وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com

اسلاید شو

جهت مشاهده فیلم و ویدیوهای مذهبی روی تصویر فوق کلیک نمایید

کرامات حضرت زهرا (س)

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۳۲ ب.ظ
کرامات حضرت زهرا (س)


کرامات حضرت زهرا (س)

فرستادن غذا از طرف خداوند براى حضرت (زهرا )

  حضرت فاطمه علیهاالسلام در پیشگاه خدا آن چنان معزز بود که بارها مورد عنایت خاص آسمانى قرار گرفته و موائد گوناگون از سوى پروردگار عالم نازل مى‏شد که اینک به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:

پیامبر عالى قدر اسلام به شدت گرسنه بود و ضعف و ناتوانى وى را از پاى درآورده بود، او براى پاره نانى به اتاقهاى هریک از زنانش مراجعه کرد، ولى آنان نیز طعامى نداشتند. سرانجام به خانه‏ى دخترش فاطمه علیهاالسلام سرکشید، تا در آن خانه‏ى امید به مقصود رسد، ولى فاطمه علیهاالسلام و بچه‏هایش گرسنه بودند و تکه‏نانى در آنجا نیز به دست نیامد.

هنوز چند دقیقه بیش نبود که رسول گرامى اسلام منزل دخترش را ترک کرده بود که مختصر طعامى از سوى یکى از همسایه‏ها به آن بانو رسید. فاطمه علیهاالسلام با خود گفت: سوگند به خدا، خود و فرزندانم گرسنه مى‏مانم، ولى این تکه نان و گوشت را به پدرم مى‏خورانم، و لذا یکى از حسنین را به دنبال پدر فرستاد و او را دوباره به خانه‏اش دعوت کرد.



فاطمه اهدایى همسایه را که دو تکه نان و مختصر گوشتى بود، در یک ظرف سرپوشیده قرار داده بود، چون پدرش دوباره به خانه او برگشت، سراغ طعام رفت و آن را در برابر دیدگان رسول خدا گذاشت، ولى ظرف پر از گوشت و نان بود، و فاطمه علیهاالسلام خود نیز از این مائده‏ى آسمانى تعجب مى‏کرد و خیره خیره به آن تماشا مى‏نمود. رسول خدا خطاب به دخترش گفت: اى دختر گرامى! این طعام چگونه و از کجا رسید؟ فاطمه علیهاالسلام جواب داد:

هو من عنداللَّه ان اللَّه یرزق من یشا بغیر حساب. فقال: الحمدللَّه الذى جعلک شبیهه بسیدة نسا بنى‏اسرائیل فانها کانت اذا رزقها اللَّه شیئا فسئلت عنه قالت: «هو من عنداللَّه ان اللَّه یرزق من یشاء بغیر حساب.» (1(
آن از برکات و الطاف الهى است، خداوند به هرکسى بخواهد بدون محدودیت عطا مى‏کند.


رسول خدا چون سخن دخترش را شنید فرمود: سپاس خدایى را که تو را همانند مریم سرور زنان بنى‏اسرائیل قرار داده، زیرا او نیز هرگاه مورد عنایت الهى قرار مى‏گرفت و خداوند برایش مائده مى‏فرستاد، که جواب سؤال مى‏گفت: این طعام از جانب خدا است، او به هرکسى بخواهد روزى بى‏حساب مى‏دهد.

آنگاه رسول خدا على علیه‏السلام را نیز به حضورش فراخواند و همگى از آن غذا خوردند و سیر شدند و زنان و اهل‏بیت پیامبر نیز دعوت شدند و خوردند، ولى غذا و مائده آسمانى به همان صورت باقى بود. حتى فاطمه علیهاالسلام براى همسایگان نیز از طعام آسمانى که از الطاف خفیه الهى سرچشمه گرفته بود ارسال داشت.... (2(



موائد آسمانى براى فاطمه علیهاالسلام در یکى دوبار محدود نمى‏گردد، او بارها از خداوند خویش درخواست طعام کرد و پروردگار عالم نیز بى‏درنگ طعام بهشتى براى آن حضرت ارسال داشت از آن جمله: روزى امیرالمؤمنین على علیه‏السلام به شدت گرسنه بود و از فاطمه علیهاالسلام طعام خواست، ولى در خانه چیزى نبود. فاطمه علیهاالسلام گفت: یا على! در خانه طعامى نیست، من و بچه‏هایت دو روز است که گرسنه‏ایم و مختصر طعامى هم که بود، آن را به تو خوراندیم و خود در گرسنگى صبر کردیم.



على علیه‏السلام از شنیدن این سخن فوق‏العاده ناراحت گشته و اشک در چشمانش حلقه زد و براى تهیه طعام زن و فرزندانش به بازار رفت و یک دینار قرض گرفت تا مشکل گرسنگى خانواده‏اش را برطرف سازد، ولى نشد. چرا؟! چون یکى از دوستانش گرفتار بود و گرسنگى و گریه زن و بچه‏ها او را در بیرون از خانه آواره کرده بود، او دنبال نان و پول بود، ولى چاره‏اش بدون چاره....
على از درد او آگاه شد و مانند همیشه ایثار کرد و دیگران را بر خود و خانواده‏اش مقدم داشت و بدین وسیله یکى از دوستانش را که مقداد نام داشت خوشحال و خوش‏دل ساخت.



