وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com

اسلاید شو

جهت مشاهده فیلم و ویدیوهای مذهبی روی تصویر فوق کلیک نمایید

نظریه هاى «لامارک» و «داروین» با تمام شعب خود، در نظر هواداران اصل «تکامل انواع» سست و بى پایه به نظر رسید...

و سیر علم و تکامل علوم، پرده از اسرار «قانون وراثت» که بر آنها مخفى بود برداشت، و روشن  شد که خصایص ارثى به وسیله «کروموزوم»هاى موجود در سلول هاى نطفه نر و ماده «اسپرماتوزوئید ـ اوول» از پدر و مادر به فرزندان انتقال مى یابد، و هر «کروموزومى» به نوبه خود داراى چندین جزء کوچک است به نام «ژن» و آن را واحد ارثى نیز مى نامند ، که خصایص هر فردى بستگى کامل، به نوع ووضع «ژن»هاى موجود «کروموزم» دارد.

 

روى این اساس، کلیه فرضیه هاى دانشمندان گذشته، درباره «تحول انواع» ارزش خود را از دست داده و فرضیه هاى معلوم البطلانى گردیدند.

 

ولى با این حال اصل «تحول انواع» ارزش خود را از دست نداده و گروهى از دانشمندان نظریه فوق را از طریق دیگر که به نظر بسیارى از دانشمندان از دایره تئورى پا فراتر ننهاده است، تعقیب کرده اند. و اینان، «جهش» و تغییرات ناگهانى را عامل اصلى تبدل انواع و پیدایش گیاهان و انواع حیوانات دانستند. و این تغییرات بر خلاف آنچه «داروین» تصور مى کرد، تدریجى نیست، بلکه دفعى و ناگهانى است و از راه قانون توارث به اخلاف منتقل مى گردد، و گاهى تراکم این گونه جهش ها و تغییرات ناگهانى سبب پیدایش نوع یا انواعى مى شود، اکنون کلید فهم چگونگى تکامل را بسیارى از دانشمندان همین «جهش»ها مى دانند.

 

«گوبینو» مؤلف کتاب «بنیاد انواع» یادآور مى شود که نظریه «جهش» چنان نبود که «داروین» از آن غفلت داشته باشد، بلکه در بسیارى از موارد تغییرات ناگهانى موروثى را یادآور شده است، و پیدایش نژادهاى اصلى سگ ها، گربه ها، خرگوش ها و کبوتران را از همین راه توجیه کرده است، ولى چون در مغزش این اندیشه راه یافته بود که تکامل باید آهسته و پیوسته باشد،از این که این «جهش» را در تغییر انواع، مؤثر بداند، خوددارى کرده است.

 

«ژوفـروا» نخستیـن کسى اسـت کـه در سال 1837 میلادى متوجه خارق عادت ها گردید و سى سال پس از وى یکى از  بنیانگـذاران علـم وراثت به نام «نـودن» متوجه تغییـرات ناگهـانى شد، به طورى که میان جانور تغییر نیافته وجانور تغییر کرده، حد وسطى موجود نیست.

 

ولى این نظریه به وسیله «دووریس» دانشمند گیاه شناس هلندى سر و صورتى پیدا کرده و مورد بررسى قرار گرفت. او مشاهده کرد که بسیارى از گیاهان به صورت ناگهانى، خواص غیر عادى پیدا مى کنند و به صورت غیر عادى درآمده و همین اوصاف را عیناً به اخلاف خود به ارث مى دهند وى نام این گونه تغییرات را، «جهش» (موتاسیون) نام گذارد.

 

خواص«جهش» چیست؟

 

تغییرات ناگهانى که به جانوران دست مى دهد داراى خصایص زیر است:([1])

 

الف. پیدایش آنها ناگهانى است، نه تدریجى و حد وسطى میان موجود اولى و تغییر یافته نیست.

 

ب. محیط زندگى تأثیرى در پیدایش «جهش» ندارد، زیرا «جهش» در فردى پیدا مى شود که با هزاران  افراد در یک شرایط مساوى زندگى مى کند. بنابراین علت آن کاملاً نامعلوم و روابط آن با عامل آن روشن نیست، و با تعبیر غیر صحیح کاملاً تصادفى است.

 

ج. «جهش» مراتب مختلفى دارد، گاهى موجب تغییر رنگ مى گردد، و احیاناً باعث مى شود که عضوى (مانند چشم) از بین برود، و غالباً «جهش»ها زیان آور، و در دوران جنسى و یا پس از آن از میان مى روند.

 

د. مبدأ«جهش» تغییرات ناگهانى است که در وضع «ژن»ها و یا «کروموزم» دست مى دهد، و این تغییرات به نسل هاى آینده منتقل مى گردد، و تا «جهش» دیگرى رخ ندهد در طول زمان، در تمام اعقاب ـ خصوصیات خود را حفظ خواهد کرد. عاملى که تغییرات ناگهانى را در «ژن»ها پدید بیاورد و یا تعادل «کروموزوم»ها را به هم بزند، براى ما مکشوف نیست، آنچه مسلم است این است که گاهى به وسیله اشعه «ایکس» مخفّفِ تصفیه نشده و یا جفت گیرى دو نوع مختلف دورگه، مى توان تغییراتى در آنها بوجود آورد.

 

خلاصه دلایل طرفداران این فرضیه، مشاهداتى است که دانشمندان در نقاط مختلف جهان بر آن دست یافته اند. «گوبینو» در بنیاد انواع([2]) و دیگران نمونه هاى زیادى از آن را یاد کرده اند و ما به طور اختصار مواردى چند از آن را ذکر مى کنیم:

 

1. فقدان مو، که در نژادهاى مخصوص سگ، گربه، موش و خرگوش ملاحظه مى شود، و چه بسا در انسان از نظر نداشتن پوشش چنین جهشى رخ داده است.

 

2. زیادى مو، که در بسیارى از جانوران و انسان دیده شده است.

 

3. گوسفند «مرینوس» با پشم لطیفى که دارد در سال 1828میلادى در «موشان» ظاهر گردیده است.

