وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

وبسایت اصلاح

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ بشارت ده بندگانى را که سخنان گوناگون را می‌شنوند؛ سپس بهترین آن را انتخاب کرده و پیروى می‌کنند. آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندان و صاحبان عقلند. (سوره زمر، آیه18)

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com

اسلاید شو

جهت مشاهده فیلم و ویدیوهای مذهبی روی تصویر فوق کلیک نمایید

کرامات حضرت رقیه (س)

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۴۶ ب.ظ

کرامات حضرت رقیه (س)

کرامات حضرت رقیه

 تهیه کننده:محمد فروغی

امام حسین فرمودند که مصیبت دخترم رقیه را بخوانید

مرحوم حاج میرزاعلی محدث زاده فرزند مرحوم محدث بزرگوار حاج شیخ عباس قمی (مولف مفاتیح) یکی از وعاظ و خطبای مشهور تهران می فرمودند:

سالی به بیماری وناراحتی حنجره و گرفتگی صدا مبتلا شدم. به طبیب متخصص وبا تجربه ای مراجعه کردم. ان پزشک متخصص پس از انجام معاینه های مختلف نتیجه را این چنین گزارش داد که بیماری شدیدی پیدا کرده ام و تارهای صوتی من از کار افتاده است.

ان پزشک به من می گفت که این مرضِ هیچ درمانی ندارد. دکتر دستور استراحت کامل به من داد و سفارش اکید کرد که تا چند ماه حتی کلمه ای هم سخن نگویم و حرف نزنم تا شاید از این طریق کمی سلامتی خود را به دست آورم.

انجام دستور پزشک بسیار دشوار بود خصوصا اینکه دیگر نمی توانستم روضه بخوانم یا با خانوده ام صحبت کنم.

 

امیدم از همه جا قطع شده بود نهایتا به این نتیجه رسیدم که چاره ای جز توسل به حضرت امام حسین ع ندارم.

در دعا به اباعبدالله الحسین عرض کردم: آقا جان صبر در برابر این بیماری برای من بسیار سخت است. خودتان میدانید که من اهل منبر هستم و مردم توقع دارند برای آنها روضه بخوانم. من یک عمر نوکری شما را کردم حالا چه شده که مرا از این پست شریف کنار زدید؟

در حال توسل به خواب رفتم و در عالم رویا خودم را میان اتاق بزرگی دیدم که نیمی از آن تاریک بود و نیمی از آن روشن بود. در آن قسمت از اتاق که روشن بود حضرت امام حسین علیه السلام نشسته بود. با دیدن جمال نورانی و زیبای آقا بسیار خوشحال شدم و همان توسلات و دردودل هایی را که در بیداری داشتم بازگو کردم. در محضر حضرت سیدالشهدا علیه السلام بسیار گریه و تضرع نمودم و گفتم آقا جان نمیدانم با این حنجره چه باید کنم؟

پس از آن امام حسین علیه السلام اشاره ای به من نمودند و فرمودند: به این آقا سید که دَم در نشسته است بگو چند جمله مصیبت دخترم رقیه را بخواند و شما کمی اشک بریزید ان شاالله تعالی خوب خواهید شد.

به درب اتاق نگاه کردم که دیدم شوهر خواهرم (حاج آقا مصطفی طباطبایی یکی از خطبای ائمه جماعت تهران) آنجا نشسته است. امر آقا اباعبدالله را به ایشان رساندم. او میخواست از خواندن ذکر مصیبت خودداری کند ولی خود امام حسین علیه السلام به ایشان فرمودند: مصیبت دخترم رقیه را بخوان.

 

حاج آقا مصطفی مشغول ذکر مصیبت شد و من گریه کردم و اشک میریختم.صدای گریه کردنم به قدری بلند شدکه بچه هایم متوجه حال من شدند و مرا از خواب بیدار کردند. خیلی ناراحت شدم که چرا فرزندانم مرا از آن حال پر فیض محروم کردند. به بچه هایم گفتم: چرامن را از خواب بیدار کردید. در این لحظه متوجه شدم که قادر به حرف زدن هستم!!!

