جایگاه علوم انسانی در نظام آموزش عالی افغانستان؛ چالش ها و فرصت ها
علوم انسانی جایگاه خاصی در پیشرفت علمی، توسعه و تمدن بشری دارد. الگوهای توسعه در کشورهای توسعه یافته...
جایگاه علوم انسانی در نظام آموزش عالی افغانستان؛ چالشها وفرصتها
ـ چکیده:
نویسنده: محمد فروغی
این پژوهش به بررسی جایگاه علوم انسانی در نظام آموش عالی افغانستان میپردازد. نویسنده در مقدمهی مقاله، ضرورت تحقیق، مفهوم و محدوده علوم انسانی را تبیین میکند. در ادامه به بررسی جایگاه علوم انسانی در نظام آموزش عالی افغانستان پرداخته و به این نتیجه منتهی میشود که علوم انسانی در دههی اخیر در نظام آموزش عالی افغانستان از رشد کمی خوبی بر خوردار بوده است. امّا به لحاظ کیفی رضایت بخش نیست چرا که نظام آموزش عالی، صرفاً نقش مصرف کنندگی در قبال علوم انسانی غربی را دارد. پس از آن به معضله و نقص علوم انسانی غربی اشاره میشود؛ نویسنده یکی از نقایص علوم انسانی ترجمه شده از غرب را این میداند که مباحث و نظریه های موجود در بستر جغرافیایی و زمانی خاصی مطرح شده است، فقط جوابگوی فرهنگ حاکم بر همان جامعه میباشد، اصولاً در جوامعی دیگر کارآمدی لازم را ندارد؛ وی به اذعان به این مسأله، توصیه میکند که عدم تفطن و التفات به این أمر پیامدهای زیانباری را بر جامعهی علمی کشور تحمیل میکند. در پایان چالشهای فراروی توسعه علوم انسانی در نظام آموزش عالی افغانستان را به بحث و بررسی میگذارد و مهمترین موانع توسعه علوم انسانی را عبارت میداند از نگاهی تجاری به مراکز عالی آموزشی، افراطیگری در سنت گرایی محض(تجدد ستیزی)، رفتار تنگ نظریانه سکانداران کم مایه، ناکار آمدی محتوا، شیوه ها و ابزار آموزشی، نگاه مصرف گرایانه به علوم انسانی غربی، عدم اعتماد به نفس، و... وی پس از بیان چالشها به زمینههای توسعه علوم انسانی اسلامی در افغانستان اشاره میکند، برخی از زمینه و فرصتهای که میبایست در جهت توسعه علوم انسانی از آن بهره گرفته شود عبارت میداند از : دین گرایی زمینه ساز خوبی برای علوم انسانی اسلامی در افغانستان است. چرا که 99/ جمعیت این کشور مسلمان هستند ..داشتن ذخایر علمی اندیشمندان و متفکران کشور مانند فارابی و بوعلی سینا و سیدجمال الدین افغانی؛ وجود هزاران تحصیل کرده کشور در زمینه علوم انسانی و بهره گیری از آموختهها و تجربیات آنان در این مقوله، و سخت کوشی و روحیه علم آموزی در بین دانشجویان و جوانان کشور.
ـ کلید واژه ها:
علم، علوم انسانی، نظام آموزش عالی، افغانستان
ـ مقدمه:
علوم انسانی جایگاه خاصی در پیشرفت علمی، توسعه و تمدن بشری دارد. الگوهای توسعه در کشورهای توسعه یافته این «اصل» را مورد توجه قرار دادهاند که توسعه همه جانبه فارغ از توسعه و پیشرفت در علوم انسانی محقق نمیشود. اهمیت و جایگاه علوم انسانی و نسبت آن با توسعه یافتگی تا جایی است که فیلسوف معروف معاصر مارتا نوسبام میگوید: علوم انسانی برای جوامع حیاتی و ضروری هستند. به اعتقاد وی علوم انسانی مبنای توسعه سیاسی و اجتماعی است[1]. بنا بر این افغانستان پس از طالبان که با همکاری جامعه جهانی, در مسیر و ریل توسعه قرار دارد، استفاده از فرصتهای پیشآمده در جهت افغانستان توسعه یافته، مقتضی الزامات خاصی میباشد، یکی از الزامات در تحقق توسعه یافتگی همه جانبه، توجه متولیان و سیاستگذاران امور آموزشی و فرهنگی به علوم انسانی می باشند. هرچند توجه به علوم انسانی در افغانستان به صورت آکادمیک حدود هفت سال پس از تأسیس دانشگاه کابل(۱۹۳۱م.)، یعنی در سال ۱۹۳۸م. در عصر محمد ظاهرشاه با تأسیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی و در سال ۱۹۴۴م. با تأسیس دانشکده ادبیات آغاز گردید، امّا به یک نگاه کلی تر پشینه علوم انسانی را حتی میتوان از زمان بسیار دور در افغانستان فهم کرد، چرا که به گواهی تاریخ این کشور از پیشینه درخشانی در عرصه علم ، فرهنگ ، مدنیت و شهرنشینی بهره مند بودند و در گذشته نه چندان دور مهد شخصیتهای بزرگ اسلامی همانند مرحوم آخوند هروی، ابوعلی سینا، جلال الدین محمد بلخی، ابو نصرفارابی، سید جمال الدین، سنای غزنوی، امام ابوحنیفه و نویسندگان صحاح سته بود، از اینرو مبادی و متون مربوط به علوم انسانی مانند فلسفه، ادبیات و هنر در فرهنگ ملی و اسلامی افغانستان از اعتبار ویژهای برخوردار بوده است، با این حال علوم انسانی طی سدههای اخیر به خصوص در هفت دهه گذشته پس از تأسیس دانشکدههای حقوق، علوم سیاسی و ادبیات در این کشور، سیر پر فراز و نشیب را طی کرده است. اکنون پرسش این است که در حال حاضر جایگاه علوم انسانی در نظام آموزش عالی افغانستان چگونه است؟ مهم ترین چالشها و فرصتهای فراروی علوم انسانی در افغانستان کدامند؟ در این پژوهش تلاش بر این است که به این پرسشها جواب داده شود.
