و جواب آن را از آن مولا می گیرم.اما شب گذشته حضرت امیر (علیه السلام) مرا به سوی حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) راهنمایی کرد و فرمود:فرزندم مهدی (علیه السلام) در مسجد کوفه است، او امام زمان تو است نزد او برو و مسایلت را از او فراگیر.و من به امر آن حضرت داخل مسجد کوفه شدم و از حضرتش که در محراب ایستاده بودند یعنی مولایم حضرت مهدی ارواح العالمین له الفداء مشکلاتم را پرسیدم.

منبع.کتاب  ملاقات با امام زمان (عج)

مممممممممممممممممممممممممم

زمانی که علامه بحرالعلوم در مکه معظمه سکونت داشت

با وجود اینکه از بستگان و ارادتمندان به دور بود، ولی از هرگونه بذل و بخشش به مستمندان و محتاجان و نیز تاءمین مایحتاج طلاب فروگذار نمی کرد.روزی پیشکار آن بزرگ به ایشان خبر می دهد که دیگر دینار و درهمی اندوخته باقی نمانده و باید فکری کرد اینک دنباله ماجرا را از زبان این شخص می شنویم:سید (ره) به این گفته پاسخی نفرمود. عادت ایشان در مکه چنین بود که هر صبحگاه به طواف کعبه مشرف می شد و پس از آن مراجعت فرموده در اطاق مخصوص خود، اندکی استراحت می نمود و در همان موقع قلیانی برایشان مهیا می نمودم و ایشان عادتا آن را می کشید و سپس به اطاق دیگر می رفت، تا به تدریس بپردازد. فردای آن روز چون از طواف برگشت و من چون همیشه قلیان را حاضر کردم، ناگهان صدای در آمد، سید به شدت مضطرب گردید و به من گفت:قلیان را از اینجا بردار و خود با سرعت همانند پیشخدمتان به سوی در شتافت و آن را گشود.مرد جلیل القدری که به گونه اعراب بود داخل گردید و در اطاق مخصوص؟ سید نشست و سید هم با کمال ادب و کوچکی نزدیک در اطاق نشست.آن دو، ساعتی با هم خلوت کردند و با یکدیگر مکالمه داشتند و چون آن بزرگوار برخاست، سید نیز با شتاب در را گشود و دست آن شخص را بوسه زد و سپس او را بر شتر که در آنجا خوابانیده بود سوار کرد.مهمان رفت و سید بازگشت، اما رنگ چهره اش تغییر کرده بود، در همان حال حواله ای را که در دست داشت به من داد و فرمود:این حواله را نزد فلان مرد صراف که در کوه صفا، دکان دارد ببر و هر چه داد بگیر و بیاور.من حواله را گرفته، نزد شخص معهود رفتم، او چون آن را دید بوسید و گفت:چند نفر باربر حاضر کن، من چهار نفر حاضر کردم و آن مرد صراف به اندازه ای که آنان قدرت داشتند، ریالها را در کیسه ها ریخت و باربرها بر دوش کشیدند و به منزل رفتیم! یکی از روزها تصمیم گرفتم، نزد آن صراف بروم تا از احوال او جویا گردم و نیز از صاحب حواله اطلاعی حاصل کنم. اما چون به صفا رسیدم مغازه ای ندیدم و از شخصی جویای آن صراف شدم، در پاسخ گفت:در این مکان تاکنون چنین صرافی که می گویی دیده نشده.... دانستم که این نیز یکی دیگر از اسرار الهی و عنایات و الطاف حضرت ولی عصر (علیه السلام) بوده است.