همان روز به پزشکم مراجعه کردم. دکتر بعد از انجام معاینات جدید با تعجب فراوان گفت: چه دارویی مصرف کردی که به این خوی اثر کرده است؟! شرح حال توسل و خوابم را گفتم. دکتر قلمی به دست داشت و ایستاده بود. به محض شنیدن این رویا، قلم از دست او افتاد و اشک از چشمانش جاری شد و گفت: این بیماری حنجره شما به جز توسل و عنایت و امداد غیبی علاج دیگری نداشت!

از این رویداد شگفت انگیز چند مطلب مهم را میتوان نتیجه گرفت

 

1. حضرت رقیه (س) یکی از فرزندان امام حسین (ع) است

 

2. امام حسین (ع) ، روضه دخترشان رقیه را دوست دارند.

3. توسل به حضرت رقیه(س) یکی از اسباب برآمدن حاجات است ان شاالله 

- زن فرانسوی درکنار بارگاه ملکوتی حضرت رقیه (سلام الله علیها )

 

جناب حجه الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ محمد مهدی تاج لنگرودی ( واعظ ) صاحب تالیفات کثیره، درکتاب توسلات یا راه امیدواران صفحه 161، چاپ پنجم چنین می نویسد:

یکی از دوستانم که خود اهل منبر بوده و در فن و خطابه و گویند گی از مشاهیر است،و مکرر برای زیارت قبر حضرت رقیه بنت الحسین( سلام الله علیها ) به شام رفته است، روی منبر نقل می ‌کرد:

درحرم حضرت رقیه (سلام الله علیها ) زن فرانسوی را دیدند که دو قالیچه گران قیمت به عنوان هدیه به آستانه مقدسه آورده است

مردم که می دانستند او فرانسوی و مسیحی است از دیدن این عمل درتعجب شدند و با خود گفتند که چه چیز باعث شده که یک زن نا مسلمان به این جا آمده وهدیه قیمتی آورده است

چنین موقعی است که حس کنجکاوی در افراد تحریک می ‌شود.

روی همین اصل از او علت این امر را پرسیدند و او در جواب گفت :

همان گونه که می ‌دانید من مسلمان نیستم، ولی وقتی که از فرانسه به عنوان ماموریت به این جا آمده بودم در منزلی که مجاور این آستانه بود مسکن کردم.

اول شبی که می ‌خواستم استراحت کنم صدای گریه شنیدم .

چون آن صداها ادامه داشت وقطع نمی ‌شد، پرسیدم این گریه وصدا از کجاست ؟ در جواب گفتند :

این گریه‌ها از جوار قبر یک دختری است که در این نزدیکی مدفون شده است .

من خیال می ‌کردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است

که  پدرو مادر وسایر بازماندگان وی نوحه سرایی می ‌کنند .

ولی به من گفتند الان متجاوز از هزار سال است که از مرگ  و دفن او می ‌گذرد.

برشگفتی من افزوده شد و با خود گفتم که چرا مردم بعد از صدها سال این گونه ارادت به خرج می ‌دهند ؟

بعد معلوم شد این دختر با دختران عادی فرق دارد، او دختر امام حسین( سلام الله علیها ) است ...

که پدرش را مخالفین ودشمنان کشته‌ اند وفرزندانش را به این جا که پایتخت یزید بوده به اسیری آورده‌اند و این دختر درهمین جا از فراق پدر جان سپرده ومدفون گشته است .

بعد از این ماجرا روزی به این جا آمدم. مردم زهر سو عاشقانه می ‌آیند ونذر می کنند و هدیه می ‌آورند ومتوسل میشوند. 