ـ ضرورت تحقیق
الف) تسریع در روند رشد علوم انسانی
بهرغم پیشنیهی نسبتاً طولانی ورود علوم انسانی در آکادمیکها و نظام آموزش تحصیلات عالی افغانستان، که تاریخ به حافظه دارد که در گذشته نه چندان دور دانشگاه کابل در سطح منطقه با توجه به شاخصه های آموزش عالی از جمله نهادهای مطرح و شناخته شدهای بوده است. با این حال باید گفت که موانع و چالشهایی نیز فراروی ایفای نقش بهتر این نهاد آموزشی وجود داشته که مانع از درخشش شایسته این نهاد به عنوان یک مرکز تأثیرگذار در پیشرفت و توسعهی افغانستان گردیده است. اکنون روند رشد علوم انسانی نه تنها در وضعیت نرمال قرار ندارد بلکه طی سده و دهههای اخیر، به نحوی شاهد افول این موقعیت هستیم. از این رو، به منظور بازکسب جایگاه شایستهی گذشته، احیا و توسعه علوم انسانی، ورود و تفطن به علوم انسانی را ضروری میسازد.
ب) ضرورت تقویت اعتبار علوم انسانی
یکی از مسائل قابل تأمل در حوزه علوم انسانی در کشورهای جهان سومی و کشورهای اسلامی بخصوص افغانستان ترجمهای بودن علمِ اساتید علوم انسانی است که این أمر منجر به غلبه نسبی آموزههای تمدن غربی بر فضای آموزش و کاهش عمق محتوایی معارف علوم انسانی شدهاند. این وضعیت در آینده نه تنها کمک به توسعه و رشد علوم انسانی در این کشور نمیکند بلکه سبب ترویج شکاکیت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی خواهد شد. لذا به منظور بیرون رفت از این مشکل، توجه نقادانهی نخبگان و پژوهشگران کشور به این مهم را ضروری میسازد.
ج) ضرورت نظریهپردازی در حوزه علوم انسانی
نقش فزاینده و مؤثر علوم انسانی، در توسعه قدرت ملّی و ارتقای جایگاه بینالمللی کشورها قابل کتمان نیست. این واقعیت نمایان، ما را به آنجا رهنمون میسازد که واحدهای سیاسی و اجتماعی ملی، از جمله بدون توجه به اصل «نظریهپردازی بومینگر» در حوزه دانش انسانی، نمیتوانند به تعریف و تألیف الگویی درخور و مؤثرـ حتی ـ از توسعه متوازن در شرایط داخلی خود دست یابد. از این رو برای توسعه مرزهای دانش بومی و دستیازی به چشماندازهای قدرتمند نظری و علمی ناشی از آن، اقتضا آن است که جریان ارتقاء و جهتمندی به سمت کمال علوم انسانی احیا و مورد اهتمام واقع شود.
د) عدم پاسخگویی علوم انسانی غربی به نیازهای جامعهی اسلامی افغانستان
اندیشمندان مسلمان معتقداند که علوم اجتماعی غربی جهانشمول نیست و تنها نگرش فلسفی و ایدئولوژیگی موجود در غرب را بیان میکند؛ بسیاری از پژوهشهای که با عنوان پژوهش علمی در باب مسائل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و روانشناختی معروف شدهاند، مواضع فلسفی و ایدئوژیکی را در قالب همان دیدگاههای مادی گرایانه و یا ایدئالیستی منعکس میکنند، در نتیجه، این دو مکتب به ابزار تحلیلی مبدل شدند؛ و درست در همین زمینه است که اندیشه اسلامی به نقد علوم اجتماعی می پردازد[2].از این رو برای کشوری افغانستان که مردمشان مسلمان و بر اساس طریقت و مفاهیم اسلامی مشی میکنند، بازسنجی گفتمانهای غالب بر حوزههای دانایی و دانش، ضرورتی کتمان ناشدنی است .
ـ مفهوم شناسی
الف) علم
منطقی به نظر میرسد که قبل از تعریف علوم انسانی به تعریف علم پرداخته شود، علم مجموعه مسایل در حول یک موضوع است که موضوعات آن مسائل، جزئیات آن موضوع یا اجزای آن موضوع اند[3].
بر اساس این تعریف، علوم از جمله علوم انسانی به لحاظ مسائلی که از یک سنخ در یک موضوع کلی مورد بحث قرار میگیرند قابل تقسیم به عناوین مختلف اند. تفکیک علوم مختلف در حوزه علوم انسانی از جمله علوم سیاسی، حقوق، فلسفه، اقتصاد، ادبیات، مدیریت و...بر اساس اشتراک مسائل مورد بررسی در هر کدام از این علوم است.
ب) علوم انسانی
علوم انسانی را به نامهای دیگری همچون «علوم اخلاقی»، « علوم مربوط به فرهنگ»، « علوم مربوط به روح»، «علوم مربوط به انسان»، «علوم دستوری یا هنجاری»، «علوم روحی» و«علوم توصیف افکار» و...نامیده اند[4]. امروزه در محافل علمی و آکادمیکی و حتی درمیان عموم انسانها این علوم به «علوم انسانی » مشهورند.
اما این که علوم انسانی چیست ؟ در چیستی علوم انسانی از سوی اندیشمندان تعاریف مختلفی ارائه شده است؛ از آن جمله این که :
علومی که با تفکر و اندیشه انسان سرو کار دارند؛ یعنی متعلق این علوم با فکر و اندیشه انسان ارتباط دارد[5].
یا این که :
علوم انسانی یعنی علومی که مر بوط به فعل انساناند.ب ه عبارت دیگر، علوم انسانی محوری از افعال انسانی از جهت ارادی بودن است[6].
در یک تعریف دیگر آمده است:
علوم انسانی را علومی میدانیم که به مطالعه رفتار و تجلیّات انسانی، افعال و انفعالات از آن جهت که انسان هستند، میپردازد[7].
علامه استاد مصباح یزدی تفاوت علوم طبیعی با علوم انسانی را عبارت از این میداند که علوم طبیعی علومی هستند که متعلق آنها اعم از این که انسان باشد یا نباشد وجود دارند و بنا بر این متعلق شان به فکر آدمی در ارتباط نیستند، اما علوم انسانی علومی هستند که متعلّق آنها با وجود آدمی وجود دارند و بنا بر این متعلّق شان به فکر آدمی در ارتباط اند[8].
