وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com

اسلاید شو

جهت مشاهده فیلم و ویدیوهای مذهبی روی تصویر فوق کلیک نمایید

آیا نعمت  ارزشمندى به نام «آزادى» براى انسان آفریده شده، و تا آنجا که به سعادت و خوشبختى او ضرر نزند، در خدمت او باشد، یا این که انسان...

انسان با عظمت،براى آزادى آفریده شده، و به تعبیرى انسان تابع آزادى است و نباید از آن سرپیچى کند.

 

معنى  نظریه  نخست این است که انسان که گل سر سبد خلقت است باید از تمام مواهب که در طریق تکامل و خوشبختى او است، بهره بگیرد، در این صورت، آزادى بسان دیگر مواهب باید در خدمت انسان باشد و اگر روزى آزادى همانند دیگر  نعمت هاى الهى، سعادت جسمى و روانى او را به خطر انداخت، باید آن را محدود ساخت، مثلاً انسان به وسیله خوردنى ها و نوشیدنى ها زنده است، باید از خوردنى ها و نوشیدنى ها در جهـت رفع نیاز و سعادت خود بهره بگیرد، ولى اسراف و زیـاده روى، مایـه ى بدبختـى او است، از این رو باید از آن پرهیـز نماید، و به همین شیوه است «موهبت آزادى».

 

در نظریه ى دوم ،انسان بنده ى آزادى و مقهور او مى باشد، این نوع آزادى به صورت ظاهر آزادى است و در واقع نوعى بندگى است که «من» واقعى، اسیر گرایش هاى پایین و پست مى شود و نمى تواند خود را از بند رها سازد.

 

آزادى که امروزه زبانزد افراد جوان و ناپخته است، جز بندگى شهوت، و گرایش هاى پست چیز دیگرى نیست.

 

«ویل دورانت» نویسنده ى کتاب «لذّات فلسفه» با شناختى که از جوامع غربى دارد، در این مورد چنین مى گوید:

 

«واضح است که اگر امریکایى از «نبودن آزادى» شکایت کند مقصودش آزادى معده است نه آزادى فکر; چند سال پیش در یکى از جلسات، اتحادیه ى کارگران امریکایى تهدید به انقلاب کردند، امّا  نه براى باز بودن و زیادى وقت کار کارگاه ها بلکه براى بسته بودن میخانه ها».

 

«آزادیخواهى بزرگ در امریکا محدود به این شده است که شراب را اوّلین  واجبات یک مرد و وسعت نظر را اوّلین  واجبات یک زن بدانند».

 

«چه اهمّیتى دارد که نزدیک بود یک مهاجر لهستانى را  دادگاه «ماساچوست» محکوم به اعدام کند براى آن که  در ایمان کهنه اى شک آورده بود یا آن که در پنسیلوانیا قواى  دولتى از یک اجتماع صلح جویانه جلوگیرى کردند؟ یا آن که متدینین براى آرام ساختن وحشت پیرى با ایمان، کودکانه همه جا پیشنهاد مى کنند که زیست شناسى غیر قانونى شمرده شود و عقاید داروین با رأى قوه ى مقننه رد گردد؟ اگر در شرابخوارى  آزادى هست از دست رفتن آزادى فکر چه باک! به جاى آن که بگویند اوّل زندگى و بعد فلسفه، مى گویند اوّل شراب و بعد فلسفه».

 

«قانون،  آزادى را از دست ما نگرفته است بلکه فکر کُند از کار افتاده ى ما، موجب از دست رفتن آزادى مى گردد; تربیت یکسان و قدرت روز افزون تمایلات عامه در یک توده ى رو به افزایش، شخصیت و صفات بارز و فکر آزاد را از دست ما مى گیرد; هر چه عوام افزون تر مى شوند، خواص از میان مى روند. سهولت ارتباطات، تقلید و پیروى را آسان مى سازد و ما به سرعت شبیه هم مى شویم. همه آشکارا از یکسانى در لباس و آداب و اخلاق و تزئینات داخلى خانه و مهمانخانه و از یکسانى در تفکّر و تعقّل خوشحالیم. شاید آزادى اخلاقى ما هم نوعى تقلید باشد و ویسکى هم مانند شهوت پرستى باشد که بى آن، کسى را مرد نتوان گفت».([1])

 

این گروه، که آزادى را در معده و نظایر آن خلاصه مى کنند،  آزادى را اصل تلقّى کرده ومدّعى اند که همه چیز باید  از مسیر خود مختارى او صورت پذیرد، در حالى که اصالت از آنِ انسان است و باید «خودمختارى» در خدمت او باشد.