على علیه‏السلام دست خالى شد و نتوانست به خانه رود، رو به سوى مسجد کرد و مشغول عبادت شد از آن سو پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله مأمور گشت شب را در خانه‏ى على بسر برد و لذا بعد از نماز مغرب و عشا دست على را گرفت و فرمود: على جان! امشب مرا به مهمانى خود مى‏پذیرى؟ مولاى متقیان سکوت کرد، چرا که زمینه پذیرایى نداشت و فاطمه علیهاالسلام و حسنین گرسنه مانده بودند و پول تهیه نان و گوشت فراهم نبود، ولى پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله دوباره اظهار داشت: چرا جواب نمى‏دهى؟ یا بگو: بلى، تا با تو آیم و یا بگو: نه، تا راه دیگر پیش گیرم. على علیه‏السلام عرض کرد: یا رسول‏اللَّه! بفرمایید.



رسول خدا دست على را گرفت، دست در دست او به خانه‏ى فاطمه علیهاالسلام آمد و با هم به خانه وارد شده و با زهرا دیدار کردند، فاطمه علیهاالسلام در حال نماز و نیایش بود و خدا را مى‏خواند، او صداى پدر را شنید و به سوى او آمد و خوش‏آمد گفت و سفره را باز کرده و غذاى مطبوع آورد، تا گرسنگان را سیر کند و چاره نیافته‏ها را چاره‏ساز باشد.



على علیه‏السلام به فاطمه علیهاالسلام خیره‏خیره نگاه مى‏کرد و با زبان بى‏زبانى سؤال مى‏نمود: یا فاطمه! این طعام از کجا؟
پیش از آنکه فاطمه علیهاالسلام جواب گوید رسول خدا دست بر دوش على گذاشت و جواب داد: یا على! هذا جزا دینارک من عنداللَّه.


این غذا پاداش آن دینارى است که به مقداد دادى.


خداوند به شما جریان زکریا و مریم را تکرار کرد. (3) و از طعام‏هاى بهشتى مرحمت نمود... (4)

 

اقرار به رسالت پدر در شکم مادر

  وقتى که کفار از پیامبر اسلام (ص) انشقاق قمر را خواستند، زمانى بود که خدیجه (س) به فاطمه (س) حامله بود و خدیجه از این سؤال کفار ناراحت شده و گفت: زهى تأسف براى کسانى که محمد را تکذیب مى‏کنند! در حالى که او فرستاده‏ى پروردگار من است.
پس فاطمه (س) از شکم مادرش صدا کرد: اى مادر! نترس و محزون نباش، زیرا خدا با پدر من مى‏باشد.
پس وقتى که مدت حمل خدیجه (س) تمام شد و موقع وضع حمل رسید، خدیجه فاطمه (س) را به دنیا آورد و او به نور جمال خود تمام جهان را روشن و منور ساخت.(5)

چرخیدن آسیاى دستى به خودى خود در خانه حضرت زهرا (س)

 جناب ابوذر مى‏گوید: رسول خدا (ص) مرا به دنبال على (ع) فرستاد. به خانه‏اش رفتم و او را خواندم، ولى پاسخ مرا نداد. و آسیاب دستى را دیدم که بدون اینکه کسى باشد به خودى خود، مى‏گردد. دوباره او را خواندم، بیرون آمد و با هم نزد رسول خدا (ص) رفتیم و پیامبر متوجه على (ع) شد و چیزى به او گفت که من نفهمیدم.
گفتم: شگفتا! از دستاسى که بدون گرداننده مى‏گردد.
آنگاه پیامبر (ص) فرمود: خداوند قلب دخترم فاطمه و اعضا و جوارحش را پر از ایمان و یقین کرده و چون خداوند ضعف او را دانست، پس در روزگار سختى به او کمک کرد و کفایتش نمود. مگر نمى‏دانى که خداوند، فرشتگانى را قرار داده تا خاندان محمد را یارى دهند؟! (6)

حرام بودن آتش بر فاطمه زهرا (س)

  روزى عایشه بر فاطمه (س) وارد شد، در حالى که آن حضرت براى حسن و حسین (ع) با آرد و شیر و روغن در دیگى غذاى حریره درست مى‏کرد. دیگ بر روى اجاق و آتش مى‏جوشید و بالا مى‏آمد و فاطمه (س) آن را با دست خود هم مى‏زد.


عایشه با اضطراب و نگرانى از نزد او بیرون آمده، نزد پدرش ابوبکر رفت و گفت: اى پدر! من از فاطمه چیز شگفت‏آورى دیدم، و آن اینکه دست به درون دیگى که بر روى آتش مى‏جوشید برده، آن را به هم مى‏زد.


گفت: دخترکم! این را پنهان کن که کار مهمى است.

این خبر که به گوش پیامبر اکرم (ص) رسید، بر بالاى منبر رفت و حمد و سپس الهى را به جاى آورد، سپس فرمود:


همانا مردم دیدن دیگ و آتش را بزرگ شمرده و تعجب مى‏کنند. سوگند به آن کسى که مرا به پیامبرى برگزید، و به رسالت انتخاب فرمود، همانا خداى عزوجل آتش را بر گوشت و خون و موى و رگ و پیوند فاطمه حرام کرده است، فرزندان و شیعیان او را از آتش دور نمود، برخى از فرزندان فاطمه داراى رتبه و مقامى هستند که آتش و خورشید و ماه از آنها فرمانبردارى کرده در پیش رویش جنیان شمشیر زده، پیامبران به پیمان و عهد خود درباره‏ى او وفا مى‏کنند، زمین گنجینه‏هاى خودش را تسلیم او نموده، آسمان برکاتش را بر او نازل مى‏کند.