واقعیت آن است که میان اندیشمندان در تعریف علوم انسانی، اجماعی وجود ندارد. تا کنون یک تعریف که جامع افراد و مانع اغیار باشد وجود ندارد. ارائه تعاریف گوناگون و بعضاً متضاد حکایت از این أمر دارد. به هر حال تعریف استاد علامه مصباح یزدی به رغم این که از یک تعریف کاملی حکایت دارد باز هم دارای ضعف های است. نخست این که تعریف علوم طبیعی به« علوم طبیعی علومی هستند که متعلَّق آن ها اعم از این که انسان باشد یا نباشد وجود دارند» تعریف مانعی نیست. زیرا "فلسفه" نیز از جمله علومی است که متعلَّق آن ها اعم از این که انسان باشد یا نباشد وجود دارند. همین طور تعریف علوم انسانی به« علوم که متعلَّّق آنها با وجود آدمی وجود دارند» تعریف جامعی نیست. زیرا "فلسفه" نیز از جمله علومی انسانی است و حال آنکه متعلَّق "فلسفه" اعم از این که انسان باشد یا نباشد وجود دارد.
در یک تعریف اجمالی از علوم انسانی میتوان اذعان داشت، علوم انسانی مشتمل بر تمامی دانشهایی است که با موضوعی تحت عنوان «انسان» از آن حیث که انسان است، سروکار داشته و روابط انسان را با خود، انسانهای دیگر و جهان پیرامونش مورد بررسی و مطالعه قرار میدهد. لذا علوم انسانی با زیرشاخههایی چون حقوق، فلسفه، دانش سیاسی، اقتصاد، ادبیات، علوم تربیتی و مدیریتی، دانش بانکداری و... در مقابل علوم زیستی و طبیعی که به بررسی بُعد بی روح طبیعت می پردازد، قرار میگیرد.
ـ تبیین حدود علوم انسانی
یکی از منازعات جالب و قابل توجه در بین اندیشمندان درباره ماهیت علوم انسانی، تعریف و محدوده علوم انسانی است؛ و این که چگونه میتوان علوم انسانی را از سایر علوم باز شناسایی کرد؟ علو انسانی شامل چه علوم میشود؟ اینها سئوالاتی هستند که اذهان بسیاری از نویسندگان و اندیشه ورزان را به خود معطوف نموده است. اندیشمندان غربی مانند فرانسیس بیکن[9]،هگل[10]، استوارت میل[11]،ویلهلم و ونت[12] ، دیلتای[13] و... علوم انسانی را به انواع و انحای گوناگون تقسیم کردهاند. اندیشمندان مسلمان نیز دسته بندیهای متفاوت از علوم انسانی ارائه دادهاند که در این نوشتار مجال پرداختن به همهی آنها میسر نیست. از این رو به ذکر یک نمونه بسنده میشود:
علامه مصباح یزدی دسته بندی علوم انسانی را بر اساس روش، تقسیم بندی بهتری دانسته و علوم انسانی را بر اساس روش به اقسام سه گانه علوم عقلی،علوم نقلی وعلوم تجری تقسیم می کنند[14].
ـ به طور کلی علوم را میتوان بر اساس روش کسب به صورت زیر تقسیم بندی کرد[15]:
علوم، یا علوم طبیعی یا علوم انسانیاند. علوم طبیعی، علوم هستند که روش کسب آنها در وهله نخست «حسّی» است؛ حال آنکه علوم انسانی علومی هستند که روش کسب آنها در وهله نخست«عقلی»است.
طبق این تعریف "فلسفه" نیز در جرگه علوم انسانی قرار میگیرد.
ـ علوم انسانی به طورکلی بردوقسم اند:
الف)علوم انسانی عقلی محض؛ این هم بردوقسم است :
1.علوم پایه مانند: علم پایه علوم طبیعی(ریاضیات)، علم پایه علوم انسانی(منطق)
2. علوم غیر پایه، این علوم عبارتند از: فلسفه، معرفت شناسی، و اصول
ب) علوم انسانی عقلی غیر محض؛ این دسته از علوم بر سه قسم است:
1. عقلی- نقلی: مانند تاریخ، علوم ادبی، علوم دینی (کلام وعرفان واخلاق)
2.عقلی-نقلی-تجربی؛ این دسته از علوم انسانی عبارتاند از: حقوق،روانشناسی، تعلیم و تربیت، مدیریت، سیاست، جامعه شناسی.
3. عقلی- تجربی(علوم کاربردی) این دسته از علوم انسانی عبارت اند از: حسابداری، ترافیک و آمار
ـ رابطه بین علوم انسانی و توسعه
پرسش محوری در این زمینه این است که چگونه رشد و توسعه علوم انسان به بهبود سیستم و نظام سیاسی و اقتصادی منجر می شود؟
در پاسخ به این پرسش ذکر می-شود که دستاوردهای توسعه علوم انسانی عبارتند از:
1. "تفکر انتقادی": البته این منوط به این است که این علوم به شکل اصولی آموزش داده شوند.
2. فزونی گستره درک ما از جهان: بی شک توسعه سیاسی و اقتصادی بر پایهی درک صحیح از محیط اطراف و بر قراری تعامل پویا است.
3. ایجاد"تخیل و تصور": علوم انسانی قدرت تخیل را در انسان تقویت می کند. به عبارت دیگر علوم انسانی می تواند «تخیل» و تصور کردن را به انسان آموزش دهد.
مضاف بر موارد مذکور، الگوهای توسعه، در کشورهای توسعه یافته این «اصل» را مورد توجه قرار داده اند که توسعه همه جانبه فارغ از توسعه و پیشرفت در علوم انسانی محقق نمیشود. اگر هدف اصلی و عمده آموزش، رشد اقتصادی و نیازهای بازار باشد در این صورت الگوی آموزشی مبتنی بر نیاز بازار به توسعه همه جانبه منجر نمیشود. برای فهم دقیق این أمر میتوان از کشورهای ژاپن و چین نامبرد علیرغم پیشرفت در عرصهی اقتصاد باز هم دست به توسعه همه جانبه پیدا نکرده است. علیرغم داشتن اقتصاد خوب بازهم مصرف کننده علوم انسانی غربی هستند. درمقابل میتوان از کشورهای غربی مانند آمریکا ،انگلیس و... نام برد که به اذعان بسیاری از اندیشمندان یکی از شاخصههای قدرت در این کشورها توسعه علوم انسانی است.