 

4. فقدان شاخ، که در سال 1880میلادى در کشور «پاراگوئه» منشأ نژاد جدیدى گردید.

 

5. گوسفند «انگون» که نژادى است داراى دست و پاى خیلى کوتاه و بدنى کشیده و در سال 1879میلادى در ایالات «ماساچوست» از دو بره بدست آمده است.

 

6. فقدان دم که در موش، سگ و گربه دیده شده است و ممکن است چنین جهشى در میمون هاى آدم نما و انسان رخ داده و دم آنها از بین برده است.

 

7. «جهش»هاى مربوط به کوچک شدن چشم، و از بین رفتن آن که در انواع حیوانات اهلى و وحشى دیده شده است.

 

8. فقدان دست و پا در پستانداران، انگشتان اضافى، و انگشتان چسبان، که در آنها دیده شده است.

 

مهمترین «جهش» در مگس سرکه

 

طرفداران این نظریه بیشتر روى «جهش»هایى که در این حیوان بر اثر تربیت رخ مى دهد، تکیه مى کنند.

 

«مورگان» تعداد زیادى از مگس کوچکى به نام «دروز فیل» پرورش داد. این حشره معمولاً رنگ خاکسترى  مایل به حنایى دارد. وى به «جهش»هاى گوناگونى از آن برمى خورد که هر یک از آنها جانور را از نوع طبیعى کاملاً متمایز مى سازد.

 

این «جهش»ها بیشتر در چشم و بال و تنه و پاها مشاهده مى شود، تنها از نظر رنگ چشم قریب صد «جهش» ظاهر گردیده است. برخى از نظر بال، مانند فقدان بال، کوچک بودن بال، خمیده، قوسى، مجعد، مچاله بودن بال، بعضى دیگر مخصوص پاها و رنگ آنها، بزرگى و کوچکى تنه زرد یا سیاه بودن آن، تمام این «جهش»ها ارثى، ناگهانى و بدون حد وسط بوجود آمده اند و به قول نویسنده کتاب «داروینیسم» از مطالعه این حشره، خرمنى از کشفیات ارزشمند در بیولوژى بدست آمده و باعث حل مشکلات فراوان گردیده است.

 

«گوبینو» در کتاب «بنیاد انواع»([3])  نمونه هاى زیادى از ظهور «جهش» در گیاهان، درختان و جانداران بیان کرده است که از نظر طرز «جهش» با آنچه گفته شد، فرقى ندارد.

 

علل پیدایش «جهش»

 

پیش از آن که ما نظر خود را درباره مشاهدات مزبور شرح دهیم، بهتر است مجهول و نامعلوم بودن علل «جهش» را از زبان طرفداران این فرضیه بشنویم.

 

آنچه امروز مسلم است این است که صفات والدین از راه سلول هاى نطفه «اسپرماتوزوئید ـ اوول» به اولاد انتقال مى یابد. در سلول هاى نطفه مهم ترین بخش انتقال دهنده ، هسته است، «کروموزوم»هاى درون هسته که از اجتماع واحدهاى ارثى یا «ژن»(عامل ارثى) تشکیل یافته اند در واقع، مقر اختصاصات ارثى به حساب مى آیند.

 

ماهیت، «ژن»ها معلوم نیست ولى قدر مسلم آن است این ذرات بسیار خرد، مواد غذایى را جذب مى کنند، هنگامى که سلولى دو قسمت مى شود هر یک از آنها نیز به دو قسمت تقسیم مى گردند.

 

اگر کمترین تغییر شیمیایى یا غیر آن، به یک یا چند «ژن» دست دهد، آن تغییر صورت به شکل یک تغییر جسمانى، جزئى یا کلى بروز مى کند، ولى هنوز نتوانسته اند بین عاملى که تغییر ایجاد مى کند، و جهشى که حاصل مى شود، رابطه اى بیابند.

 

فقط نتیجه آزمایش ها این است که مصنوعاً مى توان با اشعه «ایکس» «جهش»هایى را در جانوران به وجود آورد، چنان که «لیتل» در سال 1924 میلادى یک عده موش را از ناحیه پشت تحت تأثیر اشعه(علیه السَّلام) خفیف، قرار داد و  در نسل هاى سوم، «جهش»هایى در ناحیه چشم و پاى آن ها ملاحظه کرد.

 

و یکى از عوامل «جهش»، جفت کردن دو نوع متمایز است و جانور متولد از آن ها دو رگه و گاهى با «جهش» همراه است.([4])

 

این بود خلاصه این نظریه که اکنون تکیه گاه طرفداران فرضیه «تکامل انواع» است ولى با آن همه دست و پایى که براى تحکیم پایه هاى آن زده اند، هنوز فرضیه اى بیش نیست و با اشکالات زیادى روبرو است، به طورى که طرفداران دو آتشه فرضیه با کمال صراحت درباره اثبات آن اظهار عجز و ناتوانى کرده اند که اینک از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد.

 

این «جهش»ها عموماً تحول سطحى است

 

«جهش»هایى که  در گیاهان و جانوران دیده شده است، مانند گاو بى شاخ، گاو سیزده انگشتى، مرغ بى دم، مرغ هایى که در اطراف گردنشان مو ندارند و... که بیشتر آنها را مؤلف «بنیاد انواع» در صفحات 79 و 88 نقل کرده و ما هم نمونه هایى از آن را به نظر رساندیم، یک «جهش» سطحى است، که هرگز مورد گفتگو نیست و تغییرات جزئى در تمام جانداران  براى عموم مشهود است، آنچه مورد بحث و بررسى ما است، «جهش» عمقى و تکامل واقعى است، که بتواند فاصله انسان و «میمون» را پر کند، و تاکنون چنین «جهش» دیده نشده است.

 

اینک بد نیست عین عبارت «گوبینو» را ذکر کنیم. با این که او از طرفداران نظریه تکامل است، به این حقیقت تلخ اعتراف کرده است:

 

«در تکامل جهان جاندار، دو مرحله را که اهمیت و درجه صحت آن ها تفاوت مى کند، باید از هم جدا کرد».