منبع.کتاب ملاقات با امام زمان (عج)

مممممممممممممممممممممممممم

مرحوم علامه سیدبحرالعلوم  (رضوان الله تعالی علیه) از کسانی است که مکرر خدمت حضرت بقیه الله ارواحنا فداه رسیده،

کرامات باهره اش را همگان از علماء با تجلیل و ستایش نقل نموده اند محدث قمی (ره) در کتاب رجال خویش، هشت حکایت در رابطه با کرامات آن بزرگوار و تشرفات مکررش به حضور حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل می فرمایند، که از یکی از آنها چنین بر می آید که حضرتش او را از فرط علاقه و محبت در بغل گرفته و بر سینه خود می فشرده اند....چگونه مشتاقان این چنین به صفات ملکوتی پیوند می گیرند، که این گونه مدارج عالیه خویش را طی می کنند؟ و چگونه موطن نفس خویش را آن چنان به قداست می کشند، که بر سینه حجت خدا جای می گیرند....آن روز برخلاف همیشه علامه بحرالعلوم را دیدند که در مقابل حرم مطهر حضرت امیرالمو منین (سلام الله علیه) ایستادند و به جای ذکر و زیارت با نوای دلنشین در حالی که اشک در چشم و شور در دل دارند این شعر را زمزمه می کنند:چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن بعد که از آن بزرگوار جویای علت می شوند، علامه می فرمایند:چون خواستم وارد حرم مطهر بشوم، چشمانم به وجود نورانی حضرت حجت (صلوات الله علیه) افتاد، که در قسمت بالای سر نشسته اند و با صدای روحبخش آیات کلام الله مجید را تلاوت می فرمایند. چون آن نوای جانفزا را شنیدم کلمات آن مصرع بر زبانم مترنم گشت و چون وارد حرم شدم، حضرتش؟ قرایت کلام الله را پایان دادند و از حرم بیرون تشریف آوردند.(تجلیات ولی عصر)

 

منبع.کتاب  ملاقات با امام زمان (عج) 

مممممممممممممممممممممممممممممممم

باقی بن عطوه علوی که از سادات حسینی بوده

 و مورد اعتماد علی بن عیسی اربلی می باشد نقل کرده که گفت:پدرم زیدی مذهب بود و او به مرضی مبتلاء بود که به هیچ وجه اطباء نمی توانستند او را معالجه کنند و از من و چند پسر دیگرش که همه شیعه و دوازده امامی بودیم ناراحت بود و دوست نداشت که ما در غیر مذهب خودش باشیم و گاهی که ما برای او استدلال حقانیت مذهب تشیع را می نمودیم و به او می گفتیم که حضرت بقیه الله (عجل الله تعالی له الفرج) زنده است می گفت:اگر راست می گویید! بگویید او بیاید و مرا شفاء بدهد تا من باور کنم و معتقد به مذهب شما بشوم و مکرر می گفت:من شما را تصدیق نمی کنم و به مذهب شما قایل نمی شوم مگر آنکه صاحب شما، امام زمان شما، حضرت مهدی شما بیاید و مرا از این مرض نجات بدهد!! تا آنکه یک شب بعد از نماز عشاء که ما همه یکجا جمع بودیم و پدرم در اطاق خودش بستری بود شنیدیم که صدا می زند و می گوید بیایید بشتابید عجله کنید که آقای شما اینجاست!! ما خود را با عجله نزد او رساندیم، کسی را ندیدیم ولی او به طرف در اطاق نگاه می کرد و می گفت پی او بدوید و به خدمت مولای خود برسید، زیرا همین لحظه او از نزد من از این اطاق بیرون رفت ما به دستور او از در اطاق بیرون رفتیم و هرچه این طرف و آن طرف دویدیم، کسی را ندیدیم به نزد پدر برگشتیم و از او سو ال کردیم که چه بود و چه شد او می گریست و می گفت شخصی نزد من آمد و گفت:یا عطوه.گفتم:شما که هستی؟! فرمود:من صاحب پسران تو امام زمان پسران تو هستم آمده ام تو را شفاء بدهم، بعد از آن دست دراز کرد و در جای مرض گذاشت و به کلی مرا از آن کسالت نجات داد و من سلامتی کامل خود را دریافتم و آثاری از آن کسالت در من نیست و لذا متوجه شدم که او امام زمان حضرت حجه بن الحسن (علیه السلام) است و به همین جهت شما را صدا زدم که او را زیارت کنید! که متاءسفانه به مجردی که شما آمدید آن حضرت از در اطاق بیرون رفت.مرحوم حاجی نوری در نجم الثاقب می نویسد که:علی بن عیسی اربلی می گوید:من قضیه عطوه را از غیر پسرانش مکرر سو ال کردم آنها می گفتند که ما او را قبلا با کسالتش در مذهب زیدی دیده بودیم و بعد از شفا او را با داشتن مذهب شیعه اثنی عشری نیز دیده ایم.و ضمنا در اینجا علی بن عیسی اربلی می گوید که در بین راه مدینه به مکه مردم زیاد خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه رسیده اند.

