وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com

اسلاید شو

جهت مشاهده فیلم و ویدیوهای مذهبی روی تصویر فوق کلیک نمایید

فضایل و کرامات باب الحوایج امام موسی کاظم (ع)

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۲۳ ب.ظ

در این بخش برآنیم که گوشه هایی از فضایل و کرامات آن حضرت بیان نمایم...

علی بن یقطین - یکی از دوستان و اصحاب امام موسی کاظم علیه السلام که وزیر هارون الرشید نیز بود - حکایت می کند :

روزی هارون الرشید بعضی از نزدیکان خود و همچنین امام موسی کاظم علیه السلام را برای صرف طعام دعوت کرد؛ و یکی از افراد خود را دستور داد تا بر سر سفره کاری کند که حضرت موسی کاظم علیه السلام شرمنده و خجل شود .

حضرت به همراه یکی از خادمان خود تشریف آورد و در جایگاه خود جلوس فرمود ، پس از لحظاتی سفره پهن و غذاها چیده و آماده شد و حاضران مشغول خوردن غذا شدند .

و خادم حضرت نیز کنار حضرتش قرار گرفته بود ، مشغول خوردن شد و چون می خواست نانی بردارد با سحر و جادویی که شده بود ، نان پرواز می کرد و تمام حاضران می خندیدند و در ضمن حضرت را مسخره می کردند .

چون چند مرتبه این کار تکرار شد ، حضرت به عکس شیری که بر یکی از پرده ها بود خطاب نمود و اظهار داشت : ای شیر خدا ! دشمن خدا را برگیر .

ناگهان آن عکس تجسم یافت و شیری بزرگ و غضبناک گردید؛ و سپس حمله ای نمود و آن شخص ساحر و جادوگر را بلعید .

تمامی افراد در آن مجلس ، با دیدن چنین صحنه ای هولناک ، از ترس و وحشت بیهوش گشته و روی زمین افتادند و شیر به حالت اولیه خود برگشت .

پس از گذشت ساعتی که حاضران بهوش آمدند ، هارون الرشید به حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام عرضه داشت : تو را سوگند می دهم به حقی که بر گردنت دارم ، تقاضا نمایی که شیر آن مرد را بازگرداند .

حضرت فرمود : اگر عصای پیغمبر خدا ، حضرت موسی علیه السلام آنچه را که در حضور فرعون بلعید ، بازگردانید ، این شیر هم آن شخص را باز می گرداند .

 

منبع.کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی کاظم (ع )

مممممممممممممممممممممممممممممممممم

یکی از اصحاب و راویان حدیث ، به نام علی فرزند ابوحمزه ثمالی حکایت نماید :

روزی در خدمت حضرت ابوالحسن ، امام موسی کاظم علیه السلام نشسته بودم ، که شخصی از اهالی شهرری ، به نام جندب وارد شد و پس از سلام در گوشه ای روبروی حضرت نشست .

امام علیه السلام پس از جواب سلام و احوال پرسی فرمود : برادرت در چه وضعیتی است ؟

جندب در پاسخ گفت : الحمدلله ، در حال صحت و سلامتی بود و به شما سلام رسانید .

حضرت اظهار نمود : خداوند به تو صبر عنایت کند ، برادرت از دنیا رفته است .

عرض کردم : ای سرورم ! من فدای شما گردم ، سیزده روز پیش نامه برادرم به دستم رسید؛ و او صحیح و سالم بود .

حضرت فرمود : بلی ، می دانم ؛ لکن او دو روز بعد از فرستادن نامه فوت کرد و قبل از آن که بمیرد ، به همسرش وصیت نمود و اموالی را تحویل او داد که هر وقت بازگشتی آن اموال را تحویل تو دهد .

پس مواظب باش ، هنگامی که به منزل خود بازگشتی ، با زن برادرت با مهربانی و عطوفت برخورد کن ؛ و نسبت به او اظهار علاقه نما ، تا آن اموال را تحویل تو دهد .

فرزند ابوحمزه ثمالی گوید : بعد از گذشت دو سال که جندب دو مرتبه به مدینه طیبه جهت عزیمت به مکه معظمه آمده بود ، جریان غیب گویی امام موسی بن جعفر علیهما السلام را جویا شدم که تا چه اندازه ای واقعیت و صحت داشت ؟

در پاسخ اظهار داشت : سوگند به خدا ! تمامی آنچه را که مولا و سرورم ، مطرح فرموده بود ، صحت داشت و هیچ خلافی و نقصی در آن نبود .