 

در گذشته تکاملى سطحى بود، که اکنون هم هست و آن عبارت است از تغایر نژادها و انواع این تکامل را «لابه» با اندکى تحقیر «تکامل کوچک» نامیده است...».

 

از سوى دیگر، تکاملى عمقى یافت مى شود که جنس ها، خانواده ها، دسته ها، رده ها، و شاخه ها را از هم جدا مى کند. این تکامل کاملاً به گذشته تعلق دارد، و بر پایه هیچ دلیل مستقیمى استوار نیست...».

 

هنگامى که  بنیاد احتمالى ذو حیاتین، پرندگان، پستانداران، جوندگان و یا میمون هاى ابتدایى را در نظر مى گیریم، تفسیر فلسفه تحول بسیار به فرض و حدس نزدیک مى شود...».

 

درباره تغایر «اسفنجیان»، «مرجانیان»،  «خارداران دریایى»، «نرم تنان»، «کرم ها»، «سخت پوستان» و حتى «مهره داران» و غیره، باید گفت که بنیاد این تغایر در تاریکى ازمنه، نهفته است و کسى تاکنون بر آن آگاه نشده است. و هم چنین درباره روابط احتمالى طبقه حیوان و طبقه نبات، باز باید اعتراف کرد که نادانى ما در این مورد کاملاً مطلق است...».

 

غیر از تأثیر احتمالى «جهش»هاى بزرگ درباره مواردى که قبلاً نشان دادیم از عواملى که این تغایر ابتدایى را به وجود آورده، هیچ اطلاعى نداریم، هر کوششى که براى توجیه این مسأله به کار رود به اشکالاتى برمى خورد که ذکر آن ها ضرورى است».

 

دقت بفرمایید:

 

«شاید توجه شده باشد، «جهش»ها که یگانه عامل تکاملى شناخته شده اند، تقریباً همیشه به نمودهاى بازگشت، یا تکرار بستگى دارند. این «جهش»ها بال هاى بریده، بازمانده و شکسته، پدید مى آورند. رگه هاى بال یا موها را از میان مى برند، و چشم ها را به درجات مختلف بى رنگ مى کنند، و پاره اى از آن ها نابودى دم و دندان و پشم و چشم ها و غیره را به همراه مى آورند. «جهش»هاى دیگر موها را مجعد و یا بال را پرپر مى کنند، باعث فراوانى بند انگشتان و دندان ها مى گردند، ولى هیچ یک از آن ها عضو تازه پدید نیاورده اند».

 

بنابراین نظریه تحول، هرگز با این اصول و اسلوب، با این تجربه ها و آزمایش ها و... ثابت نمى گردد و ابراز رأى قاطع، با این مشاهدات که عموماً ناقص و سطحى است دور از انصاف است.

 

فرضیه اى که هنوز مقدمات آن حدسى و بلکه مبهم و نامعلوم است، چطور مى تواند  ارزش قطعى و فلسفى پیدا کند، هنوز این فرضیه نتوانسته است عاملى را که «جهش» را در یک فرد از میان هزاران فرد به وجود مى آورد، بشناسد، و به قول خودشان از «رازهاى نهفته است» با این همه چطور مى تواند یک ارزش کلى و علمى در «بنیاد انواع» پدید آورد.

 

مؤلف کتاب «داروینیسم» پس از آن که عین این مطالب را که از «گوبینو» نقل مى کند، یادآور مى شود: «کلیه نظرهایى که تاکنون اظهار شد، گرچه هر یک قسمتى از حقیقت تبدل انواع را روشن مى سازد، معهذا، براى حل این مسأله ناکافى است. زیرا مثلاً «جهش»ها که یکى از مهم ترین طریق وقوع تکامل به حساب مى آیند، نیز براى آن نارسا مى باشد، «جهش» ممکن است عضوى را کوچک کرده، از بین ببرد، یا بزرگ کرده و تغییر صورت بدهد، ولى تاکنون «جهش» که با پیدایش یک عضو جدید همراه باشد، دیده نشده است.([5])

 

فرضیه «موتاسیون» با ابهام همه جانبه روبرو است

 

نظریه اى که  با آن تلاش ها، نتواند پیدایش یک عضو جدید را (گرچه تا حال به طور قطع دیده نشده است) بر اساس علمى بیان کند و با صداى رسا عجز و ناتوانى خود را به گوش جوامع علمى برساند، چطور مى تواند اساس یک مسأله فلسفى «تبدل انواع» واقع شود. طرفداران فرضیه «جهش» هنگامى که درباره علل پیدایش «جهش» بحث مى کنند، صریحاً مى گویند که علل «جهش» براى ما پوشیده است. هنوز طرفداران نظریه نتوانسته اند میان عاملى که تغییر ایجاد مى کند، و جهشى که حاصل مى شود، رابطه اى بیابند و به قول مؤلف «داروینیسم»([6]) نه فقط در «موتاسیونیسم» بلکه در هیچ یک از نظریه هایى که تاکنون اظهار شده، طرز به وجود  آمدن یک عضو جدید، بر اساس علمى بیان نگردیده است.

 

«گوبینو» مى گوید: اگر از فهم پیدایش یک عضو جدید عاجزیم، فهم این که چگونه یک ساختمان جدید بوجود آمده است، آن هم بسیار دشوار است.([7])

 

بنابراین تا مسأله عاملى که در «ژن»ها تأثیر مى کند، و تغییراتى پدید مى آورد، براى ما روشن نباشد و تا ماهیت «ژن»ها به طور قطع معلوم نگردد، و بالنتیجه امکان پیدایش یک عضو روى اساس علمى واضح نشود، مسأله « تبدل  انواع» برپایه «جهش»، فرضیه اى بیش نخواهد بود.

 

یک بن بست دیگر در فرضیه «موتاسیون»

 

در این که«جهش» غالباً زیان آور و یا بى تفاوت است سخنى نیست([8]) ولى در صورتى مفید واقع مى گردد که دنبال «جهش» سازش رخ دهد.