 

جامعه دینى و جامعه لیبرال و سکولار

 

گاهى  در موضوع آزادى، در جامعه دینى و پایبند به قوانین الهى،  سخن گفته مى شود، و گاهى در جامعه لیبرال و سکولار که پاى بند به قوانین الهى نبوده و به دین و مذهب یا اعتقاد ندارد، و یا آن را یک امر فردى و درونى تلقّى مى کند.

 

در مورد نخست چون  انسان با کمال آزادى، دین را پذیرا مى باشد، طبعاً هر نوع محدودیت دینى، براى او خلاف انتظار نیست و طبعاً هر نوع قید و بند در زندگى از مجراى «خودمختارى» او  عبور مى کند، در این صورت مخالفت با این نوع محدودیت ها، نوعى مخالفت با آزادى و خودمختارى انسان است.

 

مورد دوم هر چند، محدودیت دینى را پذیرا نمى باشد، ولى از محدودیت هاى اجتماعى که زاییده ى حکومت اکثریت است، گریزى ندارد و باید پذیراى آن باشد، و این محدودیت نیز به نوعى از مجراى «خودمختارى» عبور کرده و به دست و پاى او بسته  مى شود، زیرا با کمال آزادى به دموکراسى رأى داده و آن را پذیرفته است.

 

بنابراین هیچ جامعه اى اعم از دینى و الحادى نمى تواند از «آزادى مطلق» بهره بگیرد، بلکه باید با «خودمختارى خویش» آن را محدود سازد.

 

ذوى الحقوق چهارگانه

 

انسان بالطبع خداخواه و خداجو است، بنابراین او در إعمال هر نوع آزادى باید، حقوق خدا، و جامعه، و سعادت فرد، و مصلحت محیط زیست را در نظر  بگیرد و بهره گیرى از آزادى، باید با رعایت حقوق این  چهار ذى حقّ صورت پذیرد.

 

مثلاً عبادت و  پرستش از آن کسى است که انسان را آفرید و اسباب زندگى را در اختیار  او نهاده، و او جز خدا کسى نیست. بنابراین هر نوع نظام و یا گروه خاصى که بخواهد، غیر او را بپرستند  به حقوق خدا نوعى  تجاوز و ظلم صورت گرفته است.

 

و به تعبیر کلام حق(إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلمٌ عَظِیمٌ)([2])، بنابراین آزادى تا آنجا محترم است که در آن به حقوق خدا، تجاوزى صورت نپذیرد.

 

حق طاعت از آن کسى است که بر جهان و انسان سلطه ى تکوینى دارد، و هرگاه پیام آوران از جانب او انسان را بر انجام امورى، و ترک امور دیگرى الزام کنند، نباید به بهانه ى آزادى از آنها شانه خالى کرد، زیرا، بى اعتنایى به قوانین الهى خود تجاوز به حقوق الهى است.

 

محور دوم که حق بر گرد او مى چرخد، جامعه است که فرد جزیى از آن مى باشد، و طبعاً براى خود حقوقى  دارد که باید رعایت  شود، و انسان نمى تواند به بهانه ى آزادى، به حقوق جامعه تجاوز کند، و سعادت جامعه را به خطر بیفکند. مثلاً:

 

دعوت به «نیهلیسم» و پوچ گرایى، و تشکیل عشرتکده و کانون هاى فساد و فحشاء که با سعادت جامعه  در تضاد است،  نمى توان براى این نوع اعمال، تحت عنوان آزادى مجوّز صادر کرد، زیرا این نوع  اعمال تجاوز به حقوق جامعه، و نتیجه ى آن  مایه ى فروپاشى خانواده ها و گسترش انواع بیمارى جسمى و روحى مى باشد.

 

محور دیگر، حق فرد و سعادت او است، آیا او حق دارد که خودکشى کند، و یا به هر عملى که مایه ى بدبختى  است دست یازد؟ تصور نمى کنم هیچ لیبرالى، براى این کار مجوّز صادر کند.