محبت او چنان دردلم جا کرد که علاقه زیادی به وی پیدا کردم.

پس از مدتی به عنوان زایمان مرا به بیمارستان و زایشگاه بردند.

پس از معاینه به من گفتند کودک شماغیر طبیعی به دنیا می آید و ما ناچاراز عمل جراحی هستیم.

همین که نام عمل جراحی را شنیدم ، دانستم که دردهان مرگ قرارگرفته‌ ام . خدایا چه کنم،‌ خدایا ناراحتم ، گرفتارم چه کنم،‌ چاره چیست ؟

واندیشیدم که، چاره‌ای بجز توسل ندارم،‌و باید متوسل شوم .....

به ناچار دستم را به سوی این دختر دراز کرده و گفتم، خدایا،‌ به حق این دختری که دراسارت کتک و تازیانه خورده است وبه حق پدرش،

که امام برحق ونماینده رسولت بوده است و او را ازطریق ظلم کشته ‌اند قسم می ‌دهم

مرا از این ورطه هلاکت نجات بده ...

آنگاه خود این دختر رامخاطب قرارداده و گفتم، اگر من از این ورطه هلاکت نجات یابم  2 قالیچه قیمتی به آستانه‌ات هدیه می ‌کنم.

خدا شاهد است پس از نذر کردن ومتوسل شدن،‌طولی نکشید برخلاف انتظار اطبا ومتصدیان زایمان،‌ ناگهان فرزند به طور طبیعی متولد شد واز هلاکت نجات یافتم .

اینکه نیز به عهد ونذرم وفا کرده وقالیچه‌ها راتقدیم می ‌کنم.

بگو بسم الله الرحمن الرحیم ...

 

جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای سید عسکر حیدری،‌ از طلاب علوم دینیه حوزه علمیه زینبیه شام چنین نقل کردند: روزی زنی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه می‌آورد.

زیرا دکترهای لبنان او را جواب کرده بودند .

زن با دختر مریضش نزدیک حرم با عظمت حضرت رقیه (سلام الله علیها ) منزل می گیرد، تا درآنجا برای معالجه فرزندش به دکتر سوریه مراجعه کند،‌ تا اینکه روز عاشورا فرا می ‌رسد و او می ‌بیند

مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه( سلام الله علیها ) آنجاست می ‌روند.

از مردم شام می پرسد اینجا چه خبر است ؟

می ‌گویند اینجا حرم دختر امام حسین ( سلام الله علیها ) است .

او نیز دختر مریضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را می‌بندد،

و به حرم حضرت رقیه سلام الله علیها روانه می‌شود و گریه می کند،‌به حدی که غش می ‌کند و بیهوش می ‌افتد ...

درآن حال کسی به او می‌گوید بلند شو برو منزل ...

حرکت می ‌کند و می ‌رود درب منزل را می ‌زند، می ‌بیند دخترش دارد بازی می کند!

وقتی مادر جویای وضع دخترش می ‌شود و احوال او را می ‌پرسد،‌

دختر درجواب مادر می‌گوید وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اطاق شد و به من گفت : بلند شو تا با هم بازی کنیم .

آن دختر به من گفت، بگو :

(بسم الله الرحمن الرحیم )

تا بتوانی بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم دیدم تمام بدنم سالم است...

او داشت با من صحبت می ‌کرد که شما درب را زدید،‌

گفت : مادرت آمد .

سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین (سلام الله علیها ) مسلمان شد ...

بگو نامش را حسین بگذارد ...

 

طی نامه‌ ای درتاریخ دوم جمادی الثانی 1418 هجری قمری

دو کرامت به دفتر انتشارات مکتب الحسین( سلام الله علیها ) ارسال نموده و مرقوم داشته ‌اند:

روزی وارد حرم حضرت رقیه سلام  الله علیها شدم،‌

دیدم جمعی مقابل ضریح مقدس مشغول زیارت خواندن وعزاداری می باشند ومداحی با اخلاص به نام حاج نیکویی مشغول روضه خوانی است از او شنیدم که می ‌گفت:

خانه‌های اطراف حرم رابرای توسعه حرم مطهر خریداری می ‌نمودند.