منبع.کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی کاظم (ع )

 

مممممممممممممممممممممممممممممممممم

 

یکی از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام ، به نام یعقوب سراج حکایت کند :

روزی به قصد ملاقات و زیارت مولایم ، حضرت صادق آل محمد علیهم السلام به منزل ایشان رفتم ، هنگامی که وارد شدم ، دیدم که آن امام بزرگوار کنار گهواره شیرخوارش ، حضرت ابوالحسن موسی کاظم علیه السلام ایستاده ؛ و جهت دل گرم کردن و آرام نمودن نوزاد ، با او سخن می گوید .

مدت زیادی بدین منوال طول کشید؛ و همچنان من در گوشه ای نشسته و نظاره گر آن ها بودم تا آن که سخن راز امام با نور دیده اش علیه السلام به پایان رسید .

آن گاه من از جای خود برخاستم و به سمت آن امام مهربان رفتم ، همین که نزدیک آن حضرت قرار گرفتم ، فرمود : آن نوزاد ، بعد از من ، مولایت خواهد بود ، نزد او برو و سلام کن .

پس اطاعت کردم و نزدیک آن نوزاد و نور الهی رفتم و سلام کردم ، با این که او کودکی شیرخواره در گهواره بود ، خیلی زیبا و با بیانی شیوا جواب سلام مرا داد .

و سپس به من خطاب نمود و اظهار داشت : حرکت کن و به سوی منزل خود روانه شو و آن نام زشت و نامناسبی را که دیروز برای دخترت برگزیده ای تغییر بده ، چون خداوند متعال صاحب چنین نام و اسمی را دشمن داشته و غضب دارد و او مورد رحمت الهی قرار نخواهد گرفت .

یعقوب سراج در ادامه گوید :

یک روز قبل از آن که خدمت حضرت برسم ، خداوند متعال دختری به من عطا کرده بود ، که نام او را حمیراء نهاده بودیم ؛ و کسی هم آن حضرت را از این موضوع آگاه نکرده بود؛ و با این که آن حضرت ، طفلی شیرخوار در گهواره بود ، به خوبی از درون مسایل خانوادگی ما آگاه بود .

و بعد از آن که چنین علم غیبی از آن طفل معصوم آشکار گشت و مرا در تغییر و انتخاب اسم مناسبی برای دخترم نصیحت فرمود ، امام جعفر صادق علیه السلام مرا مورد خطاب قرار داده و اظهار نمود : ای سراج ! دستور و پیشنهاد مولایت را عمل کن ، که موجب سعادت و خوشبختی شما خواهد بود .

یعقوب گوید : من نیز اطاعت امر کردم و نام دخترم را به نام مناسبی تغییر دادم

 

منبع.کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی کاظم (ع )

مممممممممممممممممممممممممممممممممم

در (حدیقه الشیعه) در ذکر معجزات حضرت امام موسی علیه السلام است که

 از جمله معجزات دو چیز است که نسبت به علی بن یقطین که وزیر هارون الرشید و از شیعیان مخلص بود واقع شده:

یکی آنکه: روزی رشید جامه قیمتی بسیار نفیس به علی مذکور عنایت کرده، بعد از چند روز علی آن جامه را با مال وافر به خدمت آن حضرت فرستاد، امام علیه السلام همه را قبول نموده جامه را پس فرستاد که این جامه را نیکو محافظت کن که به این محتاج خواهی شد، علی را در خاطر می‌گذشت که آیا سبب آن چه باشد و لیکن چون امر شده بود آن را حفظ نمود وبعد از مدتی یکی از غلامان را که بر احوال او مطلع بود به جهت گناهی چوبی چند زده، غلام خود را به رشید رسانیده گفت که علی بن یقطین هر سال خمس مال خود را با تحف وهدایا به جهت موسی کاظم می‌فرستد، و از جمله چیزهایی که امسال فرستاده آن جامه قیمتی است که خلیفه به او عنایت کرده بود. آتش غضب رشید شعله کشیده گفت: اگر این حرف واقعی داشته باشد او را سیاست بلیغ می‌کنم، فی الفور علی را طلبیده گفت: آن جامه را که فلان روز به تو دادم چه کردی حاضر کن که غرضی به آن متعلق است. علی گفت: آن را خوشبوی کرده در صندوقی گذاشتم از بس آن را دوست می‌دارم نمی‌پوشم، رشید گفت: باید که همین لحظه او را حاضر کنی، علی غلامی را طلبیده گفت: برو وفلان صندوق را که در فلان خانه است بیاور، چون آورد در حضور رشید گشود ورشید آن را به همان طریق که علی نقل کرده بود با زینت وخوشبویی دید آتش غضبش فرونشست وگفت: آن را به مکان خود برگردان وبه سلامت برو که بعد از این سخن هیچ کس را در حق تو نخواهم شنید، چون علی رفت غلام را طلبیده فرمود که او را هزار تازیانه بزنید وچون عدد تازیانه به پانصد رسید غلام دنیا را وداع کرده وبر علی بن یقطین ظاهر شد که غرض از رد آن جامه چه بوده، بعد از آن بار دیگر به خاطر جمع آن را با تحفه دیگر به خدمت امام فرستاد. (49)