 

محیط زیست چهارمین محور حق است، جنگل ها و معادن و دریاها و نظایر آن ها ثروت ملى است که   به نسل انسانى متعلّق است، نسل حاضر  حتّى به اتفاق آرا نمى تواند جنگل را آتش بزند، آب ها و نهرها را آلوده سازند، و به تاراج محیط زیست بپردازد.

 

از این تحلیل مى توان نتیجه گرفت که آزادى به معنى یله بودن و رهایى از هر نوع قید و بند تحت عنوان «خودمختارى»، مورد پذیرش هیچ فیلسوفى نیست.

 

آزادى که امروز مورد گفتگوى فیلسوفان است، آزادى است که در خدمت سعادت فرد و جامعه باشد، نه این که انسانیت واخلاق را، در مسلخ آزادى، قربانى کند; نتیجه آن که: و سرانجام  باید در این «خودمختارى» به مرزهاى چهارگانه تجاوز نشود.

 

بینش هاى محدود مکتب هاى بشرى

 

سعادت انسان  در مکتب «لیبرالیسم»، محصول بینش تنگ خرد انسان است، که روشنگرى او کاملاً محدود مى باشد، و لذا هر  روز مکتبى پشت سر مکتبى، و به اصطلاح «ایسمى» به دنبال «ایسمى» پدید مى آید، و هر یک  به  خودنمایى، پرداخته سپس به زباله دان تاریخ ریخته مى شوند، تجربه و یا مرور زمان زیانبار بودن همه ى مکتب هاى ساخته اندیشه انسان را روشن مى سازد، در حالى که سعادت انسان در بینش هاى دینى نتیجه ى احکامى است که از عقل کل صادر مى گردد که هم انسان و طبیعت را آفرید، و هم از راز برخورد هر دو آگاه است. از نظر خرد، از کدام  یک باید پیروى کرد، بینش هاى محدود، یا بینش مطلق و عمیق؟

 

کانت در باب آزادى و اختیار انسان به قدرى پیش رفته است که تمام قوانین را مى خواهد از مجراى آزادى و اختیار انسان معتبر بداند. او هم چنین هر قانونى را که نتواند بااین معیار سازگار باشد غیر اخلاقى مى داند.

 

بر اساس این اصل، او قوانین الهى را که از مجراى خودمختارى انسان  عبور نکرده فاقد ارزش مى داند و آنها را تحت اصول دگرآیینى مى گنجاند.

 

در این جا مى پرسیم: روى سخن ایشان جامعه هاى دینى است یا الحادى؟ در بخش نخست تمام قوانین الهى ـ به حکم ـ پذیرایى دین ـ از مجراى «خودمختارى» مى گذرد، زیرا جامعه ى دینى با کمال اختیار، آیین الهى را پذیرا مى باشد، قوانین الهى براى او از جانش شیرین تر و گرانبهاتر است، امّا در جامعه هاى الحادى فرد معتقد به خدا نیست تا قانون را از کلیسا و مسجد بگیرد و آن را بر خلاف آزادى بینگارد.

 

برتراند راسل فیلسوف معاصر از «کانت» پا فراتر نهاده و درباره ى متدیّنان که به قوانین الهى عمل مى کنند چنین مى گوید: دین مانع مى شود که فرزندان ما از آموزش عقلانى برخوردار باشند. دین مانع مى شود که ما علل اصلى جنگ را از میان برداریم و...

 

اشتباه «راسل» در این جا است که دین واقعى را با دین کلیسا یکى گرفته و لذا مى گوید«دین مانع مى شود که فرزندان از آموزش عقلانى برخوردار باشند»، واگر نزد عالمان واقعى دین، زانوى آموزش خم مى کرد، این گونه سخن نمى گفت.

 

در آیین کلیسا، اصول مسیحیت جنبه ى رمزى دارند و دور از عقلانیّت مى باشند، مانند «یکى بودن خدا در عین سه تا بودن»، «یا مرگ فدیهوار عیسى مسیح» ، «گناه موروثى انسان» و مانند آنها.

 

مسلّماً چنین آیینى مانع از آن مى شود که فرزندان ما از آموزش عقلانى برخوردار باشند، ولى آیینى که اصول تعالیم آن بر برهان و دلیل استوار است و پیوسته به مخالفان مى گوید (هاتُوا بُرهانکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین)([3]) روح عقلانیت را در انسان پرورش داده، و از خرافات به دور مى سازد.