ـ وضعیت موجود علوم انسانی درنظام آموزش عالی افغانستان
در دهه اخیر علوم انسانی میان اندیشمندان، اساتید و دانشجویان افغانستانی مورد استقبال فراوانی واقع شدهاند؛ به طور که در هشت دانشکده از پانزده دانشکده فعال در کابل، رشتههای علوم انسانی تدریس میشود؛ همین طور در 31 پوهنتون در سراسر کشور رشتههای علوم انسانی دایر میباشد. در طی ده سال اخیر حدود شصت مؤسسه تحصیلات عالی خصوصی در کشور فعال شدهاند که در غالب آنها علوم انسانی تدریس میشود. بدون شک نفس این تحول أمر خوشایندی است. امّا متأسفانه وضعیت موجود که صرفاً انتقال ترجمهی علوم انسانی غربی توسط اساتید به دانشجویان در پوهنتونها و مؤسسات تحصیلات عالی صورت میگیرد نگران کننده است؛ و ما فقط مصرف کننده دانش علوم انسانی تولیده شده در غرب هستیم، این أمر جامعه آکادمیک کشور را به سمت وابستگی علمی وآکادمیکی سوق میدهد، وابستگی آکادمیکی بد ترین معضل در روند رشد و توسعه علوم انسانی بومی یک کشور بحساب میآید؛ که این مصرف کنندگی غیر کنترل شده در دراز مدت پیامدهای ناگواری را در عرصهی علمی، سیاسی و اجتماعی کشور تحمیل خواهد کرد ؛ وابستگی آکادمیک مشتمل بر وضعیتی است که در آن، علوم انسانی و اجتماعی کشور به تحول، رشد و توسعه در علوم انسانی و اجتماعی جهان غرب مشروط میگردد. از همه بدتر این که اندیشمندان و متولیان آموزش عالی در کشور به معضله اعتبار علوم انسانی غربی، تفطن و وقوف ندارند و همه چیز را در پرتو افکار غربی تفسیر و تعبیرمیکنند.
وابستگی آکادمیک به زعم العطاس دارای شش بعد است[16]:
1. وابستگی در ایده ها و نظریه ها : علوم انسانی واجتماعی در ممالک غیر غربی در فعالیت های علمی خویش ودر همه سطوح نظریه،فرا نظریه،علوم اجتماعی نظری وکاربردی ،در آموزش وپژوهش به به ایالت متحده وبریتانیا وابسته اند.
2. وابستگی در تکنولوژی آموزشی: بنیادها و نهادهای آموزشی و سفارتخانههای غربی در کشورهای جهان سوم، مراکز ارائه منبع تأسیس می کنند، مراکز که با جدید ترین سیستم های اطلاع رسانی تجهیز شده اند. حال آن که این تجهیزات در نهادها و دانشگاه های محلی وجود ندارند.انتخاب نوع و میزان اطلاعات قابل ارائه در اختیار سازمان خارجی است.
3. وابستگی در ابزارهای انتقال ایدهها
4. وابستگی به کمک های مالی و تکنولوژیک برای امور تحقیقاتی وآموزشی
5. وابستگی در سرمایه گذاری برای آموزش
6. وابستگی علمای جهان سوم به مهارت های مطلوب درغرب: این بعد را می توان فرار مغزها هم عنوان کرد. در این وابستگی دانشمندان مذکور می کوشند صاحب مهارت ها و قابلیت هایی شوند که در آمریکا و اروپا مشتری و طرفدار دارد.
ـ علوم انسانی و تهدیدات پیشرو در افغانستان :
وقتی سخن از تهدید انتقال صرف ترجمهی علوم انسانی غربی در کشور مطرح میشود: اولاً مقصود گسترش و تحقق سنت پرستی و تحجر گرایی نمیباشد، بلکه هدف تعقیب روشنگری و خدمت به تعالی دانش و فرهنگ جامعه است[17]. ثانیاً این نوشتار بدنبال نفی کورکورانه و همهگیر دانشهای جهانی و غربی نیست آنچه که در این نوشتار تقبیح میگردد، رواج همه جانبه و غیر الزامی پدیده تقلیدی نمودن علوم و پذیرش ترجمه گرایی محض میباشد. ثالثاً تجدد ستیزی هرگز از آرمانها و اهداف رویکرد بومی سازی علوم انسانی یا اصلاح علوم انسانی محسوب نمیگردد. سخن ما در این نوشتار این است که محتوای علوم انسانی که در حال حاضر در دانشگاه های کشور تدریس میشود از جهات گوناگونی دچار نقصها و کمبودهای جدی است که میبایستی متولیان آموزش عالی در افغانستان مسیر این کجراهههای علمی را سد نمایند. به طور خلاصه گزارههای زیر را میتوان در باره معضله علوم انسانی در افغانستان مطرح ساخت:
1. سکولار شدن جامعه دانشگاهی و دین ستیزی در آن.
متأسفانه اکثریت اساتیدی که امروزه در دانشگاههای افغانستان تدریس مینمایند تحت تأثیر اندیشههای غربی، در تلاشند که آموزههای دینی را از محیط دانشگاهی بزدایند. تردیدی نیست که غلبه نسبی آموزههای تمدن غربی بر فضای آموزش و کاهش عمق محتوایی معارف علوم انسانی منجر به سکولار شدن جامعهی دانشگاهی در وهله نخست و سایر اقشار جامعه افغانستان در قدم بعدی خواهد گردید.
2. سکولاری شدن دانش تولید شده
یکی از تفاوتهای اساسی علوم طبیعی از علوم انسانی در این أمر است، که سکولار بودن علوم طبیعی تنها بر دانشمند اثر میگذارد. حال آن که سکولار بودن علوم انسانی افزون بر تأثیر بر دانشمند، بر دانش نیز اثر میگذارد. محقق علوم طبیعی آن گاه که در صدد حل یا کشف مسألهی بر میآید اعتقاد و باور دینیاش در کشف دانش او اثری نخواهد داشت. از همین رو است که فرمول کیمیایی ترکیب عناصر آب و... در نقاط مختلف جهان و با اندیشههای متفاوت دانشمندان کاشف آن یکسان است. اما کاوشگر علوم انسانی، انسان است متعلق مطالعه نیز خود انسان است. از این جهت اعتقاد و باور دینی او در مشخص نمودن این سرنوشت انسانی و تولید دانش انسانی أثر گذار خواهد بود؛ به سخن دیگر، نوعی اندیشه پژوهشگر در پروسه تولید دانش انسانی و در شیوه استفاد از آن نمایان میگردد.
3. بقا در رکود و سکون
مصرف گرایی افراطی ترجمهی متون و محتوای علوم انسانی از یک طرف و کاهش روحیه نقادی و تجزیه و تحلیل عقلانی علوم انسانی غربی از سوی دیگر منجر میشود که جامعه علمی کشور در فضای بسته و تاریک علوم انسانی غربی باقی بیماند، بدون آن که رشدی در عرصهی علمی ، سیاسی و اقتصادی را شاهد باشیم. لذا لازم است اساتید و دانشجویان با اعتماد به نفس هرچه بیشتر این فضای بسته را بشکنند و نظریههای فرسوده و ناکارآمد علوم انسانی ترجمهای را به چالش بکشند و موجبات پویایی فضای علمی و نظریه پردازی جامعه دانشگاهی را به وجود آورند.