دومش آنکه: علی بن یقطین به آن حضرت نوشت که روایات در باب وضو مختلف است می‌خواهم به خط مبارک خود مرا اعلام فرمایید که چگونه وضومی کرده باشم؟ امام علیه السلام به او نوشت که تو را امر می‌کنم به آنکه سه بار رو بشویی، و دستها را از سر انگشتان تا مرفق سه بار بشویی وتمام سر را مسح کن ظاهر دو گوش را مسح نمای و پاها را تا ساق بشوی به روشی که حنفیان می‌کنند. چون نوشته به علی رسید تعجب نموده با خود گفت این عمل مذهب او نیست و مرا یقین است که هیچ یک از این اعمال موافق حق نیست، اما چون امام علیه السلام مرا به این مامور ساخته مخالفت نمی‌کنم تا سر این ظاهر شود وبعد از آن همیشه آن چنان وضو می‌ساخت تا آنکه مخالفان ودشمنان گفتند به هارون، علی بن یقطین رافضی است وبه فتوای امام موسی کاظم علیه السلام عمل می‌کند و از فرموده او تخلف روا نمی‌دارد. و رشید در خلوت با یکی از خواص خود گفت که در خدمت علی تقصیری نیست اما دشمنانش بجدند که او رافضی است ومن نمی‌دانم که امتحان او به چه چیز است که بکنم وخاطرم اطمینان یابد، آن شخص گفت شیعه را با سنی مخالفتی که در باب وضواست در هیچ مساله وفعلی آن قدر مخالفت نیست اگر وضوی او با آنها موافق نیست حرف آن جماعت راست است والا فلا. رشید را معقول افتاده روزی او را طلبید ودر یکی از خانه‏ها کاری فرمود وبه شغلی گرفتار کرد که تمام روز وشب می‌بایست اوقات صرف کند حکم نمود که از آنجا بیرون نرود وبه غیر از غلامی در خدمت او کسی را نگذاشت وعلی را عادت بود که نماز را در خلوت می‌کرد، چون غلام آب وضو را حاضر ساخت فرمود که در خانه را بسته برود وخود برخاسته به همان روشی که مامور بود وضو ساخت وبه نماز مشغول شد ورشید خود از سوراخی که از بام خانه در آنجا بود نگاه می‌کرد، وبعد از آنکه دانست علی از نماز فارغ شده آمد وبه او گفت: ای علی! هرکه تو را از رافضیان می‌داند غلط می‌گوید ومن بعد سخن هیچ کس درباره تو مقبول نیست و بعد از این حکایت به دو روز نوشته ای از امام علیه السلام رسید که طریق وضوی درست موافق مذهب معصومین علیهم السلام در آن مذکور بود و او را امر نمود که بعد از این وضورا می‌باید به این روش می‌ساخته باشی که آنچه از آن بر تو می‌ترسیدم گذشت، خاطر جمع دار و از این طریق تخلف مکن.

 

منبع.کتاب دانستنیهای امام کاظم (ع)

مممممممممممممممممممممممممممممممم

ای به من داد که در آن حوایجی بود وفرمود به من که هرچه در این رقعه است به آن رفتار کن من آن را گذاشتم در زیر مصلای خود وسستی وتهاون کردم درباره آن، پس گذشتم به آن حضرت دیدم که آن رقعه در دست شریف آن جناب است، پس پرسید از من که رقعه کجا است؟ گفتم: در خانه است، ای موسی! هرگاه امر کردم تو را به چیزی عمل کن به آن واگر نه غضب خواهم کرد بر تو، پس دانستم که آن رقعه را بعضی از بچه های جن به آن حضرت داده اند.