 

در منشور جاودان اسلام، مادّه ى «علم» صدها بار تکرار شده، و مردم را  به تعقّل و تدبّر در آیات الهى دعوت مى کند  و تفکر در کاخ آفرینش، را از ویژگى هاى بندگان خردمند مى داند و چنین مى فرماید: (وَیَتَفَکَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَالأَرضَ رَبّنا ما خَلْقْتَ هذا باطِلاً)([4])، صاحبان خرد در آفرینش آسمان ها و زمین مى اندیشند، سپس مى گویند: بارالها! این جهان را باطل و بى هدف نیافریده اى.

 

اکنون به تحلیل و نقد پرسش ها و یا مغالطه ها و دستاویزهاى کسانى که خواهان آزادى فراتر از مرزهاى الهى و عقلانى هستند مى پردازیم:

 

1. دستاویزى به نام آزادى خوارج در حکومت امام

 

طرفداران  مماشات و تساهل و به اصطلاح آزادى فزون از حد، مماشات امام را با خوارج دستاویز قرار داده،مى گویند. تمام احزاب و گروه ها  با اندیشه هاى  متضاد و مخالف خود، باید آزاد باشند تا آنجا  که دست به شمشیر نزنند، و بر ضدّ نظام، مسلّح نگردند، همچنان که امام على (علیه السلام)  با مخالفان خود چنین رفتار کرد.

 

روزى امام(علیه السلام) بر کرسى خطابه قرار داشت ومردم را پند مى داد. ناگهان یک نفر از خوارج از گوشه ى مسجد فریاد زد:«لا حُکْمَ إِلاّ للّهِ».وقتى شعار او تمام شد فرد دیگرى برخاست وهمان شعار را تکرار کرد وبعد گروهى برخاستند وهمان شعار را سردادند.

 

امام (علیه السلام) در پاسخ به آنان فرمود: سخنى است به حق، امّا از آن معنى نادرستى اراده مى شود باطلى را دنبال مى کنند. سپس فرمود:«أَما إِنَّ لَکُمْ عِنْدَنا ثَلاثاً ما أصْبَحْتُمُونا» یعنى: تا وقتى که با ما هستید از سه حق برخوردارید(وجسارت ها و بى ادبى هاى شما مانع از آن نیست که شما را از این حقوق محروم سازیم).

 

1. «لا نَمْنَعُکُمْ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ تَذْکُرُوا فِیهَا اسْمهُ»: از ورود شما به مساجد خدا جلوگیرى نمى کنیم تا در آنجا نماز بگزارید.

 

2. «لا نَمْنَعُکُمْ مِنَ الْفَىْءِ ما دامَتْ أَیْدِیکُمْ مَعَ أَیْدِینا»: شما را از بیت المال محروم نمى کنیم مادامى که در مصاحبت ما هستید(وبه دشمن نپیوسته اید).

 

3. «لانُقاتِلُکُمْ حَتّى تَبْدَؤُونا»: تا آغـاز به جنگ نکرده اید با شما نبـرد نمى کنیم.([5])

 

ولى  این دستاویز مغالطه اى بیش نیست زیرا  معارضان امام، در اصول، با وى مخالف نبوده و آزاد گذاردن آنان  لطمه به توحید و نبوت، و یا اصول اجتماعى و اخلاقى اسلام وارد نمى ساخت، آنان با حکومت امام مخالف بودند در این صورت باید آزاد باشند، مگر این که با اصل مورد نظر،  به مخالفت عملى برخیزد.

 

در حالى که مخالفان  نظام اسلامى با برافراشتن پرچم الحاد، به جنگ اصول رفته و مى خواهند شعله هاى توحید و وحى، را خاموش ساخته و نظام غربى را جایگزین نظام اسلامى  سازند، آیا اگر امام زنده بـود، به چنین گروه یا گروه هایى آزادى مى داد!.

 

2. انسان گل سرسبد خلقت

 

انسان گل سرسبد خلقت و معجزه ى آفرینش است و خدا به او برترى بخشیده است، چنان که مى فرماید:

 

(وَلَقَدْ کَرَّمنا بَنى آدم حَملناهُمْ فِى البَرّ وَالبَحْر وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیّبات وَفَضّلناهُمْ عَلى کَثیر مِمِّن خَلَقْنا تَفضیلاً).([6])

 

«ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا و بر مرکب هاى راهوار حمل کردیم و از انواع روزى هاى پاکیزه به آنان روزى دادیم وآنها را بر بسیارى از موجودات برترى بخشیدیم».