 

اینک برخى از «جهش»هاى مضر و مفید را از دریچه افکار «موتاسیونیست»ها مورد بررسى قرار مى دهیم:

 

1. اگر جهشى بال هاى یک حشره را از بین ببرد، اگر مورد «جهش» پروانه باشد این «جهش» با از بین رفتن آن مساوى است، و اگر به یک حشره اى دست دهد، که مى تواند زیر سنگ ها زندگى کند، درباره او تأثیرى ندارد. و اگر به حشرات بالدار ساکن جزائرى که در آن جا، باد شدید مىوزد، رخ دهد، مفید خواهد بود، زیرا عدم پرواز در هوا مانع از این مى شود، که باد شدید آن ها را به دریا بریزد.

 

2. فقدان چشم در پرنده مضر است و با مرگ او برابر است ولى نسبت به حیواناتى که در اعماق درییاها و درون غارها بسر مى برند، مؤثر نیست.

 

3. فقدان دست و پا در جانورى که باید به دنبال طعمه بدود، مضر است، ولى در جانورى که بدن درازى دارد و مى تواند بخزد، مؤثر نیست.

 

ولى گفتگو اینجاست، اگر فرض کنیم، که جهشى در ناحیه پیدایش عضوى رخ داد، یعنى حشره اى مثلاً بالدار شد، آیا همین «جهش» کمک به تکامل آن مى کند، و مى تواند به مجرد بال پیدا کردن در هوا بپرد، یا این که شرایط دیگرى مانند وزن بدن و سنگینى مخصوص و شکل آن و... لازم دارد؟ اینجاست که «موتاسیون» با بن بست مخصوصى روبرو مى شود، و نمى تواند تبدل انواع و تکامل آن را از این طریق توجیه کند، و تمام انواع جانداران را به یک واحد یا واحدهاى «جهش» یافته برگرداند، زیرا تا سایر قسمت هاى بدن با این جهش همراهى نکنند،هرگز این «جهش» درباره او مفید واقع نخواهد بود، مگر این که همراه این «جهش»، «جهش»هاى متعددى در سایر قسمت هاى آن رخ دهد. خلاصه «جهش» نمى تواند پیدایش ساختمان عمومى بدن جانداران و همآهنگى مخصوصى را که از نظر عمل، میان اعضاى مختلف بدن لازم است، توجیه کند.

 

اتفاقاً هواداران این نظریه به این بن بست توجه پیدا کرده و مؤلف «داروینیسم» به طور مکرر این نکته را یادآورى کرده و مى گوید:([9])

 

«نباید از نظر دور داشت که اگر چه با «موتاسیونیسم» مى توان وضع مخصوص بعضى جانوران و گیاهان را توجیه نمود، ولى هنوز نمى توان با آن، پیدایش ساختمان عمومى بدن جانداران و همآهنگى مخصوصى را که از نظر عمل بین اعضاى مختلف وجود دارد، بیان کرد».

 

در جاى دیگر مى گوید: «یک عضو جدید، با ارتباط دقیق و هم آهنگى عجیبى که اعضاى بدن هر جاندارى با هم دارند، چگونه مى تواند با پیدایش و انطباق «جهش»هاى تصادفى هم آهنگ، و با تغییر «موتاسیونیسم»، جاندار تحت تأثیر شرایط محیط زندگى به وجود آید؟

 

«گوبینو» در بنیاد انواع، صفحه134 مى نویسد:

 

«جهش»ها، زاده تصادف مى باشند، ولى چگونه مى توان از یک سلسله تصادف، عضوى جدید به دست آورد که با روابط بى شمارى که کار این عضو لازم دارد، هم آهنگ باشد. خوب است ساختمان یک چشم را در نظر بگیریم، آیا بر اثر تصادف است که مغز، حفره بصرى پدید آورده، و پوست بر اثر تماس با آن، به صورت زجاجیه درآمده است؟».

 

آیا تصادف رشته یاخته هاى عضلانى را گرد آورده، و آن ها را در نقاطى مساعد به استخوان چسبانده، وعضلات محرک حلقه چشم را ساخته است؟ آیا بر اثر تصادف است که رشته هاى بى شمار عصبى که از لاى بافت هاى جنینى مى گذرند براى عصبى کردن عضلات و اعضاى چشم، این راه را پیموده اند؟ آیا بر اثر تصادف است که یاخته هایى که این رشته هاى عصبى از آن ها بیرون مى آیند، حرکات مفصلى و پیچیده و فراوان به خود گرفته اند، تا اعمال انعکاسى را مانند انقباض و انبساط قرنیه، حرکت هم آهنگ دو چشم، اندازه گیرى زجاجیه، به هم خوردن پلک ها، ریزش اشک که وجود آن ها اجبارى است، میسر کنند؟ آیا بر اثر تصادف است که یک شبکیه و یک صلبیه و پلک ها و مژه ها مجراى حلق و چشم ساخته شده اند؟ این تصادف واقعاً عجیب و الهى است. تفسیرى که فلسفه «جهش» بدان مى گردد در این جا با امرى محال روبرو مى شود.

 

در جریان همین کار است که طبیعت آن معلوم نیست براى آن که عضوى جدید در شکل قدیم مندرج شود، یا موجود جاندار که مطابق طرحى بى سابقه ساخته شده، بتواند به وجود آید، انجام مى گیرد. از این گونه تغییرات ما هیچ شاهدى نداریم و تصور آن ها براى ما محال است. از این حیث مراحل بزرگ تکامل از دیده عقل و علم ما کاملاً نهفته مى ماند.

 

به راستى توجیه و تفسیر اسرارى که در موجودات زمینى اعم از آبى و خاکى نهفته است، از طریق «جهش» که مستلزم تصادف هاى بى شمار و نامتناهى طبیعت است که بتواند یک عنصرى را به میلیون ها نژاد، نباتى و حیوانى، به صورت هاى مختلف، و سازمان هاى گوناگون درآورد، کمتر از این نیست که جهان آفرینش را به دست تصادف سپرده و بگوییم که تصادف هاى بى شمارى، سراسر جهان خلقت را پدید آورده است و هرگز عقل و خرد زیر بار چنین گفتارى نمى رود.