4. ناکار آمدی حل مسایل و تصمیم گیریها بر مبنایی دستاوردهای علمی غرب
برای مطالعه و درک مسایل کشور صرفاً از روشها، ایدهها و نظریههایی استفاده میشود که منبعث از غرب و تعمییم های برخاسته از مواردهای غربیاند. نکته این است که آیا اصلی کلی و قاعده ای بر خاسته از جامعهای دیگر، که به هر حال بومی آن جامعه است، میتواند در جوامع دیگر هم اعتبار و کارایی داشته باشد، یا باید اصول و قواعد با عنایت به مواردخاص هر جامعهی استنباط و ایجاد شوند؟ به سخن دیگر یکی از نقص علوم انسانی ترجمه شده از غرب این است که مباحث و نظریهها موجود در بستر جغرافیایی و زمانی خاصی مطرح شده است، فقط جوابگوی فرهنگ حاکم بر همان جامعه میباشد، اصولاً در جوامعی دیگر کارآمدی لازم را ندارد، مخصوصاً در جامعهی ما که خود دارای فرهنگ غنی و خاص است، مبانی حاکم بر آن که در تعارض جدی با مبانی حاکم بر جامعه غربی است، این مسئله بسیار جدی تر است، که میبایستی متصدیان امور تفطن و دقّت به این مهم را داشته باشند.
5. اعتماد مفرط علمی و دل سپردگی کامل به علوم و اندیشه های غربی
متأسفانه در عرصه اجتماع کنونی، علوم انسانی رایج در محافل علمی و دانشگاهی، سیل عظیمی از نظریه ها و مباحث اندیشمندان غربی را در پیش روی علم آموزان می گشاید. مزین گشتن یک فرضیه یا نظریه با نام یک متفکر و لو گمنام غربی موجب تحسین و جلب اطمینان علمی ما به این مباحث میگردد[18]. مباحثی که در اغلب موارد نه تنها با مبانی فکری و عقیدتی ما قرابت و همخوانی ندارد، بلکه در موارد بسیاری نیز با آن ناسازگار و ناهمگون است. نسخه برداری کامل از این علوم بدون توجه به درستی یا نادرستی مبانی آن یا همخوانی داشتن با اندیشه اسلامی بسیار خطر ناک است.
باتوجه به معضله مذکور اکنون این پرسش مطرح است که با توجه به ظرفیتهای با الفعل کشور آیا امکان تأسیس علوم انسانی از بنیاد متفاوتی وجود دارد ؟
متأسفانه پاسخ حد اقل در کوتاه مدت منفی است؛ زیرا در حال حاضر نه تنها جامعهی افغانستان بلکه بسیار از کشورهای جهان سومی، بویژه کشورهای اسلامی تحت تأثیر مفاهیم، ایدهها و علوم غربی قرار گرفته است. حتی دانشهای بومی نیز در پرتو افکار غربی تفسیر و تعبیر میشود. دانشگاهها و مراکز آموزشی بر اساس الگوهای غربی ایجاد شدهاند. هنگامی که الگوهای فکری و روشهای تحقیق و اندیشیدن، غربی باشد رسیدن به دانش بومی امکان پذیر نیست. زیرا هر فکر بومی هم در نهایت با ابزارهای تحلیلی و روشهای غربی در پرتو مفاهیم غربی تفسیر خواهد شد. حال که افق روشنی برای رد همه علوم انسانی غربی و جایگزینی علوم انسانی غیر غربی دیده نمیشود، تکلیف چیست؟ به نظر میرسد که در حال حاضر تنها گزینه منطقی و قابل اجرا، راهکار اصلاح علوم انسانی غربی در کشور است.
ـ مبنا و ضرورت اصلاح علوم انسانی
دلیل عمده و اساسی فرایند اصلاح علوم انسانی، پذیرش تفاوتهای عقیدتی و فکری در جوامع مختلف است. تفاوت در تعریف ماهیت انسان، نخستین سنگ بنای افتراق در علوم میباشد. متأسفانه انسان در اندیشه غربی هیچ فرقی بنیادی با حیوان ندارد..و آغاز وپایان انجام کار او هیچ فرقی با سایر حیوانات ندارد، در این اندیشه انسان مانند نباتات و سایر حیوانات چند سالی در طبیعت زندگی میکند و میمیرد، انسان موجودی نیست که حامل ( روح الهی) باشد و بتواند خلیفه خدا در زمین شود[19].
«انسان صرفاً حیوانی ابزارساز است. درحقیقت انسان، هیچ فرقی با سایر حیوانات ندارد. بنابراین، هر ادعایی در مورد فنا ناپذیری انسان یا تئوریهای معاد شناختی، توصیفی از پُر ادعایی و پرتمنایی و فهم مغرورانهای در مورد ماهیت امید و تخیل انسانی است[20].» بر پایهی همین مبنا انسان به عنوان یک موجود تک ساحتی و تک بُعدی ترسیم میگردد که تمامی مسیرها به زندگانی موقتی و محدود وی در این جهان ختم شده و بازتاب ودستاورد های دانش غربی به شناخت این بُعد زندگی و ارائه را هکارهای کامیابی در آن محدود میگردد.
انسان در اندیشهی اسلامی، دارای دو بعد جسمانی و روحانی است. و نیز اعتقاد بر این است که انسان، عمری نامتناهی داشته و افزون بر زندگی در این دنیای مادی، دارای حیات جاویدان اخروی است؛ هدف انسان نیز «قرب الهی» و رسیدن به کمالات نامتناهی است. بر اساس این دیدگاه میبایست ضمن شناخت ابعاد مختلف زندگی و حیات او به ارائه راهکارهای در تفوق همه جانبه و سعادت حقیقی وی گام برداشت. لذا این تفاوت در شناخت ماهیت انسان به عنوان سرآغاز افتراق و تفاوت در انسان شناسی و هستی شناسی به عرصههایی کاملاً جداگانه منتهی خواهد گشت، عرصههایی که هر کدام مسیرهای مختلفی را در پیش چشم وی میگشاید. آنچه که ضرورت رویکرد اصلاح علوم انسانی را ملموس تر و مشهودتر مینماید، نه تنها تفاوت ایدئولوژیکی و جهان بینی است، بلکه شیوع و گسترش حس کم رغبتی به علوم بومی و افراط در پذیرش بدون سنجه و محک دانش های غیر بومی است.