 

اکنون که انسان گل سر سبد باغستان آفرینش است، باید در کمال حریت و آزادى، زندگى کند، و محدودیت با کرامت او سازگار نیست.

 

این نیز مغالطه اى بیش نیست، خدایى که به او کرامت بخشیده; راه و رسم زندگى را نیز به او آموخته و راه سعادت را از طریق پیامبران ارایه نموده است. و هشدار داده است که از شاهراه سعادت که عمل به تعالیم اسلام است، منحرف نگردد.

 

خدایى که به انسان کرامت بخشیده، در پیام دیگر خود، برخى از نعمت هاى خود را که به او ارزانى داشته است، یادآور مى شود، و مى فرماید:

 

(وَاللّه أَخرجکُمْ مِنْ بُطُون أُمّهاتکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْع وَالأَبْصار وَالأَفئِدَة لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون).([7])

 

«خدا شما را از شکم هاى مادرانتان بیرون آورده در حالى که چیزى نمى دانستید، و براى شما گوش ها و چشم ها و دل ها قرار داد ، تا سپاسگزار باشید».

 

هدف  از آفرینش این نعمت هاى بزرگ که مایه ى کرامت انسان است، این است که آنها را در جایگاه مناسب خود مصرف کند، و شکر نعمت از نظر بزرگان جز این که از مواهب الهى در تأمین سعادت خود بهره بگیرد چیز دیگرى نیست. مثلاً خداوند چشم داده که به جهان آفرینش بنگرد، و گوش داده که  سخنان خوب و زیبا را بشنود، دل داده است که درباره ى آنچه که مى بیند و یا مى شنود، بیندیشد.

 

بنابراین، کرامت انسان در این نیست که هرچه خواست انجام دهد، و نعمت هاى الهى را در هر موردى مصرف کند، بلکه باید  آنها را  در مسیر تأمین سعادت به کار ببرد.

 

حفظ کتب ضلال

 

در کتاب هاى فقهى موضوعى به نام «کتب ضلال» مطرح شده و فقیهان اسلام مى گویند، حفظ و نگهدارى چنین کتاب هایى ممنوع است.

 

اکنون این سؤال مطرح مى شود که آیا این تحریم با آزادى اندیشه و بیان چگونه سازگار است؟

 

در تحلیل این پرسش، نخست باید مقصود از «کتب ضلال» را بیان کرد، سپس به بیان علّت این ممنوعیت پرداخت. در  تفسیر کتب ضلال سه احتمال وجود دارد:

 

1. مقصود از «ضلال» اندیشه هاى باطل و بى پایه است هر چند به عقیده و شریعت ارتباطى نداشته باشد.

 

مسلّماً حفظ یا نشر این نوع کتاب ها حرام نیست، فرض کنید فرضیه ى بطلمیوس امروز به صورت یک اندیشه ى باطل و بى اساس درآمده است; ولى نه نشر آن حرام است و نه حفظ آن، بلکه باید در تبیین سیر  افکار بشر در تشریح جهان، به این نوع کتاب ها مراجعه کرد و سیر دانش بشرى را تبیین نمود.

 

گذشته از این، باید این نوع آثار را به عنوان تکریم از مؤلّفان حفظ کرد و به نسل حاضر تفهیم کرد که این اندیشه هاى غلط وسیله ى رسیدن  به دانش هاى کنونى بوده و اگر چنین روزگارى بر بشر نمى گذشت هرگز از نردبان علم بالا نمى رفت.

 

2. مقصود از کتب ضلال کتاب هایى است که در عین حق بودن محتوا، مایه ى گمراهى گروهى مى گردد، مانند کتاب هاى عرفا که از نظر محتوا  نزد اهل معرفت مفهوم صحیحى دارد امّا اگر در دست افراد ناوارد قرار گیرد مایه ى گمراهى آنها مى شود.

 

شیخ محمود شبسترى در گلشن راز مى گوید:

 

روا باشـد أنـا الحـقّ از درختـى *** چــرا نبــود روا از نیـک بختـى

 

ظاهر این شعر جز حلول خدا در بدن عارف چیز دیگرى  نیست ولى هیچ اندیشمندى چنین اندیشه را در سر نمى پروراند تا چه رسد به عارفان الهى که در درجه والایى از معرفت قرار دارند، امّا افراد ناآگاه از مطالعه این کتاب ها جز حلول و امثال آن چیزى دستگیرشان نمى شود.