 

منبع.کتاب دانستنیهای امام کاظم (ع)

ممممممممممممممممممممممممممممم

 

شیخ کشی روایت کرده از هشام بن سالم که من وابوجعفر مومن الطاق در مدینه بودیم بعد از وفات حضرت صادق علیه السلام ومردم جمع شده بودند بر آنکه عبدالله پسر آن حضرت امام است بعد از پدرش، من وابوجعفر نیز بر او وارد شدیم دیدیم مردم بر دور او جمع شده‌اند به سبب آنکه روایت کرده‌اند که امر امامت در فرزند بزرگ است مادامی که صاحب عاهت آفت نباشد. ما داخل شدیم و از او مساله پرسیدیم همچنان که از پدرش می‌پرسیدیم.

پس پرسیدیم از او که زکات در چه مقدار واجب است؟ گفت: در دویست درهم پنج درهم، گفتیم: در صد درهم چه کند؟ گفت: دو درهم ونیم زکات بدهد، گفتیم: والله مرجیه چنین چیزی نمی‌گویند که تو می گویی، عبدالله دستها به آسمان بلند کرد وگفت: والله که من نمی‌دانم مرجیه چه می‌گویند، ما از نزد او بیرون شدیم به حالت ضلالت. من وابو جعفر در بعض کوچه های مدینه نشستیم گریان وحیران، نمی‌دانستیم کجا برویم و که را قصد کنیم، می‌گفتیم به سوی مرجیه رویم یا به سوی قدریه یا زیدیه یا معتزله یا خوارج؟ در این حال بودیم که من دیدم پیرمردی را که نیم شناختم او را که به سوی من اشاره کرد با دست خود که بیا، من ترسیدم که او جاسوس منصور باشد، چون در مدینه جاسوسان قرار داده بود که ملاحظه داشته باشند شیعه امام جعفر صادق علیه السلام بر هر کس اتفاق کرد او را گردن بزنند، من ترسیدم که او از ایشان باشد به ابوجعفر گفتم که تو دور شو همانا من خایفم بر خودم وبر تو، لکن این مرد مرا خواسته نه تو را پس دور شوکه بی جهت خود را به کشتن در نیاوری، ابوجعفر قدری دور شد، من همراه آن شیخ رفتم وگمان داشتم که از دست او خلاص نخواهم شد پس مرا برد تا در خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام وگذاشت ورفت. پس دیدم خادمی بر در سرای است به من گفت: داخل شو خدا تو را رحمت کند، داخل شدم دیدم حضرت ابوالحسن موسی علیه السلام است، پس فرمود ابتدا به من نه به سوی مرجیه ونه قدریه ونه زیدیه ونه معتزله ونه بسوی خوارج، به سوی من، به سوی من، به سوی من، گفتم: فدایت شوم پدرت از دنیا درگذشت؟ فرمود: آری، گفتم: به موت درگذشت؟ فرمود: آری، گفتم: فدایت شوم کی از برای ما است بعد از او؟ فرمود: اگر خدا بخواهد هدایت تو را، هدایت خواهد کرد تورا، گفتم: فدایت شوم عبدالله گمان می‌کند که او است بعد از پدرت، فرمود: یرید عبْدالله انْ لایعْبد الله؛ عبدالله می‌خواهد که خدا عبادت کرده نشود، دوباره پرسیدم که کی بعد از پدر شما است؟ حضرت همان جواب سابق فرمود، گفتم: تویی امام؟ فرمود: نمی‌گویم این را، با خود گفتم سوال را خوب نکردم، گفتم: فدایت شوم بر شما امامی هست؟ فرمود نه، پس چندان هیبت وعظمت از آن حضرت بر من داخل شد که جز خدا نمی‌داند زیاده از آنچه از پدرش بر من وارد می‌شد در وقتی که خدمتش می‌رسیدیم گفتم: فدایت شوم سوال کنم از شما آنچه از پدرت سوال می‌کردم؟ فرمود: سوال کن وجواب بشنو وفاش مکن که اگر فاش کنی بیم کشته شدن است. گفت: پس سوال کردم از آن حضرت، یافتم که او دریایی است، گفتم: فدایت شوم شیعه تو وشیعه پدرت در ضلالت وحیرت‌اند آیا مطلب تو را القا کنم به سوی ایشان وبخوانم ایشان را به امامت تو؟ فرمود: هر کدام را که آثار رشد وصلاح از او مشاهده کنی اطلاع ده واگر از ایشان عهد که کتمان نمایند و اگر فاش کنند پس آن ذبح است واشاره کرد به دست مبارکش بر حلقش.