واى، واى، واى به حال کسى که در فضیلت و برترى فاطمه شک و تردید به خود راه دهد، و لعنت و نفرین خدا بر کسى که شوهر او، على بن ابى‏طالب را دشمن داشته به امامت فرزندان او راضى نباشد. همانا فاطمه، خود داراى جایگاهى است و شیعیانش نیز بهترین جایگاه‏ها را خواهند داشت. همانا فاطمه پیش از من دعا مى‏کند و شفاعت مى‏نماید و شفاعتش على‏رغم میل کسانى که با او مخالفت مى‏کنند، پذیرفته مى‏شود.(7)

پی نوشت ها

1 ـ آل‏ عمران/ 37.

2 ـ فرائدالسمطین، ج 2، ص 51 و 52، ش 382- تجلیات ولایت، ج 2، ص 319- فضائل خمسه، ج 3 ص 178- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 339- جلاءالعیون شبر، ج 1، ص 136.

3 ـ اشاره است به آیه‏ى 37 سوره‏ى آل‏عمران که زکریا موائد آسمانى را در محراب مریم دید.

4 ـ محجة البیضاء، ج 4، ص 213- بحار، ج 43، ص 59، و ج 41، ص 30 با اختصار.

5 ـ روض الفائق، ص 214.

 6 ـ بحارالانوار، ج 43، ص 29.

7 ـ فاطمه زهرا (س) شادمانى دل پیامبر، ص 152.

مممممممممممممممممم

سوگند دادن امام رضا به جان فاطمه

اللّهــم صلّ علــی محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "

دو برادر، یکى نیکوکار و دیگرى بد رفتار بود که مردم از دست و زبان آن برادر بد، ناراحت بودند و به برادر دیگرش شکایت مى کردند؛ تا این که برادر نیکوکار قصد زیارت حضرت رضا (علیه السلام) به همراه جماعتى داشت .

برادرى هم که بد بود، همراه با زائران حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) قصد رفتن به مشهد را کرد. ولى طبق عادت همیشگى اش زوار امام رضا(علیه السلام) را اذیت مى کرد، تا در یکى از منزلهاى وسط راه مریض شد و از دنیا رفت . همه از فوت او خوشحال شدند، ولى برادر خوب به خاطر غیرت برادرى ، او را غسل و کفن کرد و همراه خود آورد و در حرم امام هشتم (علیه السلام) طواف داد و دفن کرد.

شب شد در عالم رؤ یا برادر را در باغى بسیار مجلل با لباسهاى استبرق در کمال شادى و نعمت دید. پرسید: چه شد که به این مرتبه و مقام رسیدى ؟ تو که داراى اعمال نیک نبودى . گفت : اى برادر وقتى قبض روح شدم ، جانم را به سختى گرفتند، هنگام غسل ، آب براى من آتش ، و کفن پاره اى از آتش حتى مرکب من آتش و دو ملک هم با عمود آتشین مرا عذاب مى کردند. تا به صحن مطهر حضرت رضا (علیه السلام) که رسیدیم ، آن دو ملک دور شدند و عذاب از من برداشته شد. همین که مرا وارد حرم کردند، دیدم حضرت رضا (علیه السلام) بر بلندى نشسته اند و توجه به زوار خود دارد. من از حضرتش درخواست شفاعت کردم .

پوزش طلبیدم ، به من عنایتى نفرمودند. همین که مرا بالاى سر حضرت بردند، پیرمرد نورانى دیدم ، به من فرمود: برو از حضرت طلب شفاعت کن ، و الا اگر تو را از این حرم بیرون ببرند، همان عذاب است . گفتم : اى پیرمرد، من از امام رضا(علیه السلام) کمک طلبیدم ، حضرت اعتنایى نکردند. فرمود: ((او را به حق مادرش زهرا(سلام الله علیها) قسم بده ))که هرگز از در خانه اش رد نخواهى شد. این مرتبه که امام رضا (علیه السلام ) را به حق مادرش زهرا (سلام الله علیها) قسم دادم ، آن دو ملایکه عذاب رفتند و دو فرشته رحمت آمدند، مرا به این مقام و نعمت رسانیدند

منبع.کتاب ۳۶۰ داستان از فضایل مصائب و کرامات فاطمه زهرا (س)   عباس عزیزى

اقرار به رسالت پدر در شکم مادر

 

وقتی که کفّار از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) انشقاق قمر را خواستند، زمانی بود که حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) حامله بود و حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) از این سؤال کفّار ناراحت شده و گفت:

«زهی تأسّف برای کسانی که محمّد را تکذیب می کنند! در حالی که او فرستاده ی پروردگار من است

پس حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) از شکم مادرش صدا کرد:

«ای مادر! نترس و محزون نباش؛ زیرا خدا با پدر من می باشد

پس وقتی که مدّت حمل حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) تمام شد و موقع وضع حمل رسید، حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را به دنیا آورد و او به نور جمال خود، تمام جهان را روشن و منوّر ساخت.(5)

 

چرخیدن آسیای دستی به خودی خود در خانه ی حضرت زهرا (علیهاالسّلام)

جناب ابوذر می گوید:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا به دنبال علی (علیه السّلام) فرستاد. به خانه اش رفتم و او را خواندم؛ ولی پاسخ مرا نداد و آسیاب دستی را دیدم بدون اینکه کسی باشد، به خودی خود می گردد. دوباره او را خواندم. بیرون آمد و با هم نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتیم و پیامبر متوجّه علی (علیه السّلام) شد و چیزی به او گفت که من نفهمیدم.

گفتم: شگفتا از دستاسی که بدون گرداننده می گردد!

آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «خداوند قلب دخترم، فاطمه و اعضا و جوارحش را پر از ایمان و یقین کرده و چون خداوند ضعف او را دانست، پس در روزگار سختی به او کمک کرد و کفایتش نمود. مگر نمی دانی که خداوند، فرشتگانی را قرار داده تا خاندان محمّد را یاری دهند؟!»(6)

 

حرام بودن آتش بر حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسّلام)

 

روزی عایشه نزد حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) آمد؛ در حالی که آن حضرت برای امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) با آرد و شیر و روغن در دیگی غذای حریره درست می کرد. دیگ بر روی اجاق و آتش می جوشید و بالا می آمد و حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) آن را با دست خود هم می زد.

عایشه با اضطراب و نگرانی از نزد او بیرون آمده، نزد پدرش ابوبکر رفت و گفت:

ای پدر! من از فاطمه چیز شگفت آوری دیدم و آن اینکه دست به درون دیگی که بر روی آتش می جوشید، برده، آن را به هم می زد.

گفت:

دخترکم! این را پنهان کن که کار مهمّی است.

این خبر که به گوش پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) رسید. بر بالای منبر رفت و حمد و سپاس الهی را به جای آورد. سپس فرمود:

«همانا مردم، دیدن دیگ و آتش را بزرگ شمرده و تعجّب می کنند. سوگند به آن کسی که مرا به پیامبری برگزید و به رسالت انتخاب فرمود، همانا خدای عزّ وجلّ آتش را بر گوشت، خون، موی، رگ و پیوند فاطمه حرام کرده است، فرزندان و شیعیان او را از آتش دور نمود. برخی از فرزندان فاطمه دارای رتبه و مقامی هستند که آتش و خورشید و ماه از آنها فرمانبرداری کرده در پیش رویش جنیّان شمشیر زده؛ پیامبران به پیمان و عهد خود درباره ی او وفا می کنند؛ زمین گنجینه های خودش را تسلیم او نموده، آسمان برکاتش را بر او نازل می کند.

وای، وای، وای به حال کسی که در فضیلت و برتری فاطمه شکّ و تردید به خود راه دهد! و لعنت و نفرین خدا بر کسی که شوهر او، علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) را دشمن داشته و به امامت فرزندان او راضی نباشد. همانا فاطمه، خود، دارای جایگاهی است و شیعیانش نیز بهترین جایگاه ها را خواهند داشت. همانا فاطمه پیش از من دعا می کند و شفاعت می نماید و شفاعتش به رغم میل کسانی که با او مخالفت می کنند، پذیرفته می شود.(7)

 

5- سخن گفتن در رحم مادر

حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) در رحم مادرش حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) سخن می گفت و آرام بخش و تسکین خاطر او بود، حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) در پاسخ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که پرسید با که سخن می گویی؟ گفت:

«فرزندی که در رحم دارم، با من سخن می گوید و مونس من است.

کسی که جبرئیل به دختر بودنش خبر می دهد.»(8)

 

برکت غذا

حضرت علی (علیه السّلام) می فرماید:

«روزی به بازار رفتم. یک درهم گوشت و یک درهم ذرّت خریدم و به خانه آوردم. فاطمه (علیهاالسّلام) مشغول پختن آن شد. وقتی که آن را آماده نمود، فرمود: ای کاش! می رفتی پدرم را دعوت می کردی

من رفتم و دیدم حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خوابیده و می گوید:«از گرسنگی در حال خواب، به خدا پناه می برم

گفتم: یا رسول الله! نزد ما غذایی هست.

پس دستش را به من داد و آمدیم و چون به خانه رسیدیم، به فاطمه (علیهاالسّلام) فرمود: «غذا را بیاور.» فاطمه نیز غذا را در دیگی گذاشته، خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد. حضرت پارچه ای روی غذا کشید و فرمود: «خدایا! غذای ما را برکت ده.» سپس فرمود: «یک پیمانه به عایشه بده. فاطمه یک پیمانه برای او فرستاد.» بعد فرمود: «یک پیمانه به امّ سلمه بده.» برای او نیز فرستاد تا اینکه به هر یک از نُه همسرش یک سهم فرستاد.

 

درخشیدن نور از ملحفه ی حضرت زهرا (علیهاالسّلام)

روایت شده است که حضرت علی (علیه السّلام) از یک نفر یهودی، مقداری جو قرض کرد و در مقابل آن، ملحفه ی حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را که از پشم بود، گرو گذاشت. یهودی آن را برد و در خانه اش گذاشت. هنگام شب، زن یهودی برای کاری به آن اتاقی که ملحفه در آن بود، رفت. ناگهان نوری را در حال درخشش دید که اتاق را روشن کرده بود. به سوی شوهرش برگشت و به او گفت:

در اتاق، روشنایی بزرگی را دیدم.

شوهرش نیز تعجّب کرد و فراموش کرده بود که ملحفه ی حضرت فاطمه (علیها السّلام) را در آنجا گذاشته است. سریع برخاست و وارد آن اتاق شده. دید شعاع نور ملحفه، پخش شده و مانند نور ماهی است که از نزدیک طلوع کرده باشد. از این مسئله در شگفت شد. به جایی که ملحفه را گذاشته بود، دقّت کرد و فهمید که این نور از همان ملحفه است. یهودی رفت و اقوام و خویشانش را فراخواند و همسرانش نیز اقوام و خویشان خود را حاضر ساخت. بنابراین عدّه ی زیادی از یهودیان جمع شده، همه ی آنان وقتی این امر را دیدند، مسلمان شدند.(9)

 

8- شرکت در مباهله

عدّه ای از نصارای نجران نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و پیشاپش آنها سه تن از بزرگانشان به نام های عاقب، محسن و اسقف بودند؛ در حالی که دو تن از مشهوران یهود هم همراه آنها بودند تا از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤالاتی کنند.