 

احتمال بقاى «جهش»

 

«ت.هـ.مرگان» در 1919میلادى هنگامى که مگس هاى کوچک سرکه (دروزفیل) را به مقدار فراوان پرورش داد، روى هم رفته بیش از 400«جهش» بوجود آمد که ناگهانى و بدون هیچ نظم و ترتیبى اعضاى مختلف (بال ها، حلقه هاى بدن، حلقه و شکل زیر شکم، پشم، شکل و رنگ چشم ها) با خصوصیات وظایف الاعضاء(قد، قابلیت حیات، بارورى) را تغییر داد. «مرگان» و همکاران وى با چشم خود شاهد نمو و تکامل بودند.

 

در این هنگام «موتاسیونیست»ها با یک بن بست دیگرى روبرو شدند، زیرا اگر به همان اندازه که در هنگام پرورش جانداران، «جهش» حاصل مى گردد، در طبیعت نیز «جهش» وجود دارد، پس چرا تعداد «جهش» یافته در طبیعت  کم و بسیار نادر است؟

 

هواداران فرضیه، در این جا فصل جدیدى به روى خود باز کرده روى محاسباتى علل عدم بقاى «جهش»ها را در طبیعت چنین توضیح مى دهند:

 

«باید دانست که یکى از مهمترین موانع «جهش»هاى طبیعى، جفت گیرى آنها با افراد عادى و «جهش» نیافته از همان نوع است، زیرا بیشتر «جهش»ها از صفات مغلوب مى باشند و در نتیجه بر اثر مخلوط شدن با نوع نخستین از بین مى روند».

 

چند هزار «موش» سفید(داراى «جهش» سفیدى) را در جزیره کوچک غیر مسکونى نزدیک «نیویورک» رها مى کنند، پس از مدتى با قرار دادن تله هاى فراوان به شکار «موش»هاى جزیره مى پردازند و ملاحظه مى کنند که آنچه «موش» به تله مى افتد از نوع اصلى ساکن جزیره بوده و موش هاى سفید، بر اثر جفت گیرى با نوع اصلى از بین رفته اند.

 

پس اوّلین شرط بقاى هر جهشى، جدا ماندن جانور «جهش» یافته از افراد نوع اصلى است، تا نتوانند با آن ها آمیزش کنند و جدا ماندن آن ها، ممکن است از یکى از سه راه زیر صورت گیرد:

 

1. در وهله اوّل ممکن است جغرافیایى باشد. سلسله کوه ها مى توانند دره ها را از هم جدا کنند و براى بعضى از موجودات زنده موانعى غیر قابل عبور پدید آورند.

 

یکى از موارد بسیار واضح، جدایى جزیره است، بال بسیارى از حشراتى که در جزائر زندگى مى کنند، کوچک یا تقریباً ناپایدار است. «مارمولک» معمولى در جزائر «ماله» در هر جزیره اى وضع ساختمانى مخصوص پیدا کرده است.

 

غارهایى که موجودات زنده بر اثر واکنش وظائف الاعضائى خود (میل به تاریکى و رطوبت) در آن ها مسکن گزیده اند، هر کدام حیوانات مخصوص دارند.

 

2. جدایى ممکن است مربوط به خوى و اخلاق باشد ممکن است افراد، به علت اختلاف مسکن و اخلاق و دوره تولید خود، نتوانند با هم جفت گیرى کنند.

 

اختلاف در زمان و مکان و تولید مثل، موجد جدایى مطلق مى باشد، مانند آن که «قورباغه سبز» از اول تا 20مه (اردیبهشت) تخم مى گذارد، در صورتى که نوع دیگر «قورباغه» در پایان ماه مه جفت گیرى مى کند و در ژوئن(خرداد) تخم مى ریزد.

 

3. جدایى ممکن است تناسلى باشد. ممکن است جاذبه جنسى میان نوع و «جهش» وجود نداشته باشد، در مواردى دیگر یک «جهش» جدید با تغییر دستگاه تناسلى مى تواند نژادى را که قبلاً وجود داشته از نوع خود جدا کند، حتى هنگامى که امکان جفت گیرى هست پاره اى از «جهش»ها تعادل «کروموزوم» را برهم مى زنند. یا مانع بالا روى مى شوند و یا نسل دو رگه را که پدید مى آید، عقیم مى کنند(مانند قاطر).

 

خلاصه چون غالب جهش ها از بین رفتنى است وعده بسیار معدودى قابل دوام است و به علاوه عوامل مختلفى نظیر جدا ماندن و غیره باید با یکدیگر جور بیایند، تا جانور «جهش» یافته شانس زنده ماندن داشته باشد، از این جهت «جهش»ها کمتر در طبیعت باقى مى مانند، و اگر چنین نبود تنوع جانوران و گیاهان بى حساب مى شد و به تعداد آنها نوع موجود مى گردید.([10])

 

با این که بحث  پیرامون این قسمت از هدف ما بیرون است، مع الوصف ـ براى این که خوانندگان واقف شوند که تحول انواع بر پایه «جهش»، یک فرضیه سرتاپا ابهام بیش نیست، جمله هاى فوق را در احتمالات بقاى «جهش» یادآور شدیم و ناگفته پیدا است که تمام این ها سراسر حدس و گمان است و یک چنین جدایى و انقطاع عادتاً امکان ندارد. چنان که «گوبینو» در بنیاد انواع$ ($صفحه 75) مى نویسد:«نسبت یک حیوان جهنده با افرادى که «جهش» در آن ها رخ نداده است، نسبت یک به ده هزار است. یعنى در هر ده هزار یک فرد به چنین پرشى موفق مى گردد. بنابراین  جدا کردن زندگى این فرد آن هم با آن خصوصیات بسیار مشکل و عادتاً محال به نظر مى رسد.