یکی از مالکین که یهودی یا نصرانی بود، به هیچ وجه حاضر نبود خانه خود رابرای توسعه حرم بفروشد.

خریداران حاضر شدند که حتی به دو برابر و نیم قیمت خانه را از او بخرند ،‌ولی وی حاضر به فروش نشد .

بعد از مدتی زن صاحب خانه حامله شده ونزدیک وضع حمل وی می ‌شود.

او را نزد پزشک معالج می برند،‌بعد از معاینه می ‌گوید:

بچه و مادر ،‌هردو درمعرض خطر می باشند و خانم باید زیر نظر ما باشد، قبول کردند،‌تا درد زایمان شروع شد.

صاحب خانه می ‌گوید : همسرم رابه بیمارستان بردم وخودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقیه( سلام الله علیها ) و به ایشان متوسل شدم و گفتم، اگر همسر و فرزندم رانجات دادی وشفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانه‌ ام را به تو تقدیم می ‌کنم.

مدتی مشغول توسل بودم،‌بعد به بیمارستان رفتم و دیدم همسرم روی تخت تشسته وبچه دربغلش سالم است .

همسرم گفت : کجا رفتی ؟

گفتم رفتم جایی  کاری داشتم.

گفت : نه،‌ رفتی متوسل به دختر امام حسین (سلام الله علیها ) شدی !

گفتم از کجا می دانی؟

زن جواب داد: من،‌ درهمان حال زایمان که از شدت درد گاهی بیهوش می ‌شدم،‌ دیدم دختر بچه‌ ای وارد اطاق بیمارستان شد

و به من گفت : ناراحت مباش، ما سلامتی تو و بچه‌ ات را از خدا خواستیم، فرزند شما هم  پسر است، ‌سلام  مرا به شوهرت برسان

و بگو نامش راحسین بگذارد!

گفتم: شماکی هستید؟ گفت : من رقیه دختر امام حسین( سلام الله علیها ) هستم.

بعد از روضه خوانی از مداح مذکور سوال کردم این داستان را از که نقل می ‌کنی ؟

در جواب گفت: ازخادم حرم حضرت رقیه ( سلام الله علیها ) نقل می کنم، که خود از اهل تسنن می ‌باشد و افتخار خدمتگزاری درحرم نازدانه امام حسین ( سلام الله علیها ) را دارد

و پدرش نیز از خادمین حرم حضرت رقیه سلام الله علیها بوده است.

بگو چند جمله از مصیبت دخترم (رقیه ) را بخواند

 

مرحوم حاج میرزا على محدث زاده (متوفاى محرم 1369 هجرى قمرى )، فرزند مرحوم محدث عالیمقام حاج شیخ عباس قمى (312) رضوان الله تعالى علیهما، از وعاظ و خطباى مشهور تهران بودند. ایشان مى فرمود:

یکسال به بیمارى و ناراحتى حنجره و گرفتگى صدا مبتلا شده بودم ، تا جایى که منبر رفتن وسخنرانى کردن براى من ممکن نبود. مسلم ، هر مریضى در چنین موقعى به فکر معالجه مى افتد، من نیز به طبیبى متخصص و باتجربه مراجعه کردم .

پس از معاینه معلوم شد بیمارى من آن قدر شدید است که بعضى از تارهاى صوتى از کار افتاده و فلج شده و اگر لا علاج نباشد صعب العلاج است .

طیب معالج در ضمن نسخه اى که نوشت دستور استراحت داد و گفت که باید تا چند ماه از منبر رفتن خوددارى کنم و حتى با کسى حرف نزنم و اگر چیزى بخواهم و یا مطلبى را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آنها را بنویسم ، تا در نتیجه استراحت مداوم و استعمال دارو، شاید سلامتى از دست رفته مجددا به من برگردد.