اسقف پرسید: ای ابوالقاسم! چه کسی پدر موسی بود؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: عمران.

سؤال کرد: پدر یوسف چه کسی بود؟

پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود: یعقوب.

پرسید: پدر و مادرم فدایت، پدر تو کیست؟

فرمود: عبدالله پسر عبدالمطّلب.

اسقف سؤال کرد: پدر عیسی که بود؟

پیامبر ساکت ماند؛ جبرئیل نازل شد و گفت: او روح خدا و کلمه ی او بود.

اسقف گفت: آیا روح بدون پدر می شود؟

پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ساکت گردید. در این هنگام وحی نازل شد:

«همانا مثل خلقت عیسی از جانب خدا مثل خلقت آدم ابوالبشر است که خداوند او را از خاک بساخت. سپس بدان خاک گفت: بشری به حدّ کمال باش. چنان شد.»(10)

وقتی پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه را خواند، اسقف را از جای خود پرید؛ زیرا که برای او قابل قبول نبود که بشنود حضرت عیسی (علیه السّلام) از خاک است بعد گفت:

ای محمد! ما این مطلب را نه در تورات دیده ایم و نه در انجیل و زبور یافته ایم. این مطلبی است که فقط تو می گویی.

پس پروردگار وحی فرمود: «فقل تعالوا ندع ابنائنا...»

اسقف و همراهان او گفتند:

ای اباالقاسم! انصاف دادی. پس وقت مباهله را معیّن نما.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

«ان شاء الله فردا صبح

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگام صبح، بعد از نماز دست حضرت علی (علیه السّلام) را گرفت و بانوی دو جهان حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را پشت سر و امام حسن (علیه السّلام) را در سمت راست و امام حسین (علیه السّلام) را در سمت چپ خود قرار داد و به آنان فرمود:

«وقتی من دعا کردم، شما آمین بگویید

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حالت دعا زانوهای مبارک را بر زمین نهاد.

طایفه ی نصارا که این حالت پنح تن مقدّس را مشاهده کردند، پشیمان شدند و بین خودشان مشورت نموده و گفتند:

سوگند به خدا، او پیامبر است و اگر با وی مباهله بکنیم، حتماً خدای تعالی دعای او را مستجاب خواهد نمود و ما همه نابود خواهیم شد و هیچ چیزی نمی تواند ما را از نفرین وی نجات دهد و صلاح این است که با او مصالحه کنیم تا ما را از این کار(مباهله) معاف دارد.(11)

 

حرکت گهواره توسط فرشتگان(12)

روایت است: هنگامی که آن حضرت در حال نماز بود، کودکش گریه می کرد و می دیدند گهواره حرکت می کند و فرشتگان آن را حرکت می دادند.

 

مائده ی آسمانی

زمخشری در تفسیر خود، ذیل آیه ی «کلّما دخل علیها زکریّا»(13) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند:

«در یکی از روزهای قحطی مدینه که گرسنگی طاقتم را برده بود، زهرا برایم طبقی از غذا را فرستاد. غذا را گرفته و به خانه ی زهرا درآمدم. او را صدا زدم. آمد و پارچه ای از روی طبق کنار زد. دیدم پر از گوشت و نان است. تعجّب کردم و دانستم که این مائده های آسمانی است. به زهرا گفتم: این از کجاست؟ جواب داد: «از جانب خدای سبحان. او هر که را بخواهد بی حساب روزی می دهد

اشک شوق بر دیدگان رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) دوید؛ آنگاه فرمود:

«حمد به خدایی که تو را شبیه مریم قرار داد

و سپس حضرت علی، امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) و تمامی همسرانش را فرا خواند و همه از آن خوردند و سیر شدند؛ در حالی که هنوز غذاها باقی بود.

حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) برای تمامی همسایگان هم از آن فرستاد. آن روز، گرسنگان «مدینه» هم به برکت کرامت حضرت زهرا (علیه السّلام) سیر شدند.(14)

 

هدیه ی خداوند به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام)

ابن عبّاس می گوید:

روزی در حضور پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودم؛ علی، فاطمه، حسن و حسین (علیه السّلام) نیز در پیش روی حضرت قرار داشتند.

در این هنگام جبرئیل نازل شده، سیبی برای حضرت آورده و بدان وسیله به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تحیّت گفت: حضرت آن سیب را به علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) هدیه کرد. علی (علیه السّلام) آن را بوسیده، ضمن تشکر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به حضرت برگردانید. حضرت آن را به حسن (علیه السّلام) هدایت کرد. حسن (علیه السّلام) نیز ضمن ابراز تشکّر آن را بوسیده، بار دیگر به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) برگردانید. بار دیگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) داد. حضرت تحیّت گفته، همین که خواست به حضرت برگرداند. سیب از بین انگشتانش به زمین افتاد و دو نیم شد و نوری از آن درخشید که تا آسمان اوّل بالا رفت. در این هنگام دیدم که بر آن سیب نوشته بود:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم

این هدیه است از خداوند متعال به محمّد مصطفی، علیّ مرتضی، فاطمه ی زهرا، حسن و حسین، نوادگان رسول خدا و نیز امانی است از برای دوستداران آنها در روز قیامت از آتش.»(15)

 

درود حوریان بهشت بر حضرت فاطمه (علیهاالسّلام)

 

سلمان فارسی می گوید: به خانه ی فاطمه (علیهاالسّلام) رفتم. فرمود:

«بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من ستم روا داشتند. سپس به من فرمود: «بنشین». پس نشستم. به من گفت: «دیروز نشسته بودم و درب خانه نیز بسته بود و من در مورد قطع شدن وحی از ما و منصرف شدن ملائکه از منزل ما بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، فکر می کردم که ناگهان درب خانه بدون اینکه کسی از ما آن را باز کند، مفتوح شد و سه تن از حوریان بهشت وارد خانه شدند و گفتند: ما از حوریان «دارالسّلام» هستیم. پروردگار عالمیان، ما را به سوی تو فرستاده و ما مشتاق تو بودیم ای دختر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)!