 

جلوگیرى از نشر  این کتاب ها امکان پذیر نیست  ولى باید در اختیار ناآگاهان و لغزندگان قرار نگیرد.

 

3. کتاب هایى که اصولاً براى گمراه کردن مسلمانان نوشته شده و نویسنده از طریق اغوا و تحریف حقایق مى خواهد سیماى تابناک اسلام را کریه نشان دهد یا در پوشش اسلام مکتب هاى باطل را ترویج کند، مسلّماً نشر این کتاب ها  براى باورهاى اسلامى مضر بوده و افراد را به گمراهى مى کشد.

 

حکم این نوع کتاب ها، حکم داروهاى سمّى است که در تمام داروخانه ها در قفسه معیّنى با علامت خاص، قرار مى گیرند.

 

درست است اندیشه و بیان باید آزاد باشد البته مشروط بر  این که نویسنده لااقل هدف صحیحى را تعقیب کند نه این که در استخدام حزب هاى باطل درآمده و براى پیاده کردن افکار آنان به خدعه و حیله دست بزند.

 

همه ى کتاب هایى که از طرف گروهک ها و بالأخص مارکسیست ها درباره ى اسلام نوشته شده جز بدبین کردن و یا سوزاندن باورها هیچ هدفى را تعقیب نمى کنند.

 

اصولاً اسلام براى اصول خود ارزش والایى قایل است.

 

هرگاه نشر کتاب هاى ضلال با این اصول در تضاد باشد مفاد آن این است که اسلام به مخالف اجازه دهد که آن را از بین ببرد و در هیچ نقطه ى جهان چنین آزادى نه مترقّب و نه میسور و نه ممکن است.

 

امروز  مسایلى از قبیل تعدّد قرائت ها یا تجربه ى دینى یا پلورالیسم و امثال آنها به گونه اى که مطرح مى شود جز تزلزل ایمان و نابودى باورها نتیجه اى ندارد، چگونه یک لیبرالیست از اسلام انتظار دارد که به او تا این حد آزادى دهد که منتهى به فناى او گردد.

 

آیا یک لیبرالیست این آزادى را به دیگرى مى دهد که او را نابود سازد؟!امروز اصول لیبرالیسم در جهان از قداست خاصى برخوردار است که کسى امکان  مبارزه با آن را ندارد.

 

ایمان و اخلاق جامعه در نظام اسلامى از ارزش بالایى برخوردار است، آزادى اندیشه و قلم نیز احترام خاصى دارد امّا باید  آزادى اندیشه و بیان در  مسیر سعادت بشر قرار گیرد.

 

در پایان نکته اى را متذکّر مى شویم:

 

پس از پیدایش اینترنت سخن درباره ى نشر کتب ضلال یا حفظ آن دیگر مطرح نیست، امروز جهان به صورت دهکده ى واحدى درآمده و همه ى افکار اعم از صحیح و باطل مى تواند بدون مانع و مزاحم در اختیار همگان قرار گیرد، البته با این تفاوت  که این پدیده فعلاً در اختیار همگان نیست ولى در آینده ى نزدیک فراگیر مى شود و این اندیشه  فعلاً نباید دستاویزى براى نشر کتب ضلال قرار گیرد.

 

پدیده بردگى در اسلام

 

از مسایلى که با آزادى به نحوى در تضاد است پدیده ى بردگى است که اسلام آن را به گونه اى به رسمیت شناخته است.

 

پیش از آن که ما به  ماهیّت بردگى در اسلام بپردازیم قبلاً دیدگاه اسلام را در باره ى نوع بشر بیان مى کنیم.

 

در اسلام همه انسان ها باید بنده ى خدا باشند نه بنده ى بشر، جز پرستش حق، چیز دیگرى را نپرستند و قرآن اهل کتاب را به این اصل مشترک  دعوت مى کند و مى فرماید:

 

(قُلْ تَعالَوا إِلى کَلمَة سَواء بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّه).([8])

 

«بگو اى پیروان  انجیل و تورات بیایید همگى بر محور پرچم توحید گرد آییم و آن این که جز خدا را نپرستیم و بنده ى او باشیم».