پس هشام بیرون آمد وبه مومن طاق ومفضل بن عمر وابوبصیر وسایر شیعیان اطلاع داد، شیعیان خدمت آن حضرت می‌رسیدند ویقین می‌کردند به امامت آن حضرت ومردم ترک کردند رفتن نزد عبدالله را ونمی رفت نزد او مگر کمی، عبدالله از سبب آن تحقیق کرد گفتند: هشام بن سالم ایشان را از دور تو متفرق کرد، هشام گفت جماعتی را گماشته بود که هرگاه مرا پیدا کنند بزنند

 

منبع.کتاب دانستنیهای امام کاظم (ع)

مممممممممممممممممممممممممممممممممم

 

شیخ کلینی روایت کرده از ابوخالد زبالی که گفت:

وقتی که می‌بردند حضرت امام موسی علیه السلام را به نزد مهدی عباسی واین اول مرتبه بود که حضرت را از مدینه به عراق آوردند منزل فرمود آن حضرت به زباله، پس من با اوسخن می‌گفتم که غمناک دید فرمود: ابوخالد چه شده مرا که می‌بینم تو را غمناک؟ گفتم: چگونه غمناک نباشم وحال آنکه تو را می‌برند به نزد این ظالم بی باک و نمی دانم که با جناب تو چه خواهد کرد، فرمود: بر من باکی نخواهد بود، هرگاه فلان روز از فلان ماه شود استقبال کن مرا در اول میل، ابوخالد گفت: من همی نداشتم جز شمردن ماهها وروزها تا روز موعود رسید پس رفتم نزد میل وماندم نزد آن تا نزدیک شد که آفتاب غروب کند وشیطان در سینه من وسوسه کرد وترسیدم که به شک افتم در آنچه آن حضرت فرموده بود که ناگاه نظرم افتاد به سیاهی قافله که از جانب عراق می‌آمد پس استقبال کردم ایشان را دیدم امام علیه السلام را که در جلو قطار شتران سوار بر استر می‌آمد فرمود: (ایْها یا اباخالد!) دیگر بگوی ای ابوخالد! گفتم: لبیک یابن رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم! فرمود: شک مکن البته دوست داشت شیطان که تو را به شک افکند، گفتم: حمد خدایی را که نجات داد تو را از آن ظالمان، فرمود: به درستی که من را به سوی ایشان برگشتنی است که خلاص نخواهم شد از ایشان.

 

منبع.کتاب دانستنیهای امام کاظم (ع) 

مممممممممممممممممممممممممممممممم

ابن شهر آشوب روایت کرده از ابوعلی بن راشد وغیر او

در خبر طولانی که گفت جمع شدند شیعیان نیشابور واختیار کردند از بین همه، محمد علی بن نیشابوری را پس سی هزار دینار وپنجاه هزار درهم ودو هزار پارچه جامه به او دادند که برای امام موسی علیه السلام ببرد. وشطیطه که زن مومنه بود یک درهم صحیح وپاره ای از خام که به دست خود آن رشته بود وچهار درهم ارزش داشت آورد وگفت: (ان الله لایسْتحیی من الْحق؛) یعنی اینکه من می‌فرستم اگر چه کم است، لکن از فرستادن حق امام علیه السلام اگر کم باشد نباید حیا کرد (قال فثنیْت درْهمها)، پس آن جماعت آوردند جزوه ای که در آن سوالاتی بود ومشتمل بود بر هفتاد ورق، در هر ورقی یک سوال نوشته بودند ومابقی روی هم گذاشته بودند که جواب آن سوال در زیرش نوشته شود وهر دوورقی را روی هم گذاشته بودند ومثل کمربند سه بند بر آن چسبانیده بودند وبر هر بندی مهری زده بودند که کسی آن را باز نکند وگفتند این جزوه را شب بده به امام علیه السلام وفردای آن شب بگیر آن را پس هرگاه دیدی مهرها صحیح است پنبه مهر از آنها بشکن و ملاحظه کن ببین هرگاه جواب مسایل را داده بدون شکستن مهرها پس او امامی است که مستحق مالها است پس بده به او آن مالها را والااموال ما را برگردان به ما. آن شخص مشرف شد به مدینه وداخل شد بر عبدالله افطح وامتحان کرد او را یافت که او امام نیست.