به یکی از آنان که گمان می کنم از همه ی آنان کهنسال تر بود، گفتم: نامت چیست؟

گفت: من «مقدوره» هستم و برای «مقداد بن اسود» آفریده شده ام.

به دومی گفتم: نامت چیست؟

گفت: من «ذره» هستم و برای «ابوذر» آفریده شده ام.

و نام سومی را پرسیدم؟

گفت: «سلمی» هستم و برای «سلمان» خلق شده ام

حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) ادامه داد:

«آنها طبق هایی را بیرون آوردند که در آن خرماهایی مانند نان شکری بود و رنگش از برف سفیدتر و بویش از مشک، خوشبوتر بود. من سهم تو را نگه داشتم (چون تو از ما اهل بیت هستی) با آن افطار کن و فردا هسته اش را برایم بیاور.

سلمان گوید:

خرما را گرفتم و رفتم. از مقابل هر جماعتی که می گذشتم، می گفتند: تو مشک داری؟ پس با آن افطار کردم و هسته ای در میان آنها نیافتم. فردای آن روز نزد فاطمه (علیهاالسّلام) رفتم و گفتم: ای دختر رسول خدا! در میان آنها هیچ هسته ای نیافتم. فرمود: «ای سلمان!آن خرما از نخلی است که خداوند در بهشت به خاطر کلامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من یاد دادهف برای من غرس نموده است.»(16)

 

نفرین حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) بر دشمن امام حسین (علیه السّلام)

روایت کننده می گوید:

مردی که دوپا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش کور بود، با حالتی رقّت آور فریاد می زد: ربّ نجّنی من النّار؛ خدایا، مرا از آتش، نجات بده.(17)

شخصی به او گفت:

از برای تو مجازاتی باقی نمانده، در عین حال می گویی خدایا! مرا از آتش نجات بده؟!

گفت: من در کربلا بودم. وقتی که حسین (علیه السّلام) کشته شد، شلوار و بند شلوار گران قیمتی را در تن آن حضرت دیدم. با توجّه به اینکه همه ی لباس هایش را غارت کرده بودند، فقط همین شلوار مانده بود. دنیاپرستی، مرا به آن داشت تا آن بند قیمتی شلوار را درآورم. به طرف پیکر حسین (علیه السّلام) نزدیک شدم تا خواستم آن بند را بیرون بکشم، دیدم آن حضرت دست راستش را بلند کرد و بر روی آن بند نهاد. نتوانستم آن بند را بیرون آورم. دیدم آن حضرت دست چپش را بلند کرد و روی آن بند نهاد. هر چه کردم، نتوانستم دستش را از روی بند بردارم. دست چپش را نیز بریدم. باز تصمیم گرفتم که آن بند را بیرون آورم.

صدایش ترس آور زلزله ای را شنیدم. ترسیدم و کنار رفتم و در همان جا(شب) در کنار بدن های پاره پاره ی شهدا خوابیدم.

ناگاه در عالم خواب دیدم که گویا حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) و فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) آمدند و سر امام حسین (علیه السّلام) را در دست گرفته اند. فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) آن را بوسید، و سپس فرمود: «پسرم! تو را کشتند. خدا آنها را که با تو چنین کردند، بکشد

شنیدم امام حسین (علیه السّلام) در پاسخ فرمود: «شمر مرا کشت و این شخص که در اینجا خوابیده، دست هایم را قطع کرد

فاطمه (علیهاالسّلام) رو به من کرد و گفت:

«خداوند دست ها و پاهایت را قطع کند و چشم هایت را کور نماید و تو را داخل آتش نماید

از خواب بیدار شدم. دریافتم که کور شده ام و دست ها و پاهایم قطع شده. سه دعای فاطمه (علیهاالسّلام) به استجابت رسیده و هنوز چهارمی آن (یعنی ورود در آتش) باقی مانده. این است که می گویم: خدایا! مرا از آتش نجات بده.(18)

 

کرامت حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) درباره ی امّ ایمن

 

وقتی که حضرت فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) رحلت کرد، امّ ایمن قسم خورد که در «مدینه» نماند؛ چون طاقت نداشت جای خالی حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را مشاهده نماید؛ بنابراین به سوی «مکّه» رفت و در میان راه به تشنگی شدیدی دچار شد. دست های خود را به سوی آسمان بالا برد و گفت:

پروردگارا! من خدمت گزار فاطمه (علیهاالسّلام) هستم. مرا از عطش می میرانی؟!

آنگاه خداوند از آسمان سطلی پایین فرستاد. امّ ایمن از آن نوشید و هفت سال به غذا و آب نیازی پیدا نکرد. در روزهای بسیار گرم، مردم او را به زحمت می انداختند؛ ولی اصلاً تشنه نمی شد.(19)

 

15- نتیجه ی توسّل به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام)

حدود چهل سال قبل در «کرمان» یکی از علمای وارسته و متعهّد به نام آیت الله میرزا محمّدرضا کرمانی، (متوّفای سال 1328 هـ.ش.) زندگی می کرد. در آن زمان، بازار فرقه ی ظالّه ی شیخیّه رواج داشت.