 

منبع.کتاب ملاقات با امام زمان (عج)

مممممممممممممممممممممممممممممم

 

مرحوم "شیخ ورام در کتاب تنبیه الخاطر و نزهه الناظر می گوید:

علی بن جعفر المداینی علوی نقل کرده و گفته که:در کوفه پیرمرد قدکوتاهی که معروف به زهد و عبادت و پاکدامنی بود زندگی می کرد روزی من در مجلس پدرم بودم که آن پیرمرد قضیه ای را برای پدرم می گفت و آن قضیه این است که گفت:شبی در مسجد جعفی که مسجد قدیمی در پشت کوفه است بودم نیمه های شب تنها مشغول عبادت بودم که سه نفر وارد مسجد شدند وقتی به وسط مسجد رسیدند، یکی از آنها نشست و دست به زمین کشید، ناگهان آب زیادی مانند چشمه از زمین جوشید، سپس وضو گرفت و به آن دو نفر دستور داد که وضو بگیرند، آنها هم وضو گرفتند، آن شخص جلو ایستاد و این دو نفر به او اقتداء کردند، من هم اقتداء کردم و با آنها نماز خوانده ام، وقتی که نماز را سلام داد و من از اینکه از زمین خشک آب خارج کرده بود تعجب کرده بودم از آن فردی که طرف راست من نشسته بود، پرسیدم:این آقا کیست؟ به من گفت:این آقا صاحب الامر امام زمان (علیه السلام) فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است، خدمتش رفتم سلام کردم و دستش؟ را بوسیدم و عرض کردم ای پسر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نظر مبارکتان درباره شریف عمر بن حمزه که یکی از سادات است چیست؟ آیا او برحق است؟ فرمود:او الان بر حق نیست ولی هدایت می شود او نمی میرد تا آنکه مرا می بیند.علی بن جعفر مداینی می گوید:من این قضیه را کتمان می کردم مدت طولانی از این جریان گذشت و شریف عمره بن حمزه فوت شد و ندانستم که آیا او بالاخره خدمت حضرت بقیه الله (علیه السلام) رسید یا خیر.روزی به آن پیرمرد زاهدی که قضیه را برای پدرم نقل می کرد رسیدم و مثل کسی که منکر است به او گفتم، مگر شما نگفتید، که شریف عمر نمی میرد مگر آنکه خدمت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) می رسد؟ به من گفت تو از کجا دانستی که او خدمت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) نرسیده است؟ من بعدها در مجلسی به فرزند شریف عمر بن حمزه که معروف به شریف ابوالمناقب بود برخوردم، گفت:وقتی پدرم مریض بود، شبی من خدمتش؟ بودم به کلی قوایش تحلیل رفته بود و حتی جوهره صوتش شنیده نمی شد.اواخر شب با آنکه من تمام درها را بسته بودم، ناگهان دیدم شخصی وارد منزل شد که از هیبت او من جرات نکردم از ورودش سو ال کنم، پهلوی پدرم نشست و با او آرام آرام صحبت می کرد، پدرم مرتب اشک می ریخت سپس برخاست و رفت. وقی از چشم ما ناپدید شد، پدرم گفت:مرا بنشانید، ما او را نشانیدم چشمهایش را باز کرد و گفت:این مردی که پهلوی من نشسته بود کجا رفت؟ گفتیم از همان راهی که آمده بود بیرون رفت، گفت:عقبش بروید او را برگردانید، ما دیدیم درها مثل قبل بسته است و اثری از او نیست، برگشتیم نزد پدر و جریان را برای او گفتیم.گفت:این آقا حضرت صاحب الامر (علیه السلام) بود، سپس باز کسالتش؟ سنگین شد و بی هوش گردید و پس از چند روز از دنیا رفت.