از سوی دیگرعلوم انسانی غربی توانایی پاسخگویی به سؤالات اساسی بشر در باب معاد و مبدأ را ندارد، حتی این علوم برای انسان و جامعه سکولار هم فاقد کارآمدی است؛ در حال حاضر عدهای از متفکران غربی به منتقدان سرسخت علوم انسانی سکولار بدل شده اند و از نقد صریح این علوم ـ بویژه از زاویه کارآمدی ـ إبایی ندارند. بر بنیان آنچه گذشت از یکطرف نا کارآمدی علوم انسانی غربی در جامعه اسلامی معین گشت از سوی دیگر مشخص گردید که با توجه به ظرفیت ها و پتانسیل های موجود در کشور فعلاً امکان تولید علوم انسانی مناسب وجود ندارد. اکنون پرسش این است که سازوکار بیرون رفت از این مشکل چیست؟
پاسخ را با یک تمثیل آغاز میکنم: وضع علوم انسانی در افغانستان و اصلاح آن را با تمثیل مشهور کشتی سوراخ شده، به شکلی بهتری میتوان درک کرد؛ ساکنان کشتی آسیب دیده نمیتوانند آن را به کنار بنهند و در میانه دریا، کشتی جدیدی بسازند و یا تهیه کنند. حد اکثر میتوانند در کشتی موجود، اصلاحات و تعمیراتی صورت دهند که آنها را به مقصد برساند و یا از مخاطرات محفوظ بدارد. در واقع تعمیر کشتی به مرور زمان میتواند به جایی برسد که کشتی صورت اولیه را نداشته باشد. به همین سان، شاید راهکار موجود تلاش برای کشف و رفع عیوب و نواقص علوم انسانی غربی و کاستی های کار بست آن ها در افغانستان باشد.بدین منظور راهکار های ذیل پیشنهاد میشود:
1. تلاش شود خصایص و ویژگیهای مختص به جامعهی غربی که در آراء و نظریات علوم انسانی وجود دارد کنار گذاشته شود، و یا به این نکته تفطن داشت که خصوصیات مزبور، خاصی جوامع غربی اند.
2. به علوم انسانی نباید با دیده لزوماً اقتصادی نگریسته شود زیرا حاکم شدن منطق اقتصادی، بهره و سود، مانع از مطالعات نظری، عمیق و کلان میشود و در آن صرفاً به تحقیقات عملی و سود آور اهمیت داده میشود.
3. شناخت عالمانه از فرایند اصلاح علوم انسانی، همانند تابلوی رهنما در ارائه مسیر و چگونگی تداوم و استمرار این جریان تأثیر شگرفی دارد.
4. ارتقای سطح تحقیقات و تقویت ابعاد سخت افزاری پژوهش؛ بی شک ارتقاء سطح آموزش و کیفیت آموزشی به ویژه درسطوح عالی، به شکل که فارغ التحصیلان و تحصیل کردگان بتوانند به صورت خلاقانه وانتقادی از دستاوردهای علمی بهره بگیرند را بدنبال دارند[21].
5. بهرهگیری از مباحث اندیشمندان و متفکران اسلامی مانند بوعلی سینا، فارابی، سید جمال و... اصلاح علوم انسانی مناسب بومی.
6. بهرهگیری از تجربیات کشورهای اسلامی به خصوص جمهوری اسلامی ایران که در زمینهی اسلامی و بومی کردن علوم انسانی قدمهای مورد توجهی را برداشتهاند.
7. استفاده از آموختههای فارغ التحصیلان افغانستانی که در جمهوری اسلامی ایران در بخش علوم انسانی تحصیل کردهاند، بدون شک در این زمینه دارای تجربهها وآموخته های خوبی میباشند.
چالشهای فرا روی رشد وتوسعه علوم انسانی در افغانستان
بسیاری از مشکلات فعلی نظام آموزش عالی کشور معلول جنگهای ویرانگر چهار دهه گذشته است. متأسفانه جنگهای خانمانسوز و مداخله اجانب و بیگانگان در این کشور از یک طرف موجب فرار نخبگان و شخصیتهای علمی در دیگر کشورها گردید؛ از سوی دیگر سبب تخریب مراکز آموزشی و دور نگهداشتن شخصیتهای علمی از عرصههای پژوهش و آموزش و مشغول ساختن آنها به منازعات داخلی گردید؛ در نتیجهی این أمر تمامی زیر ساختهای آموزشی کشور نابود گشتن. هر چند متولیان و سیاستگذران آموزش عالی در کشور در دوره پس از طالبان تلاشهای را برای بازسازی سکتور علمی کشور انجام دادند؛ از آن جا که تلاشها بیشر به بعد کمیّت آموزش متمرکز بودند لذا توفیق چندان در بعد کیفی آموزش عالی و نظام معارف در افغانستان حاصل نشدن. از اینرو در دانشگاههای کشور سیستم کهنه و منسوخ قدیمی در جریان است. مضاف بر مشکلات پیشین، نظام آموزش عالی کشور باز هم مواجه به چالشهای است که برخی از آنها عبارتند از:
1. نگاهی تجاری به مراکز عالی آموزشی: یکی از چالشهای فرارو در روند رشد و توسعه علوم انسانی، نگاهی اقتصادی اساتید، مؤسسان و ذینفعان مؤسسات تحصیلات عالی خصوصی و برخی از اساتید در دانشگاههای کشور هستند، به طور مثال برخی از اساتید و مسئولین مؤسسات آموزش عالی و دانشگاه ها به منظور کسب در آمد بیشتر و رسیدن پایه حقوق شان به سقف سه هزار دلار درماه بیش از 30 واحد درسی اخذ میکنند، طبیعی است که چنین اساتیدی به فکر کیفیت درس و وقت ارزشمند دانشجویان محترم نیستند. یا این که برخی از مسئولین مؤسسات تحصیلات عالی بیش از 30 واحد در یک ترم اخذ میکند ودر طول ترم بر اساس برنامه، تدریس نمیکنند؛ کلیه دروس را در دو هفته آخر مانده به پایان ترم به صورت فشرده به دانشجویان ارائه میکنند. طبیعی است وقت دروس به صورت کیفیت پایین به دانشجوایان ارائه میشود، دانشجویان بهره علمی از آن درسها نمیبرند. به هرحال تجاری سازی مراکز آموزشی و نگاه کاسبانه اساتید در دانشگاهها، تهدید بزرگ در مسیرتوسعه علمی کشور بخصوص مانعی بزرگی در توسعه علوم انسانی بحساب میآید. انتظار از دلسوزان به کشور، متولیان و سیاستگذران مراکز آموزشی عالی این است که به این رویههای غلط در مراکز آموزش عالی برخورد شود.