آیت الله کرمانی، واعظ و محقّق آن زمان، سیّد یحیی یزدی را به کرمان دعوت کرد تا به وعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهی های فرقه ی شیخیّه آگاه کند و در نتیجه جلوی گسترش آنها را بگیرد.

مرحوم سیّد یحیی واعظ یزدی، این دعوت را متوجّه انحراف های آنها نمودو با افشاگری خود، این گروه ضالّه را رسوا ساخت؛ به طوری که تصمیم گرفتند با نیرنگی مخفیانه او را به قتل برسانند. آن نیرنگ مخفیانه این بود:

شخصی از آنها به عنوان ناشناس از او دعوت کرد که فلان ساعت به فلان محلّه و فلان خانه برای منبر رفتن برود.

او قبول کرد. دعوت کننده با عدّه ای به خدمت سیّد یحیی واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه خوانی بردند؛ ولی بعد معلوم شد که ایشان را به خارج شهر به باغی برده و از منبر و روضه خبری نیست. کم کم احساس خطر جدّی کرد و خود را در دام مرگ شیخیّه دید؛ آن هم در جایی که هیچ کس از وضع او مطلّع نبود.

سیّد یحیی واعظ، در آن حال به جدّه ی خود حضرت فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) متوسّل گردید. گویا نماز استغاثه به آن حضرت خواند و در سجده ی نماز گفت:

«یا مولاتی یا فاطمة اغیثینی؛ ای سرور من، ای فاطمه! به من پناه بده و به فریادم برس

خطر، لحظه به لحظه نزدیک می شد. سیّد یحیی واعظ دید گروه دشمن به او نزدیک شدند و خود را آماده کرده اند و چیزی نمانده بود که به او حمله کرده و او را قطعه قطعه نمایند.

در این لحظه حسّاس ناگهان غرّش تکبیر و فریاد مردم را شنید که باغ را محاصره کرده اند و از دیوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شیخی ها، آنها را تار و مار کردند و مرحوم سیّد یحیی را نجات داده با احترام همراه خود در کنار حضرت آیت الله میرزا محمّدرضا کرمانی به شهر و منزل ایشان آوردند.

سیّد یحیی واعظ از آیت الله کرمانی پرسید:

شما از کجا مطلّع شدید که من در خطر نیرنگ مخفیانه ی شیخیّه قرار گرفته ام و مرا از خطر حتمی نجات دادید؟

آیت الله کرمانی گفت:

من در عالم خواب حضرت صدّیقه ی طاهره، زهرای اطهر (علیهاالسّلام) را دیدم. به من فرمود: «شیخ محمّدرضا! فوراً خودت را به پسرم، سیّد یحیی برسان و او را نجات بده که اگر دیر کنی، کشته خواهد شد.»(20)

 

سوگند دادن امام رضا (علیه السّلام) به جان حضرت فاطمه (علیهاالسّلام)

دو برادر، یکی نیکوکار و دیگری بدرفتار بود که مردم از دست و زبان آن برادر بد، ناراحت بودند و به برادر دیگرش شکایت می کردند تا اینکه برادر نیکوکار قصد زیارت امام رضا (علیه السّلام) را به همراه جماعتی کرد.

برادری هم که بد بود. همراه با زائران حضرت علیّ بن موسی الرّضا (علیه السّلام) قصد رفتن به «مشهد» را کرد؛ ولی طبق عادت همیشگی اش زوّار امام رضا (علیه السّلام) را اذیّت می کرد تا در یکی از منزل های وسط راه مریض شد و از دنیا رفت. همه از فوت او خوشحال شدند؛ ولی برادر خوب به خاطر غیرت برادری، او را غسل و کفن کرد و همراه خود آورد و در حرم امام هشتم (علیه السّلام) طواف داد و دفن کرد.

شب شد. در عالم رؤیا برادر را در باغی بسیار مجلّل با لباس های استبرق در کمال شادی و نعمت دید. پرسید:

چه شد که به این مرتبه و مقام رسیدی؟ تو که دارای اعمال نیک نبودی.

گفت: ای برادر! وقتی قبض روح شدم، جانم را به سختی گرفتند. هنگام غسل، آب برای من آتش بود و کفن پاره ای از آتش؛ حتی مرکب من آتش و دو ملک هم با عمود آتشین مرا عذاب می کردند تا به صحن مطهّر حضرت رضا (علیه السّلام) که رسیدیم. آن دو ملک دور شدند و عذاب از من برداشته شد. همین که مرا وارد حرم کردند، دیدم حضرت رضا (علیه السّلام) بر بلندی نشسته اند و توجّه به زوّار خود دارد. من از حضرتش درخواست شفاعت کردم.

پوزش طلبیدم. به من عنایتی نفرمودند. همین که مرا بالای سر حضرت بردند، پیرمردی نورانی دیدم. به من فرمود: برو از حضرت طلب شفاعت کن؛ والّا اگر تو را از این حرم بیرون ببرند، همان عذاب است. گفتم: ای پیرمرد! من از امام رضا (علیه السّلام) کمک طلبیدم؛ امّا حضرت اعتنایی نکردند. فرمود: او را به حقّ مادرش زهرا (علیهاالسّلام) قسم بده که هرگز از در خانه اش رد نخواهی شد. این مرتبه که امام رضا (علیه السّلام) را به حقّ مادرش زهرا (علیهاالسّلام) قسم دادم، آن دو ملائکه ی عذاب رفتند و دو فرشته ی رحمت آمدند و مرا به این مقام و نعمت رسانیدند.(21)

 

نجات فرزند بنّا

 

فردی می گوید:

در حال طواف، مردی را دیدم که دامن کعبه را گرفته، گریه کنان در حال تضرّع و استغاثه بود.