 

اصولاً هدف از بعثت پیامبران و بالأخص پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)جز این نیست که انسان ها را از بندگى مردم به بندگى خدا سوق دهد، امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره ى انگیزه بعثت این جمله را  دارد:

 

«بَعثَ اللّه محمداً لیُخرج  عبادَه من عبادة عباده إلى عبادته، ومن طاعة عباده إلى طاعته، ومن ولایة عباده إلى ولایته».([9])

 

خدا پیامبران را برانگیخت تا بندگان را از پرستش بندگان، به پرستش خویش، و از اطاعت بندگان به طاعت خویشتن، و از ولایت بندگان به  ولایت خویش، سوق دهد.

 

تمام انسان ها از نظر اسلام حر و آزاد آفریده شده اند

 

امام على(علیه السلام) در یکى از سخنان خود مى گوید:

 

«لا تکن عبد غیرک وقد جعلک اللّه حرّاً».([10])

 

«بنده ى کسى مباش در حالى که خدا تو را آزاد آفریده است».

 

باز امام على(علیه السلام) مى فرماید:

 

أیّها الناس انّ آدم لم یلد سیّداً ولا أمة وانّ الناس کلّهم أحرار ولکن اللّه خول بعضکم بعضاً.([11])

 

«هان مردم! بدانید آدم و حوا دو نوع فرزند به بار نیاورده اند گروهى حرّ و آزاد، و گروهى دیگر عبد و برده باشند بلکه همگان آزاد چشم  به دنیا گشودند ولى در زندگى برخى بر برخى برترى داده است(که از یکدیگر به صورت متقابل بهره بگیرند)».

 

این دیدگاه اسلام درباره ى  بشر است. بنابراین، تصور این که اسلام بردگى را تجویز کرده افترایى بیش نیست، بردگى در صدر اسلام و قبل و بعد آن جز تسلّط اقویا بر ضعفا و زورمندان بر ناتوانان چیزى دیگر نبود و تا چندى قبل در غرب و زادگاه دموکراسى (امریکا) کاملاً رایج بود، و سیاهان امریکایى امروز فرزندان بردگانى هستند که نیاکانِ آنها را  به زور از افریقا به امریکا آورده اند تا در کشتزارها و کارگاه ها از وجود آنها بهره گیرند، مسلّماً چنین بردگى با ماهیّت اسلام که منادى آزادگى است،سازگار نیست.

 

اگر اسلام به نوعى از بردگى به صورت یک پدیده ى اضطرارى صحّه نهاده است این است که در نبردهاى آزادى بخش، گروهى از سربازان دشمن اسیر مى شوند، در این صورت اسلام چند راه در پیش پاى خود دارد:

 

1. همه اسیران را سر به نیست کند، و این با کرامت بشر و علو اندیشه اسلامى سازگار نیست.

 

2. همگان را زندانى یا روانه اردوگاه هاى کار اجبارى کند. مسلّماً زندانى کردن گروه بى شمار علاوه به هزینه ى سنگین بر دولت اسلامى، مایه ى فساد اخلاق و مشکلات دیگر مى شود.

 

3. آنان  را رها کند تا  به کشورهاى خود بازگردند، در این مورد بیم آن هست بار دیگر دست به حمله جدید بزنند.

 

4. آنان را در میان مسلمانان  رها سازد بدون این که خانه و کاشانه اى براى  آنها ترتیب دهد مسلّماً این روش نیز خطرناک بوده و جان آنها را تهدید مى کند.

 

5. آخرین چاره این است که آنها را به عنوان نیروى کار در میان مسلمانان تقسیم نموده که  به انگیزه ى بهره گیرى از کار آنها، از آنها حفاظت کنند و از زندگى مناسب بهره مند شوند، و در نهایت به عنوان عضو خانواده با روح اسلام و آداب آن آشنا گردد.

 

آنگاه به همین اکتفا نکرده و با طرق گوناگون اسباب آزادى تدریجى آنها را فراهم ساخته است.