 

منبع.کتاب ملاقات با امام زمان (عج) 

ممممممممممممممممممممممممممم

مرحوم حجه السلام آقای حاج شیخ محمد تقی بافقی یکی از علماء مبارز زمان رضاشاه پهلوی بود

 که مکرر آن شاه ظالم او را زندان کرد و تبعید نمود.او (طبق نوشته گنجینه دانشمندان جلد 3 ص 6) معتقد بود که بادله اربعه راه ملاقات با امام زمان (علیه السلام) باز است.علاوه بهترین دلیل بر امکان چیزی وقوع آن است.و ما می بینیم که هزارها نفر آن حضرت را دیده و شناخته و با او حرف زده اند! مو لف کتاب پس از آنکه این کلام را مشروح بیان می کند چند حکایت از مرحوم بافقی در این ارتباط نقل می نماید که یکی از آن حکایات این است.حکایت کرد، برای من مرحوم حجه الاسلام، عالم عامل، عابد زاهد، ملا اسدالله بافقی برادر مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی در ماه صفر 1369 قمری، او می گفت:برادرم مکرر به خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه رسیده و قضایا را به من گفته و سفارش کرده بود، که تا من زنده ام آنها را برای کسی نقل نکنم ولی حالا که از دنیا رفته برای شما چند حکایت از آن ملاقات ها را نقل می نمایم.یکی از آنها این است که ایشان می فرمود:قصد داشتم از نجف اشرف پیاده، به مشهد مقدس برای زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بروم.فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم، کوه ها و دره های عظیمی سر راهم بود و برف هم بسیار باریده بود.یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانه ای رسیدم. که نزدیک گردنه ای بود، با خودم گفتم، امشب در میان این قهوه خانه می مانم صبح به راه ادامه می دهم. وارد قهوه خانه شدم دیدم جمعی از کردهای یزیدی در میان قهوه خانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمارند با خودم گفتم خدایا چه بکنم اینها را که نمی شود نهی از منکر کرد، من هم که نمی توانم با آنها مجالست نمایم هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است.همینطور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم و فکر می کردم و کم کم هوا تاریک می شد، صدایی شنیدم که می گفت:محمد تقی، بیا اینجا، به طرف آن صدا رفتم دیدم شخصی باعظمت زیر درخت سبز و خرمی نشسته و مرا به طرف خود می طلبد! نزدیک او رفتم او سلام کرد و فرمود محمد تقی آنجا جای تو نیست من زیر آن درخت رفتم، دیدم، در حریم این درخت هوا ملایم است و کاملا می توان با استراحت درآنجا ماند و حتی زمین زیر درخت خشک و بدون رطوبت است ولی بقیه صحرا پر از برف است و سرمای کشنده ای دارد.به هر حال شب را خدمت حضرت ولی عصر (علیه السلام) که با قراینی متوجه شدم او حضرت بقیه الله (علیه السلام) است بیتوته کردم و آنچه لیاقت داشتم استفاده کنم از آن وجود مقدس استفاده کردم.صبح که طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم آقا فرمودند هوا روشن شد برویم.من گفتم:اجازه بفرمایید، من در خدمتتان همیشه باشم و با شما بیایم.فرمود:تو نمی توانی با من بیایی.گفتم:پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟ فرمود:در این سفر دوبار تو را خواهم دید و من نزد تو می آیم.