2. افراطیگری در سنت گرایی محض(تجدد ستیزی): گروهی تحت تأثیر افکار طالبانی، علوم انسانی را انکار نموده و همه چیز را از طریق سنت گرایی محض تعقیب مینمایند، این جریان بدون شک محققان و پژوهشگران را از دستاوردهای بشری در عرصهی علوم انسانی محروم میسازند.
3. رفتار تنگ نظریانه سکانداران کم مایه: ورود یک تحصیل کرده جدید با سطح تحصیلی بالا در مراکز دانشگاهی افغانستان کار بسیار دشواری است، چرا که آنهایی که از قبل با مدرک لیسانس در آنجا تقرر پیدا کردهاند، مانع افراد تحصیل کرده در سطوح بالاتر و نخبگان علمی میشوند.
4. ناکار آمدی محتوا، شیوهها و ابزار آموزشی: غالب اساتید مراکز تحصیلات عالی با مدرک لیسانس و دارای آموختههای منسوخ و قدیمی، کرسی تدریس در دانشگاه های کشور را تصاحب کردهاند و همگی نیز بر اساس جزوههای قدیمی به شیوههای سنتی بدون استفاده از ابزار آموزشی تدریس می کنند ، بی شک عدم به روز بودن اساتید، تهدید بزرگی در روند توسعه علوم انسانی به حساب میآید.
5. نگاه مصرف گرایانه به علوم انسانی غربی: متأسفانه نه تنها اکثریت اعضای جامعه دانشگاهی افغانستان بلکه کشورهای جهان سومی و بسیاری از کشورهای اسلامی فقط مصرفکننده فرضیهها و نظریات اندیشمندان غربی هستند و هیچگونه نگاهی نقد گرایانه به علوم انسانی غربی ندارند و به فکر تولید علوم انسانی مناسب نیستند.
6. عدم اعتماد به نفس: مشکل دیگر جامعه دانشگاهی افغانستان عدم اعتماد به نفس است. تا به حال این روحیه در این جامعه شکل نگرفته است که ما میتوانیم خودمان صاحب نظر در عرصه علم و نظریات علمی باشیم.
7. عدم شناخت کافی از علوم ملی، مذهبی و عدم اتکای لازم به این ذخایر علمی.
8. مدرگ گرایی افراطی: متأسفانه یکی دیگر از موانع در راه رشد و پیشرفت علوم انسانی مدرک گرایی افراطی است. همه فعالیتها مربوط شده به مدرک؛ مدرک نیز به آسانی و با اندک هزینه، قابل دستیابی است. بدون اینکه لیاقتها و شایستگیهای دیگر را در نظر بگیرند، ملاک بیشتر گزینشها مدرک شده است. وضعیتی که امروزه در پوهنتونها مشاهده میشود به هیچ وجه رضایت بخش نیست، چه رسد به فلان مؤسیسات تحصیلات عالی که سالانه هزاران نفر با مدارک دانشگاهی فار غ التحصیل میکنند.
9. قومیت گرایی: هرچند این مسأله چیزی جدیدی نیست و از دردها و رنجهای کهن افغانستان بحساب میآید. بی شک این أمر چالش بزرگ در مسیر توسعهی علوم انسانی است. اگر افرادی از یک قومیت در بست دانشگاهی تقرر پیدا میکند، در تلاشند تا افرادی از قومیت خودشان در آنجا حضور بیشتر یابد بدون این که مصالح کشور و یا تواناییها و شایستگیها را در نظر بگیرند[22].
10. فقدان منابع علمی: یکی دیگر از موانع توسعهی علوم انسانی در افغانستان فقدان منابع علمی است. متأسفانه آنچه که موجود است، همگی دست آوردهای غربیان یا دیگر کشورها می باشد.
11. نبود فرهنگ گفتمان و داد و ستد علمی: یکی از پارامتر های مؤثر در توسعه یافتگی یک کشور روحیه همکاری، همدلی و مبادله خودجوش و آزادانه منابع و امکانات و سرمایههای ملی بهصورت مساوی، است امّا مأسفانه این مقوله در چند دهه پیشین بدلیل تعصب های قومی در افغانستان وجود نداشته، امّا در دهه اخیر به شکل بسیار ضعیف وکمرنگ وجود دارد که همین امر موجب شده است که افغانستان در ردیف کشور های توسعه نیافته و عقب مانده در عرصه علمی باقی بیماند.
12. امنیت: یکی دیگر از دلایل توسعه نیافتگی علمی کشور، نبود امنیت و ثبات سیاسی است، امنیت و ثبات شرط اساسی برای عزیمت یک کشور به سوی توسعه پایدار, بویژه توسعه علوم انسانی به شمار می رود، فقدان امنیت باعث شده است که نخبگان علمی نتوانند در کشور حضور پیدا کنند و یا در صورت حضور نتوانند با آرامش خاطر بهکار خویش بپردازند.
13. عدم توجه به نخبگان و پژوهشگران: در جوامعی که سازندگان اندیشه از جایگاه و منزلت اجتماعی برخوردارند، زمینه به قدرت رسیدن نخبگان علمی و فرهنگی فراهم میگردد. در این جوامع، تولید فکر و اندیشه سبب تغییر ساختارها میشود، همین امر منجر به آشکار شدن استعدادهای نهفته جمعی میگردد که با هدایت آن، نه تنها موجب تولید علم بلکه سبب انسجام و همبستگی اجتماعی نیز میشود. نخبگان، نه تنها در تولید علم میتواند نقش بسزایی داشته باشند، بلکه در نظام سیاسی و تقویت نهادهای تولید علم مانند دانشگاهها و ایجاد تحولات اساسی در آنها نیز میتوانند نقشآفرین باشند[23].
14. فقدان تعهد علمی و عملی متولیان نظام آموزشی: متأسفانه همین أمر باعث شده که روند توسعه علمی کشور از شتاب لازم برخوردار نگردد، نابسامانی در نظام آموزش کشور معلول فقدان تعهد علمی و عملی متولیان برنامه ریزی و سیا ستگذاران آموزشی وپژوهشی کشور است.