بیرون آمد ومی گفت: (رب اهْدنی الی سواء الصراط)؛ پروردگارا مرا هدایت کن به راه راست، گفت: در این بین که ایستاده بودم ناگاه پسری را دیدم که می‌گوید اجابت کن آن کس را که می‌خواهی پس برد مرا به خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام پس چون آن حضرت مرا دید فرمود به من برای چه نومید می‌شوی ای ابوجعفر وبرای چه آهنگ می‌کنی به سوی یهود ونصاری، به سوی من آی منم حجه الله وولی خدا، آیا نشناسانید تو را ابوحمزه بر در مسجد جدم، آنگاه فرمود که من جواب دادم از مسایلی که در جزوه است به جمیع آنچه محتاج الیه تو است در روز گذشته پس بیاور آنرا وبیاور درهم شطیطه را که وزنش یک درهم ودودانق است ودر کیسه ای است که چهارصد درهم و از واری در آن است و بیاور آن پاره خام او را در پشتواره جامه دو برادری است که از اهل بلخ اند.

راوی گفت: از فرمایش آن حضرت عقلم پرید وآوردم آنچه را که امر فرموده بود و گذاشتم پیش آن حضرت پس برداشت درهم شطیطه را با پارچه اش ورو کرد به من وفرمود: (ان الله لایسْتحْیی من الْحق)، ای ابوجعفر! برسان به شطیطه سلام مرا وبده به او این همیان پول را وآن چهل درهم بود پس فرمود: بگو هدیه فرستادم برای تو شقه ای از کفنهای خودم که پنبه اش از قریه خودمان قریه صیدا قریه فاطمه زهرا علیها السلام است وخواهرم حلیمه دختر حضرت صادق علیه السلام آن را رشته وبگو به شطیطه که تو زنده می‌باشی نوزده روز از روز وصول ابوجعفر و وصول شقه ودراهم، پس شانزده درهم از آن همیان را خرج خودت می‌کنی و بیست وچهار درهم آن را قرار می‌دهید صدقه خودت وآنچه لازم می‌شود از جانب تو ومن نماز خواهم خواند بر تو، آنگاه فرمود به آن مرد ای ابوجعفر! هرگاه مرا دیدی کتمان کن؛ زیرا که آن بهتر نگاه می‌دارد تو را، پس فرمود: این مالها را به صاحبانش برگردان وباز کن از این مهرها که بر جزوه زده شده است وببین که آیا جواب مسایل را داده ام یا نه پیش از آنکه آن را بیاوری، گفت: نگاه کردم به مهرها دیدم صحیح ودست نخورده است پس گشودم یکی از وسطهای آن را دیدم نوشته است چه می‌فرماید عالم در این مساله که مردی گفت من نذر کردم از برای خدا که آزاد کنم هر مملوکی که در ملک من بوده از قدیم ودر ملک او است جماعتی از بنده‏ها یعنی کدام یک از آنها باید آزاد شوند؟ حضرت به خط شریف خود نوشته بود: جواب: باید آزاد شود هر مملوکی که پیش از شش ماه در ملک او بوده، ودلیل وصحت آن قول خدای تعالی است:

(والْقمر قدرْناه منازل حتی عاد کالْعرْجون الْقدیم). (39) مراد آنکه حق تعالی در این آیه شریفه تشبیه فرموده ماه را بعد از سیر در منازل خود به چوب خوشه خرمای کهنه وتعبیر از او به قدیم فرموده، وچون چوب خوشه خرما در مدت شش ماه صورت هلالیت پیدا می‌کند پس قدیم آن است که شش ماه بر او بگذرد و (تازه ع (که خلافت (قدیم) است مملوکی است که شش ماه در ملک او نبوده.

راوی گوید: پس باز کردم مهری دیگر دیدم نوشته بود چه می‌فرماید (عالم) در این مساله که مردی گفت به خدا قسم صدقه خواهد داد مال کثیری، چه مقدار باید صدقه دهد؟ حضرت در زیر سوال به خط شریف خود نوشته بود: جواب: هرگاه آن کس که سوگند خورده مالش گوسفند است، هشتاد وچهار گوسفند صدقه دهد واگر شتر است هشتاد وچهار شتر تصدق دهد واگر درهم است هشتاد وچهار درهم، ودلیل بر این قول خدای تعالی است (و لقدْ نصرکم الله فی مواطن کثیره) (40)؛ یعنی به تحقیق که یاری کرد شما را خداوند در موطنهای بسیار. شمردیم موطنهای پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم را پیش از نزول این آیه، یافتیم هشتاد وچهار موطن بوده که حق تعالی آن موطنها را به (کثیر) وصف فرموده.