بار اول قم خواهد بود و مرتبه دوم نزدیک سبزوار تو را ملاقات می کنم، ناگهان از نظرم غایب شد! من به شوق دیدار آن حضرت، تا قم سر از پا نشناختم و به راه ادامه دادم، تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز برای زیارت حضرت معصومه (علیهاالسلام) و وعده تشرف به محضر آن حضرت در قم ماندم ولی خدمت آن حضرت نرسیدم!! از قم حرکت کردم و فوق العاده از این بی توفیقی و کم سعادتی متاءثر بودم، تا آنکه پس از یک ماه به نزدیک شهر سبزوار رسیدم همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم:چرا خلف وعده شد!!؟ منکه در قم آن حضرت را ندیدم، این هم شهر سبزوار باز هم خدمتش؟ نرسیدم.در همین فکرها بودم، که صدای پای اسبی شنیدم برگشتم دیدم حضرت ولی عصر ارواحنا فداه سوار بر اسبی هستند و به طرف من تشریف می آورند و به مجرد آنکه به ایشان چشمم افتاد ایستادند و به من سلام کردند و من به ایشان عرض ارادت و ادب نمودم.گفتم:آقا جان وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم ولی موفق نشدم؟ فرمود:محمد تقی ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمدیم تو از حرم عمه ام حضرت معصومه (سلام الله علیها) بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مساءله ای می پرسید، تو سرت را پایین انداخته بودی و جواب او را می دادی، من در کنارت ایستاده بودم و تو به من توجه نکردی من رفتم!! مرحوم آیه الله آقای حاج شیخ محمد تقی بافقی رحمه الله به قدری در ارتباط با حضرت ولی عصر (علیه السلام) قوی بود و در این جهت ایمانش کامل بود که هر زمان حاجتی داشت فورا به مسجد جمکران مشرف می شد و حوایجش را از امام زمان (علیه السلام) می گرفت صاحب کتاب گنجینه دانشمندان از قول یکی از علماء حوزه علمیه قم نقل می کند که:حضرت آیه الله حاج سید محمد رضای گلپایگانی فرمودند که:در عصر آیه الله آقای حاج شیخ عبدالکریم حایری چهارصدنفر طلبه در حوزه قم جمع شده بودند، آنها متحدا از مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی که مقسم شهریه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حایری بود عبای زمستانی خواستند آقای بافقی به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم جریان را می گوید:حاج شیخ عبدالکریم می فرماید:چهارصد عبا را از کجا بیاوریم؟! آقای بافقی می گوید:از حضرت ولی عصر ارواحنا فداه می گیریم.حاج شیخ عبدالکریم می فرماید:من راهی ندارم که از آن حضرت بگیرم.آقای بافقی می گوید:من انشاءالله از آن حضرت می گیرم.شب جمعه ای آقای بافقی به مسجد جمکران رفت و خدمت حضرت رسید و روز جمعه، به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم گفت، حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) وعده فرمودند فردا روز شنبه چهار صد عبا مرحمت بفرمایند.روز شنبه دیدم یکی از تجار چهارصد عبا آورد و بین طلاب تقسیم کرد.

منبع.کتاب ملاقات با امام زمان (عج)

مممممممممممممممممممممممممممم

 

مرحوم حجه الاسلام آقای مجد،

پدر مرحوم حجه الاسلام شیخ مرتضی زاهد تهرانی(7) در سفرنامه خود، کرامتی‌از امام زمان‌علیه السلام نقل می‌کند که حاصل آن چنین است: شیخ عبیداء که یکی از اشرار کرد در زمان سلطنت ناصرالدین شاه بود با شصت هزار نفر سوار، سر به طغیان برداشت و به هر کجا می‌رسید همه را قتل عام می‌کرد، یک شب، ساعت چهار از شب گذشته، مرحوم وقایع‌نگار پیشخدمتش آقا شیخ علی را نزد من فرستاد که با عجله پیش او بروم. من هم خدمت او رفته و دیدم که نشسته و دو سه نامه باز شده در پیش روی دارد و همین‌طور مدام بر روی زانوی خود می‌زند و گریه می‌کند.