15. نظام تحصیلات عالی آموزش محور: یکی از ضعفهای جدی نظام آموزش عالی در کشور فقدان پژوهش است، بی شک تولید و توسعهی علمی، مرهون نظام پژوهشی هدفمند، و منظم است، نقش پژوهش در فرایند رسیدن به توسعه بسیار اساسی و بنیادی است امّا متأسفانه این مهم در نظام آموزشی بسیار کمرنگ می باشد .
16. بیعدالتی و نا برابری اجتماعی: بی شک بی عدالتی و تبعیض همواره در افغانستان از عمده ترین موانع در مسیر پیشرفت و توسعه در جامعه بوده است. با وجود نا برابری در کشور توسعه علوم انسانی مناسب امکان پذیر نخواهد بود. یکی از پیامدهای بیعدالتی اجتماعی در مسیر توسعه علوم انسانی پژمردگی و بکر ماندن نخبگان علمی در جامعه میباشد.
ـ فرصت ها و زمینههای توسعه علوم انسانی اسلامی در افغانستان
1. دین گرایی زمینه ساز خوبی برای علوم انسانی اسلامی در افغانستان است. چرا که 99/ جمعیت این کشور مسلمان هستند ..
2. داشتن ذخایر علمی اندیشمندان و متفکران کشور مانند فارابی و بوعلی سینا و سیدجمال الدین افغانی
3. وجود هزاران تحصیل کرده کشور در زمینه علوم انسانی و بهرهگیری از آموخته ها و تجربیات آنان در این مقوله.
4. سخت کوشی و روحیه علم آموزی در بین دانشجویان و جوانان کشور
ـ نتیجه گیری:
با بررسی جایگاه علوم انسانی در نظام آموزش عالی افغانستان به این نتیجه منتهی شدیم که علوم انسانی در دههی اخیر در نظام آموزش عالی افغانستان از رشد کمی خوبی بر خوردار بوده است. امّا به لحاظ کیفی رضایت بخش نیست چرا که نظام آموزش عالی کشور صرفاً نقش مصرف کنندگی در قبال علوم انسانی غربی را دارد. پس از این در این نوشتار پیامدهای منفی علوم انسانی غربی در جامعه مورد مداقه قرار میگیرد، و به موارد ذیل به عنوان مهمترین آثار منفی علوم انسانی اشاره میشود: سکولار شدن جامعه دانشگاهی و دانش تولید شده، بقا در رکود و سکون، ناکار آمدی حل مسایل و تصمیم گیریها بر مبنایی دستاوردهای علمی غرب، اعتماد مفرط علمی و دل سپردگی کامل به علوم و اندیشه های غربی. در ادامه چالشهای فرا روی رشد و توسعه علوم انسانی در افغانستان به بحث و بررسی گذاشته شد و موارد ذیل به عنوان مهم ترین چالشها دانسته شد. نگاهی تجاری به مراکز عالی آموزشی، افراطیگری در سنت گرایی محض(تجدد ستیزی)، رفتار تنگ نظریانه سکانداران کم مایه، ناکار آمدی محتوا، شیوهها و ابزارهای آموزشی، نگاه مصرف گرایانه به علوم انسانی غربی، عدم اعتماد به نفس ، عدم شناخت کافی از علوم ملی مذهبی و عدم اتکای لازم به این ذخایر علمی، مدرگ گرایی افراطی، قومیت گرایی، فقدان منابع علمی، نبود فرهنگ گفتمان و داد و ستد علمی،و امنیت، عدم توجه به نخبگان و پژوهشگران، فقدان تعهد علمی و عملی متولیان نظام آموزشی، آموزش محوربودن نظام تحصیلات عالی و بی عدالتی و نا برابری اجتماعی.
پی نوشت:
[1] روزنامه تهران امروز ، جواد حیران نیا .
[2] خسروپناه، عبدالحسین، علامه طباطبایی فیلسوف علوم انسانی- اسلامی؛تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندبیشه اسلامی،1390 ،ص 598
[3] مصباح یزدی، محمد تقی، جستارهایی در فلسفه علوم انسانی؛قم: مؤسسه امام خمینی،1389، ص19
[4] فروند، ژولین؛ نظریههای مربوط به علوم انسانی؛ ترجمه علی محمد کاردان؛ چاچ دوم، مرکز نشر دانشگاهی،1372، ص3-4
[5] مصباح یزدی، محمد تقی، جستارهایی در فلسفه علوم انسانی؛قم: مؤسسه امام خمینی،1389،ص20
[6] لاریجانی، محمد جواد؛ سکولاریزم خوب یا بد؟ مندرج در: مبانی فلسفی علوم انسانی(ویژه نامه همایش) اسفند1389، ص21
[7] مصباح یزدی ،محمد تقی ،جستارهایی در فلسفه علوم انسانی؛قم:مؤسسه امام خمینی،1389،ص43
[8] جمعی از نویسندگان؛ مجموعه مقالات وحدت حوزه ودانشگاه و بومی و اسلامی کردن علوم انسانی؛ پژوهشگاه حوزه ودانشگاه؛1378 ، ص77
[9] فروند، ژولین؛ نظریههای مربوط به علوم انسانی؛ ترجمه علی محمد کاردان؛ چاچ دوم، مرکز نشر دانشگاهی،1372، ص11
[10] فروند، ژولین؛ همان،ص8-37
[11] فروند، ژولین؛ همان،ص6-65
[12][12] فروند،ژولین؛ همان،ص68
[13] فروند، ژولین؛ همان،ص82
[14] مصباح یزدی ،محمد تقی ،جستارهایی در فلسفه علوم انسانی؛قم:مؤسسه امام خمینی،1389،ص94
[15] خسروپناه ،عبدالحسین،علامه طباطبایی فیلسوف علوم انسانی-اسلامی؛تهران:سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ واندبیشه اسلامی،1390،ص335
[16] آریایی نیا، مسعود، در آمدی بر علوم انسانی انتقادی ، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی واجتماعی، 1388، ص234
[17] باشگاه اندیشه، بومی سازی علوم انسانی؛ از تئوری تا عمل
[18] باشگاه اندیشه ، بومی سازی علوم انسانی؛ از تئوری تا عمل
[19] حداد عادل، غلامعلی، فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی ،تهران: سروش
[20] Paul Kurtz, Toward a New Enlightenment, Transaction Publishers, U.S.A, 1994,p. 190.
[21] آریایی نیا، مسعود، در آمدی بر علوم انسانی انتقادی ، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی واجتماعی، 1388، ص246
[22] روزنامه هشت صبح کابل ، "توسعه علمی و موانع آن در افغانستان"
[23] روزنامه هشت صبح کابل ، "توسعه علمی و موانع آن در افغانستان"