راوی گوید: پس شکستم مهر سوم را دیدم نوشته بود چه می‌فرماید (عالم) در این مساله که مردی نبش کرد قبر مرده ای را پس سر مرده را برید و کفنش را دزدید؟

مرقوم فرموده بود به خط خود: جواب: دست آن مرد را می‌برند به جهت دزدیدنش کفن را از جای حرز واستوار، ولازم می‌شود او را صد اشرفی برای بریدن سر میت؛ زیرا که ما قرار داده ایم مرده را به منزله بچه در شکم مادر پیش از آنکه روح او را، دمیده شود وقرار دادیم در نطفه بیست دینار، تا آخر مساله. پس آن شخص برگشت به خراسان، چون به خراسان رسید دید اشخاصی را که حضرت اموالشان را قبول نفرمود و رد کرد فطحی مذهب شده‌اند وشطیطه بر مذهب حق باقی است، پس سلام حضرت را به او رسانید وهمیان وشقه کفن که حضرت برای او فرستاده بود به او رسانید، پس نوزده روز زنده بود همچنان که حضرت فرموده بود، وچون وفات یافت حضرت برای تجهیز او آمد در حالی که سوار بر شتر بود، وچون از امر او فارغ شد سوار بر شتر خود شده وبرگشت به طرف بیابان وفرمود آگاهی ده یاران خود را وبرسان به ایشان سلام مرا وبگو به ایشان که من وکسی که جاری مجرای من است از امامان لابد وناچاریم از آنکه باید حاضر شویم به جنازه های شما در هر شهری که باشید پس از خدا بپرهیزید در امر خودتان. (41)

مولف گوید: که در جواب سوال از بریدن سر میت جواب حضرت را بالتمام در روایت نقل نکرده اند، روایتی در باب از حضرت صادق علیه السلام وارد شده که در ذکر آن جواب حضرت کاظم علیه السلام معلوم می‌شود، وآن روایت این است که ابن شهر آشوب نقل کرده که ربیع حاجب رفت نزد منصور در حالی که در طواف خانه بود وگفت: یا امیرالمومنین! شب گذشته فلان که مولای تست مرده و سر او را بعد از مردنش بریده اند، منصور برافروخته شد وغضب کرد وگفت به ابن شبرمه وابن ابی لیلی وجمعی دیگر از قاضیها وفقها که چه می‌گویند در این مساله، تمامی گفتند که نزد ما در این مساله چیزی نیست ومنصور می‌گفت بکشم آن شخص را که این کار کرده یا نکشم، در این حال گفتند به منصور که جعفر بن محمد علیه السلام داخل در سعی شد منصور به ربیع گفت برو این مساله را از او بپرس، ربیع چون پرسید از آن حضرت جواب فرمود که بگو باید آن شخص صد دینار بدهد چون گفت به منصور فقها گفتند که بپرس از او که چرا باید صد اشرفی بدهد. حضرت صادق علیه السلام فرمود: دیه در نطفه بیست دینار است ودر علقه شدن بیست دینار ودر مضغه شدن بیست دینار ودر روییدن استخوان بیست دینار ودر بیرون آوردن لحم بیست دینار، یعنی برای هر مرتبه بیست دینار زیاد می‌شود تا مرتبه ای که خلقتش تمام می‌شود وهنوز روح ندمیده صد دینار می‌شود، وبعد از این اطوار حق تعالی او را روح می‌دهد وخلق آخر می‌شود ومرده به منزله بچه در شکم است که این مراتب را سیر کره وهنوز روح در آن ندمیده، ربیع برگشت وجواب حضرت را نقل کرد همگی از این جواب به شگفت درآمدند آنگاه گفت برگرد وبپرس از آن حضرت که دیه این میت به که می‌رسد مال ورثه است یا نه؟ حضرت در جواب فرمودند: هیچ چیز از آن مال ورثه نیست؛ زیرا که این دیه در مقابل آن چیزی است که به بدن او رسیده بعد از مردنش باید به آن مال حج داد برای میت یا صدقه داد از جانب او یا صرفش کرد در راه خیر

 

منبع.کتاب دانستنیهای امام کاظم (ع)

مممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

شیخ کشی روایت کرده از هشام بن سالم

که من وابوجعفر مومن الطاق در مدینه بودیم بعد از وفات حضرت صادق علیه السلام ومردم جمع شده بودند بر آنکه عبدالله پسر آن حضرت امام است بعد از پدرش، من وابوجعفر نیز بر او وارد شدیم دیدیم مردم بر دور او جمع شده‌اند به سبب آنکه روایت کرده‌اند که امر امامت در فرزند بزرگ است مادامی که صاحب عاهت آفت نباشد. ما داخل شدیم و از او مساله پرسیدیم همچنان که از پدرش می‌پرسیدیم.