 

از سوى دیگر توجیه تکامل انواع بى شمار روى زمین از طریق «جهش» با این طرز جدایى احتیاج به طول زمان  عجیبى دارد، که چنین عمرى براى زمین قطعى نشده است.

 

فرضیه «جهش» با این همه بن بست ها، چطور مى تواند هنرنمایى کند و بیش از یک فرضیه ارزش پیدا کند؟!

 

اگر سلسله حیوانات به واسطه «جهش» به یکدیگر تحول یافته اند، چطور تاکنون نمونه هایى از این «جهش»هاى عمیق و تبدیل کننده، در نسل ها و دسته ها و تیره ها دیده نشده است؟ از زمان پیدایش موضوع تحول انواع تاکنون (1745ـ 1924میلادى) 228سال مى گذرد، اقلاً یک نوبت در پرورشگاه ها و آزمایشگاه ها یک «سگ» براى نمونه به «شغال» تبدیل نشده است. همچنین در باغ وحش ها و جنگل ها یکى از «بوزینگان» و «اوران گوتان»ها با «جهش» تبدیل به انسان نشده اند. تحول در این فرضیه مانند تحول در مکتب «داروین» نیست که تدریجى و با مرور زمان صورت بگیرد.

 

***

 

امروز مسأله تحول را از طریق تشریح تطبیقى و دیرینه شناسى و جنین شناسى مورد بررسى قرار داده اند و از این جهات دلایلى براى تکامل و تحول انواع اقامه کرده اند. از این نظر ما فصلى براى بررسى شواهد و قرائنى که از راه این علوم به دست آورده اند، باز مى کنیم.

 

قرائن و شواهدى بر تطور انواع

 

1. تشریح تطبیقى

 

2. جنین شناسى

 

3. دیرینه شناسى

 

اینک هر یک از این قرائن را به طور اجمال مورد بررسى قرار مى دهیم:

 

پیروان فرضیه تکامل، از سه راه دیگر فرضیه تحول انواع را تعقیب کرده و از این طریق یک سلسله قرائن و شواهدى گرد آورده اند که ریشه تمام جانداران یکى بوده، سپس تحت عواملى به صورت ها و انواعى درآمده اند. یکى از این طرق، «تشریح تطبیقى» است.

 

1. تشریح تطبیقى

 

تشریح تطبیقى، علمى است که از ساختمان تشریحى هر عضو حیاتى و تغییرات آن در اقسام گیاهان یا حیوانات گفتگو مى کند.

 

هر عضو حیاتى در اقسام حیوانات و یا گیاهان شکل ها و صورت هاى گوناگونى پیدا مى کند. امّا اگر از نظر تشریح تطبیقى  در آنها مطالعه اى به عمل آید معلوم مى شود که اساس ساختمان در همه آن صور، یکى است و همه آن شکل هاى ظاهراً مختلف، بر اساس مشترک براى انجام یک عمل و یا اعمال حیاتى آماده مى باشند. مثلاً دست انسان، و بال پرندگان ظاهراً اختلاف زیاد دارند، یکى براى گرفتن، و دیگرى براى پرواز به کار مى رود، اگر از نظر تشریح تطبیقى مطالعه اى در این دو عضو بکنیم، خواهیم دید تعداد استخوان هاى اصلى، مفصل میان استخوان ها،  رابط با استخوان هاى مجاور، قطعـات استخـوان هاى بـازو، ساعد، و پنجه و غیـره در دو عضـو مزبـور یکى است، منتهـى تناسب و سـازش با محیـط هاى مختلـف، و یا آمادگى براى اعمال متفاوت، که به عهده این دو عضو است، اختلاف شکل را، در دست انسان و بال پرنده پدید آورده است.

 

ساختمـان اصلـى دسـت هاى «اسـب» و «گـوسفند» (دو پـاى جلو) هم همین طور است به جاى هر قطعه استخوان که در شانه، بازو، ساعد، دست و مچ انسـان و پرنـده موجـود است، قطعـه اى در دسـت هاى این چـارپایان نیز وجود دارد، امّا به کار رفتن دست ها، به جاى پا و آمـادگى براى راه رفتـن روى ناخـن ها،  سم ها، دست ها را به صورت و شکلى که در این چارپایان وجود دارد، درآورده است.

 

همچنین  است همه مهره داران که به ظاهر اختلاف زیادى میان آنها است، از نظر تشریح تطبیقى، فرق اساسى در آنها موجود نیست([11]) و همچنین....

 

ولى باید توجه کرد که این گونه تشابه هرگز گواه بر خویشاوندى انسان با سایر جانوران، و همچنین اشتقاق بقیه جانوران با یکدیگر نیست.

 

چه مانعى دارد طراح آفرینش، موجودات و انواع مشابهى را خلق نماید و در پدید آوردن آنها، راه اشتقاق و تکامل را پیش نگیرد؟

 

چه مانعى دارد که خالق جهان و پدید آورنده موجودات و جانداران، به طور ابداع و بى سابقه دو موجود مشابه هم را به وجود آورد، و هیچ کدام فرع دیگرى نگردد؟

 

و به  قول «لوئى کاسیس» دانشمند آمریکایى، این گونه مدارک، دلیل تحقق پذیرفتن طرح خلقت است، و طرح خلقت به منزله یک بناى عظیمى است که مصالح ساختمانى آن ثابت است، منتها براى تشکیل یافتن این همه جانوران متنوع، فقط در ظواهر آن ها، آرایش هاى گوناگونى داده شده است.

 

2. جنین شناسى تطبیقى

 

دومین قرینه براى اثبات تحول انواع، موضوع «جنین شناسى تطبیقى» است.

 

مقصود از جنین شناسى، دانستن صفات طبیعى جنین حیوانات و تغییر آن، در مراحل مختلف رویانى آن ها است. و منظور از جنین شناسى تطبیقى  مقایسه و مطابقه صفات و احوال جنین در انواع متفاوت جانوران مى باشد.

 

ناگفته پیداست که صفات جنینى هر حیوان، معرف صفات طبیعى  نیاکان آن نیز مى باشد.