تا بنده وارد شده و سلام کردم صدای آن پیرمرد بلند شد که فلانی مردکه آمد، گفتم: مردکه کیست؟ گفت: بیا ببین آقا میرزا داوود از تبریز نوشته است که در تبریز سر کوچه‌ها را سدبندی کرده‌اند و شیخ عبیداء، مردم میاندوآب را قتل عام کرده و با شصت هزار سوار و تفنگ‌های مارتین که از فاصله دو فرسخی هدف را می‌زنند، قصد دارد که تهران را تصرف کند، او بچه‌های کوچک را به هوا پرتاب کرده و سپس با شمشیر به دو نیم می‌کند. شیخ عبیداء در کمال خاطرجمعی گفته است: روز جمعه وارد تهران می‌شوم و در تکیه دولت نماز جمعه می‌خوانم و بر تخت خواهم نشست. اگر چنین شود تکلیف ما چیست؟ ما باید چه کار کنیم؟

گفتم: جواب جنابعالی دو کلمه آرامش بخش است و آن این‌است که آیا جنابعالی اعتقاد به امام زمان دارید یا خیر؟ گفت: لعنت خدا بر منکر امام زمان. گفتم: پس خاطرت جمع باشد که آن آقا خودش در چنین مواردی اسلام و دین و مذهب را حفظ می‌کند، زیرا او در همه عالم امکان متصرف است. گفت: شما شب را با اطمینان خاطر می‌خوابی؟ گفتم: بلی، کسی که چنین صاحب و حافظی داشته باشد چرا آسوده‌خاطر نخوابد؟!

آن شب گذشت، تا آن‌که سپاهی از تهران با سه هزار نفر مامور شده و به شتاب تمام به سوی شیخ مذکور حرکت کردند. یک هفته بیشتر نگذشته بود که خبر فرار کردن شیخ عبیداء رسید.

مرحوم وقایع‌نگار کسی را به نزد من فرستاد. پیش او رفته و دیدم جمعی از رجال دولت در آن‌جا جمع هستند. شخص فربه، چاق، خوشرو و خوش مویی را در آن‌جا دیدم که در مجلس نشسته و لباس نظامی با درجه‌هایی از طلا و نشان‌های بسیار بر تن دارد، سلام کردم. وقایع‌نگار گفت: بر منکر امام زمان لعنت، سرکار سردار خودت کیفیت جنگ و فتح و فرار شیخ عبیداء را برای فلانی بیان فرما. بر من معلوم شد که آن جوان از لشکر شیخ عبیداء و برادر حمزه، سپهسالار لشکر شیخ عبیداء می‌باشد.

سردار مذکور می‌گفت: وقتی شیپور جنگ زده شد دیدیم که سپاه سه هزار نفری لشکر ایمان در مقابل سپاه شصت هزار نفری ما یک لقمه بیش نیست، پیش خود گفتیم: به یک حمله همه را خواهیم کشت. ناگهان دیدیم سوار سفیدپوشی در میان سواران شما ایستاده و بر هر سمتی که اشاره می‌کند، سوارهای ما مثل برگ درخت به زمین می‌ریزند و کشته می‌شوند. با این کیفیت حساب کردیم که اگر نیم ساعت دیگر به جنگ ادامه دهیم یک نفر از ما باقی نمی‌ماند، این بود که باقیمانده لشکر همراه شیخ عبیداء پا به فرار گذاشتند و من به سوی تهران آمده و شیعه و پناهنده به دولت این ملت گشتم.

 

منبع.کتاب روزنه‏هایی از عالم غیب

ممممممممممممممممممممممممممممم

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

اسلاید شو

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com