پس پرسیدیم از او که زکات در چه مقدار واجب است؟ گفت: در دویست درهم پنج درهم، گفتیم: در صد درهم چه کند؟ گفت: دو درهم ونیم زکات بدهد، گفتیم: والله مرجیه چنین چیزی نمی‌گویند که تو می گویی، عبدالله دستها به آسمان بلند کرد وگفت: والله که من نمی‌دانم مرجیه چه می‌گویند، ما از نزد او بیرون شدیم به حالت ضلالت. من وابو جعفر در بعض کوچه های مدینه نشستیم گریان وحیران، نمی‌دانستیم کجا برویم و که را قصد کنیم، می‌گفتیم به سوی مرجیه رویم یا به سوی قدریه یا زیدیه یا معتزله یا خوارج؟ در این حال بودیم که من دیدم پیرمردی را که نیم شناختم او را که به سوی من اشاره کرد با دست خود که بیا، من ترسیدم که او جاسوس منصور باشد، چون در مدینه جاسوسان قرار داده بود که ملاحظه داشته باشند شیعه امام جعفر صادق علیه السلام بر هر کس اتفاق کرد او را گردن بزنند، من ترسیدم که او از ایشان باشد به ابوجعفر گفتم که تو دور شو همانا من خایفم بر خودم وبر تو، لکن این مرد مرا خواسته نه تو را پس دور شوکه بی جهت خود را به کشتن در نیاوری، ابوجعفر قدری دور شد، من همراه آن شیخ رفتم وگمان داشتم که از دست او خلاص نخواهم شد پس مرا برد تا در خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام وگذاشت ورفت. پس دیدم خادمی بر در سرای است به من گفت: داخل شو خدا تو را رحمت کند، داخل شدم دیدم حضرت ابوالحسن موسی علیه السلام است، پس فرمود ابتدا به من نه به سوی مرجیه ونه قدریه ونه زیدیه ونه معتزله ونه بسوی خوارج، به سوی من، به سوی من، به سوی من، گفتم: فدایت شوم پدرت از دنیا درگذشت؟ فرمود: آری، گفتم: به موت درگذشت؟ فرمود: آری، گفتم: فدایت شوم کی از برای ما است بعد از او؟ فرمود: اگر خدا بخواهد هدایت تو را، هدایت خواهد کرد تورا، گفتم: فدایت شوم عبدالله گمان می‌کند که او است بعد از پدرت، فرمود: یرید عبْدالله انْ لایعْبد الله؛ عبدالله می‌خواهد که خدا عبادت کرده نشود، دوباره پرسیدم که کی بعد از پدر شما است؟ حضرت همان جواب سابق فرمود، گفتم: تویی امام؟ فرمود: نمی‌گویم این را، با خود گفتم سوال را خوب نکردم، گفتم: فدایت شوم بر شما امامی هست؟ فرمود نه، پس چندان هیبت وعظمت از آن حضرت بر من داخل شد که جز خدا نمی‌داند زیاده از آنچه از پدرش بر من وارد می‌شد در وقتی که خدمتش می‌رسیدیم گفتم: فدایت شوم سوال کنم از شما آنچه از پدرت سوال می‌کردم؟ فرمود: سوال کن وجواب بشنو وفاش مکن که اگر فاش کنی بیم کشته شدن است. گفت: پس سوال کردم از آن حضرت، یافتم که او دریایی است، گفتم: فدایت شوم شیعه تو وشیعه پدرت در ضلالت وحیرت‌اند آیا مطلب تو را القا کنم به سوی ایشان وبخوانم ایشان را به امامت تو؟ فرمود: هر کدام را که آثار رشد وصلاح از او مشاهده کنی اطلاع ده واگر از ایشان عهد که کتمان نمایند و اگر فاش کنند پس آن ذبح است واشاره کرد به دست مبارکش بر حلقش.

پس هشام بیرون آمد وبه مومن طاق ومفضل بن عمر وابوبصیر وسایر شیعیان اطلاع داد، شیعیان خدمت آن حضرت می‌رسیدند ویقین می‌کردند به امامت آن حضرت ومردم ترک کردند رفتن نزد عبدالله را ونمی رفت نزد او مگر کمی، عبدالله از سبب آن تحقیق کرد گفتند: هشام بن سالم ایشان را از دور تو متفرق کرد، هشام گفت جماعتی را گماشته بود که هرگاه مرا پیدا کنند بزنند

 

منبع.کتاب دانستنیهای امام کاظم (ع)

مممممممممممممممممممممممممممممممممممم

 


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

اسلاید شو

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com