 

نتیجه اى که از مطالعه دقیق در تغییر احوال جنین به دست آمده است بروز صفات طبیعى نسل در احوال جنین حیوانات عالى، مى باشد. از این که در احوال جنین هر نوع از حیوانات، اغلب، صفات طبیعى خاصى بروز مى کند که  در افراد کامل اندام نوع منظور، موجود نیست، مى توان نتیجه گرفت که صفات موقتى در جنین هر نوع از حیوانات، مشخصات طبیعى قطعى انواع دیگرى از جانوران ساده ترى است که از نظر طبقه بندى طبیعى پایین تر و مقدم تر از نوع منظور است.

 

مثلاً هیچ حیوان یا گیاهى وجود ندارد که در احوال رویانى، مشخصات طبیعى موجودات عالى تر از خود را داشته باشد، مثلاً هیچ دیده نشده که در نمو جنین ذوحیاتین، قلب چهار حفره اى، آن طورى که در پرندگان و پستانداران وجود دارد، پیدا شود و یا در کامل ترین مراحل نمو جنین پستانداران، چین خوردگى هاى سطح دماغ شبیه به آنچه در انسان است، ظاهر شود.

 

امّا عکس آن فراوان دیده مى شود، چه در جنین، نوعى از اعضا و صفات دیگر دیده مى شود که از نظر طبقه بندى مربوط به طبقات پایین است و از این جا مى توان نتیجه گرفت: احوال جنین هر نوع از موجودات، مظاهرى از صفات طبیعى اجدادى آن ها است. و نمو جنین هر فرد، معرف نمو نسلى و تکاملى آن فرد است.([12])

 

ولى باید توجه داشت که هرگاه بروز صفات و مشخصات نسل ها و اجداد پیشین در حالت جنینى، دلیل بر اشتقاق و تحول نوع فعلى، از انواع پیشین است، در این صورت باید بروز صفات نوع عالى در جنین نوع سافل، دلیل بر عکس آن نیز باشد، زیرا چه بسا صفات نوع تکامل یافته در جنین نوع تکامل نیافته، دیده مى شود.

 

طرفداران فرضیه تحول، پستانداران زمینى را، تکامل یافته حیوانات دریایى مى دانند، در صورتى که در تکامل جنین «بالن»ها ا ز «نهنگ»ها، صفاتى دیده مى شود، مانند روییدن مو و دندان که از صفات و حالات پستانداران خشکى است که از نظر طبقه بندى در مرحله بعدى قرار گرفته اند.

 

گذشته از این، یک چنین بررسى اگر چه تا حدى انسان را به حد ظن و گمان مى رساند ولى هرگز فرضیه اى را که بر چنین اساس استوار است نمى توان قطعى شمرد و در ردیف قوانین علمى قرار دارد.

 

و به قول «گوبینو» هیچ یک از دلایلى که از تشریح تطبیقى و جنین شناسى به دست آمده، براى فرضیه تحول، ارزش یک دلیل مستقیم را ندارد.([13])

 

3. شواهدى از «فسیل شناسى» و «دیرینه شناسى»

 

«فسیل شناسى» علمى است که از انواع موجودات زنده گذشته و تغییراتى که در ادوار متوالى یافته اند، بحث مى کند، این مطالعه و بررسى از مرحله بقایا و اثر موجودات زنده که در سنگ هاى طبقات زمین محفوظ مانده است، صورت گرفته و مى گیرد.

 

در جاهایى که طبقات زمین و یا قسمتى از آنها بر وضع منظم و متوالى قرار دارند و همچنین در اماکنى که با روش هاى خاص زمین شناسى، ترتیب تشکیل طبقات و حدوث آنها نسبت به یکدیگر تعیین گردیده، دریافته اند که طبقات قدیمى تر، داراى اثر موجودات ساده تر و لایه هاى نوتر، حاوى موجودات کامل تر یعنى پر عضوتر است و به علاوه در قشرهاى جدید، تنوع جانداران فسیلى بیشتر است.

 

نتیجه «دیرینه شناسى»، این است که حیوانات و یا گیاهانى که اعضا ساده تر و محدودتر داشته باشند، پیدایش آنها قدیمى تر است و به همین جهت است که طبقات رسوبى دیرین زمین، ابتدایى ترین آثار حیاتى از قبیل تک سلول ها و یا چند سلول هاى ساده را دربردارند و لایه هاى جدید، موجودات پر اندام و ضمناً متنوع تر را دارا مى باشند.([14])

 

این قرائن نیز کافى نیست

 

زیرا که به گواهى طرفداران  تئورى تکامل، مدارک «دیرینه شناسى» کاملاً ناقص است و تمام طبقات زمین، با مخفى بودن در اعماق پوسته جامد زمین و یا مستور بودن در زیر دریا، در دسترس مطالعه نیست. از این نظر، این قرائن نمى تواند پایه یک نظریه علمى قاطع و صد در صد صحیح باشد.

 

درست است که بررسى هاى ناقص «دیرینه شناسى»، حاکى از وجود تحول در گیاه و جاندار است، ولى همین بررسى ها درباره انسان بر خلاف آن گواهى مى دهد. زیرا: طبق گزارش «لاریت» جمجمه شناس معروف، کهن ترین بقایاى انسان ها، همان ها است که در غارهاى «اتجیس» و «مندرال» بدست آمده است و یگانه فرقى که میان آنها و انسان کنونى وجود دارد، همان برآمدگى خفیفى است که در اطراف چشم هاى آنها دیده مى شود.

 

اکنون هزاران سال از دوران این بقایا مى گذرد و کوچکترین تحول در آفرینش انسان رخ نداده است.

 

گذشته از این با کشف جمجمه مربوط به 2میلیون  سال پیش در آفریقا، نظریه «داروین» مبنى بر این که جد بشر امروز «میمون» بوده، به نحو قاطعى رد شده است. بر اساس این کشف، جد بشر و «میمون» از یکدیگر مجزا بوده و بشرِ یک میلیون سال پیش مانند امروز، راست مى رفته و داراى جمجمه کاملاً مجزّا از «میمون» بوده است.