از او پرسیدم: چرا این قدر ناراحتی؟

گفت: من از بنّایانی هستم که منصور مرا به ساختن عمارت بغداد وادار کرد. جریانی برایم پیش آمد که امیدوارم تا زنده ام، برای احدی نگویی. شبی منصور مرا طلبید و گفت: این شصت نفر فرزندان علی (علیه السّلام) را باید تا صبح در وسط دیوار بگذاری و من پنجاه نفر آنها را در میان ستون ها قرار دادم. دیدم آخرین نفر آنان، پسری است مانند قرص ماه. نور از صورتش متصاعد است و هنوز در چهره اش مویی نروییده و دو قطعه گیسوانی دارد که روی دو کتف او قرار گرفته است و مانند زن بچّه مرده اشک می ریزد و ناله می کند. از او جریان حال را پرسیدم. فرمود: برای کشته شدن خود گریه نمی کنم. گریه ام برای این است که مادر پیری دارم که جز من فرزندی ندارد. یک ماه بود که مرا در خانه حبس کرده بود. هرگاه می خواست به خواب رود، تا دست بر گردن من نمی انداخت، به خواب نمی رفت.

تا آنکه دیروز مادرم از خانه بیرون رفت. من هم از خانه بیرون آمدم. مأموران خلیفه مرا گرفتند و به اینجا آوردند. گریه ام برای این است که برخلاف گفته ی مادرم عمل کردم و او را ناراحت ساختم. و اکنون از وضع من خبر ندارد و نمی داند بر سر من چه آمده است؟ از خدا برای خود و مادرم صبر طلب می کنم. تا این سخنان را از زبان این غلام شنیدم، گفتم وای بر حال تو! به خاطر به چنگ آوردن دنیا، عذاب آخرت را برای خود خریدی. تصمیم گرفتم برای رضا خدا کار نیکی به جای آورم. نزد فرزندم آمدم و قضیه را با او در میان گذاشتم و به او گفتم: ای پسرم! تو را به جای او در میان دیوار می گذارم. به طوری که آزاری به تو نرسد و شبانه بدون شک تو را بیرون خواهم آورد. گفت: ای پدر! آنچه می خواهی انجام بده. من هم در این جهت صبر خواهم کرد. بالاخره گیسوان آن غلام علوی را بریدم و صورتش را با سیاهی ته دیگ سیاه کردم و لباس کهنه ی بچه بنّایان را به او پوشاندم و پسر خود را در میان دیوار گذاشتم و آن غلام علوی را در گوشه ای پنهان کردم. گفتم: در این مکان باش تا شب تو را به منزلت برسانم؛ ولی من از دو جهت ناراحت بودم، یکی اینکه اگر منصور مطلّع شود با من چه خواهد کرد و دیگر اگر همسرم، سراغ فرزندم را بگیرد، چه جواب دهم؟ غرض در یک حالت بی هوشی افتاده بودم.

ناگهان دیدم کنیزم مرا صدا می زند که: شما را در خانه می خواهند. به کنیز گفتم: برو ببین کوبنده ی در کیست؟

کنیزم رفت و در مراجعت گفت: کوبنده ی در می گوید: من فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم. به مولای خود بگو بیاید و پسرش را بگیرد و فرزند ما را به ما رد کند.

آمدم در خانه و پسرم را بدون هیچ گونه صدمه و ناراحتی تحویل گرفتم و جوان علوی را به او واگذار کردم.

سرانجام توبه کردم و از شهر فرار نمودم و منصور وقتی از حالم باخبر شد، به تعقبت من پرداخت و تمام اموالم را تصاحب کرد.(22)

پی‌نوشت‌ها:

 

1. سوره ی آل عمران(3)، آیه ی 37.

2. فرائد السمطین، ج2، صص 51 و 52، ش 382؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج3، ص 339.

3. اشاره است به آیه ی 37 سوره ی آل عمران که زکریّا موائد آسمانی را در محراب مریم دید.

4. المحّجة البیضاء، ج4، ص 213؛ بحارالانوار، ج43، ص 59.

5. روش الفائق، ص 214.

6. بحارالانوار، ج43، ص 29.

7. رحمانی همدانی، احمد، فاطمه ی زهرا(س)، شادمانی دل پیامبر، ص 152.

8. سبحانی نسب، علیرضا، جرعه ای از کوثر(پژوهشی پیرامون اسامی و القاب فاطمه ی زهرا) ص 143؛ سیمای فاطمه ی زهرا(س) در قرآن و عترت، ص 6.

9. سیمای فاطمه ی زهرا(س) در قرآن و عترت، ص 20.

10. سوره ی آل عمران(3)، آیه ی 59.

11. فاطمه ی زهرا(س) در کلام اهل سنّت، صص 183-184.

12. بحارالأنوار، ج43، ص 45.

13. سوره ی آل عمران(3)، آیه ی 37.

14. چشمه در بستر، صص 186-187.

15. مقتل الحسین خوارزمی، ص 95.

16. جلوه های اعجاز معصومین، صص 393-394.

17. این مرد طبق روایات، همان ساربان بوده است.

18. بحارالأنوار، ج45، ص 311.

19. همان، ج43، ص 28.

20. محمّدی ری شهری، داستان دوستان، ج2، ص 193-195.

21. سیمای فاطمه ی زهرا(س) در قرآن و عترت، صص 39-40.

22. همان، ص 155-156.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

اسلاید شو

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com