 

برنامه هاى اصلاحى اسلام درباره ى بردگان

 

برنامه ى اصلاحى اسلام در مورد بردگان این است که سرانجام، گرد بندگى را از چهره ى آنان پاک سازد  که ما به برخى از آنها اشاره مى کنیم:

 

1. در درجه ى نخست محور فضیلت را تقوا معرّفى مى کند و مولا و برده در این محور یکسان مى باشند: چنان چه مى فرماید: (إِنَّ أَکرمکُمْ عِندَ اللّه أَتقاکُم).([12])

 

2. به مسلمانان  دستور مى دهد با زیردستان کاملاً مدارا کنند و از آنچه که مى خورند به آنها نیز بدهند و از آنچه مى پوشند به آنها نیز بپوشانند.([13])

 

3. برنامه وسیعى براى آزاد شدن آنان فراهم کرده تا آنجا که، گاهى آنان بدون تمایل و خواست مولا آزاد مى شوند. اینک ما به این قسمت اشاره مى کنیم:

 

1. اگر کسى قسمتى از بنده ى خود را آزاد کند به بقیه نیز سرایت کرده تمام او آزاد مى شود.

 

2. اگر مردى پدر یا مادر یا اجداد یا فرزندان یا عمو و عمه یا دایى و خاله یا برادر و خواهر یا برادرزاده و خواهرزاده خود را مالک شود، خواه از طریق میراث خواه از طریق خرید، خود به خود آزاد مى شوند.

 

3. هـرگـاه بنـده، نابینـا یـا زمیـن گیـر شـود، خود به خود آزاد مى گردد  در ایـن صورت نیازهـاى او بایـد از بیـت المال تأمین شود.

 

4. هرگاه بنده قبل از آقاى خود اسلام بیاورد آزاد مى شود.

 

5. هـرگاه مولایى گـوش و بینى بنـده ى خـود را قطـع کند، خود به خود آزاد مى شود.

 

6. هرگاه آقایى از کنیز خود صاحب فرزندى شود حق فروش آن را ندارد و باید پس از مرگ مولى، مادر از ارث فرزند آزاد گردد.

 

7. در مواردى به مسلمانان دستور داده است که بندگان را  آزاد کنند و آزاد سازى آنها را، کفّاره ى گناهانى مانند شکستن نذر و خوردن روزه  و قتل خطأى قرار داده است.

 

از این بیان نتیجه مى گیریم: پدیده ى بردگى به صورتى که در غرب و یا پیش از اسلام بوده، مورد تصویب اسلام نمى باشد. اگر در برخى از مراحل، بردگى را امضا کرده مقصود اسیران جنگى است که بهترین راه براى حفظ ونگهدارى و هدایت و آشنا سازى آنان به مبانى اسلام این بوده که آنها را در میان خانوده هاى مسلمان جاى دهد تا با هم زندگى کنند، و ضمن استفاده از نیروى کار آنها به تدریج و به بهانه هاى مختلف آزاد شوند.

 

در این جا پاسخ یک پرسش باقى است که چرا اسلام پس از انتشار و پس از به قدرت رسیدن، بردگى پیشین را یک روزه و به صورت انقلابى لغو نکرد؟

 

چنین فکرى بسیار خام و ناپخته است و حاکى از عدم تجربه در امور اجتماعى و انقلابى است زیرا با در نظر گرفتن وسعت و رواج کامل بردگى در آن روز و سر و کار غالب مردم با خرید و فروش بنده ها،و این که سرمایه ى عدهّ اى را همین برده ها تشکیل مى داد، تحقق عملى آن امکان پذیر نبود.

 

راستى عجیب است موقعى که مى خواستند بردگى را در آمریکا الغا کنند، یک جنگ خونین چهار ساله اى رخ داد و عدّه ى زیادى  به خاک و خون کشیده شدند، با این حال چطور مى توان باور کرد که الغاى دفعى  قانون بردگى هنگام ظهور اسلام،  در آن دنیاى تاریک و آشفته قابل عمل باشد و عکس العمل هاى سختى به دنبال نداشته باشد؟!

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1] . لذّات فلسفه،ص 316، چاپ هشتم.

 

[2] . لقمان/13.

 

[3] . بقره/111.

 

[4] . آل عمران/191.

 

[5] . تاریخ طبرى:ج4، ص 53.

 

[6] . اسراء/70.

 

[7] . نحل/78.

 

[8] . آل عمران/64.

 

[9] . کافى، ج8، ص 386; بحار الأنوار، ج74، ص 367.

 

[10] . نهج البلاغه، نامه31.

 

[11] . روضه کافى، ص69.

 

[12] . حجرات/14.

 

[13] . بحارالأنوار:15/41.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۲
محمد فروغی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

اسلاید شو

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com