 

توضیح این که : دکتر «بوئیس لى کى» و همسرش قریب سى سال براى یافتن فسیل هاى بشر ماقبل تاریخ در شرق آفریقا (همان جایى که «داروین» حدس زده بود، احتمالاً زادگاه و محل زندگى بشر نخستین باشد) مشغول کاوش بوده و در آن جهنم سوزان به سر مى بردند.

 

گرچه پس از پیدایش چند جمجمه انسان مربوط به 300 هزار سال قبل از تاریخ در «پکن» بعضى طبیعى دان ها و باستان شناسان معتقد بودند که بشر نخستین در «جاوه» و «چین» زندگى مى کرده، آن ها این موجودات را که تقریباً شبیه انسان بودند «پکینگ من»([15]) نامیده اند.

 

ولى در روز جمعه هفتم ژوییه 1959هنگامى که دکتر «لوئیس لى کى» و همسرش در دره «اولدوى گوچ»، در شرق آفریقا، مشغول کاوش و تحقیق بودند، ناگهان چشم همسرش به استخوانى که کاملاً شبیه جمجمه یک انسان بود، افتاد، با دقت و به آرامى خاک هاى اطراف جمجمه را تراشیدند و سپس آن را از دل خاک بیرون کشیدند. آنها از شادى در پوست خود نمى گنجیدند و به راستى پیروزى بزرگى را به دست آورده بودند. دکتر «لى کى» قریب یک سال روى جمجمه فرسوده و استخوان ریزه هایى که طى سه روز کاوش متوالى، یافته بودند، کار مى کرد تا ترکیب استخوان بندى جمجمه تکمیل شده و براى آزمایش آماده گشت.

 

آنها براى اکتشاف خود، نام «زینج آنتروپس» را که به معنى «انسان آفریقا» مى باشد انتخاب کردند([16])نتیجه شگفت انگیز مطالعات دکتر «لى کى» و همسرش این بود که صاحب جمجمه مزبور در حدود 2میلیون سال قبل یعنى تقریباً  یک میلیون و نیم سال قبل از مردمان «پکن» زندگى مى کرده و بر خلاف تئورى هاى بعضى از دانشمندان ، پوزه اى شبیه به «میمون» نداشته، بلکه صورت آنها پهن و سطح چانه شان مستطیل شکل و برجسته بوده است.

 

آنها داراى پیشانى پهن و شیب دار و مغزدانى بزرگتر از ما  بوده اند.

 

دکتر «لى کى» و همسرش دریافتند که «زینج»ها ابداً مثل «میمون» نبوده اند بلکه انسانى بوده اند با مشخصاتى تقریباً مثل ما. آنها ایستاده راه مى رفتند، سرشان را بالا نگه مى داشتند و از شکل ستون فقراتى که بعدها پیدا شده، ثابت گردید که ترکیب ساختمان بدن آنها با «میمون» کاملاً  فرق داشته حتى سقف دهان آنها کاملاً شبیه به انسان بود و سى و دو دندان به طور منظم و گرد، در جاى خود قرار داشت در حالى که تعداد دندان و ترکیب آرواره «میمون»ها شباهتى به دندان «سگ» و این گونه حیوانات داشت.

 

در کاوش هاى بعدى این دو دانشمند، توانستند دو استخوان ساق را پیدا کنند که نشان مى داد«زینج»ها ساق هاى قوى، کوتاه و پر عضله اى داشتند و براى زنده ماندن در مقابل حیوانات خطرناک و غول پیکر آن روز، ابتدا از هوش و سپس از قدرت خود حداکثر استفاده را مى بردند. البته هیچ مدرکى وجود ندارد که تاریخى را معین کند که در آن تاریخ بشر به صورت یک انسان کامل درآمده است و انقلاب تغییر شکل او هم چنان براى همه مبهم و پیچیده است و دانشمندان مزبور سپس استفاده کردند که ، نکته اى که شبهه اى در آن وجود ندارد این است که بشر و «میمون» از ابتداى پیدایش به دو دسته تقسیم شده اند، دسته اى به شکل انسان و دسته دیگر به شکل «میمون» به وجود آمده اند.([17])

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1] . «بنیاد انواع»، صفحه 75ـ 76.

 

[2] . بنیاد انواع، صفحات 79 و 88.

 

[3] . بنیاد انواع، صفحات 79 و 88.

 

[4] . «داروینیسم» صفحه 210ـ 211.

 

[5] . «داروینیسم» فصل مجهولات نظریه تبدل انواع، صفحه 231.

 

[6] . «داروینیسم» صفحه 235، چاپ سوم.

 

[7] . «بنیاد انواع»، صفحه 135.

 

[8] . «بنیاد انواع»، صفحات126ـ 131 در این باره مشروحاً بحث کرده است.

 

[9] . «داروینیسم» صفحات 221و 232 چاپ سوم.

 

[10] . «بنیاد انواع» صفحات96ـ 99 و «داروینیسم» صفحات 212ـ 215.

 

[11] . تلخیص از کتاب «خلقت انسان» نوشته دکتر«یداللّه سحابى» صفحه 20ـ 19.

 

[12] . تلخیص از کتاب «خلقت انسان» صفحه 67 به بعد.

 

[13] . «بنیاد انواع» صفحه 53.

 

[14] . کلیه طبقات فسیل دار زمین را به چهار دوران تقسیم کرده اند: طویل ترین این ادوار عهد اول است که قریب سیصد میلیون سال و کوتاهترین آنها، دوران چهارم مى باشد که در حدود یک میلیون سال طول کشیده است.

 

[15] . Pekingman

 

[16] . «زینج» یا «زنج» یک واژه عربى است که عرب ها به «شرق آفریقا» اطلاق مى کردند و «آنتروپس» واژه اى است یونانى به معنى «انسان».

 

[17] . تلخیص از مجله دانشمند، شماره اردیبهشت ماه 1343.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی حضرت ایت الله العظمی سبحانی

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۲
محمد فروغی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

اسلاید شو

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com