البته صبر در مقابل چنین بیمارى و حرف نزدن با مردم حتى با زن و بچه ، خیلى سخت و طاقت فرساست ، زیرا انسان بیشتر از هر چیز احتیاج به گفت وشنود دارد و چطور مى شود تا چند ماه هیچ نگویم و حرفى نزنم و پیوسته در استراحت باشم ؟ آن هم معلوم نیست که نتیجه چه باشد.

بر همه روشن است که با پیش آمدن چنین بیمارى خطرناکى ، چه حال اضطرارى به بیمار دست مى دهد. اضطرار و ناراحتى شدید است که آدمى را به یاد یک قدرت فوق العاده مى اندازد، این حالت پریشانى است که انسان امیدش از تمام چاره هاى بشرى قطع شده و به یاد مقربان درگاه الهى مى افتد تا بوسیله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت کرده و از دریاى بى پایان لطف خداوند بهره اى بگیرد.

من هم با چنین پیش آمدى ، چاره اى جز توسل به ذیل عنایت حضرت امام حسین (علیه السلام ) نداشتم . روزى بعد از نماز ظهر و عصر، حال توسل به دست آمد و خیلى اشک ریختم و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله ( علیه السلام ) را که به وجود مقدس ایشان متوسل بودم مخاطب قرار داده گفتم : یابن رسول الله ، صبر در مقابل چنین بیمارى براى من طاقت فرساست . علاوه بر این من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند بر ایشان منبر بروم . من از اول عمر تا به حال على الدوام منبر رفته ام و از نوکران شما اهل بیتم ، حالا چه شده که باید یکباره از این پست حساس بر اثر بیمارى کنار باشم . ضمنا ماه مبارک رمضان نزدیک است ، دعوتها را چه کنم ؟ آقا عنایتى بفرما تا خدا شفایم دهد.

به دنبال این توسل ، طبق معمول کم کم خوابیدم . در عالم خواب ، خودم را در اطاق بزرگى دیدم که نیمى از آن منور و روشن بود و قسمت دیگر آن کمى تاریک در آن قسمت که روشن بود حضرت مولى الکونین امام حسین علیه السلام را دیدم که نشسته است . خیلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را که در حال بیدارى داشتم در حال رویا نیز پیدا کردم . بنا کردم عرض ‍ حاجت نمودن ، و مخصوصا اصرار داشتم که ماه مبارک رمضان نزدیک است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام ، ولى با این حنجره از کار افتاده چطور مى توانم منبر رفته و سخنرانى نمایم و حال آنکه دکتر منع کرده که حتى با بچه هاى خود نیز حرفى نزنم .

چون خیلى الحاح و تضرع و زارى داشتم ، حضرت اشاره به من کرد و فرمود به آن آقا سید که دم درب نشسته بگو چند جمله از مصیبت دخترم (رقیه ) را بخواند و شما کمی* اشک بریزید، ان شاء الله تعالى خوب مى شوید. من به درب اطاق نگاه کردم دیدم شوهر خواهرم آقاى حاج آقا مصطفى طباطبائى قمى که از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران مى باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم . ایشان مى خواست از ذکر مصیبت خوددارى کند، حضرت سیدالشهدا ( علیه السلام ) فرمود روضه دخترم را بخوان . ایشان مشغول به ذکر مصیبت حضرت رقیه علیه السلام شد و من هم گریه مى کردم و اشک مى ریختم ، اما متاسفانه بچه هایم مرا از خواب بیدار کردند و من هم با ناراحتى از خواب بیدار شدم و متاسف و متاثر بودم که چرا از آن مجلس پر فیض محروم مانده ام ، ولى دیدن دوباره آن منظره عالى امکان نداشت .

همان روز، ویا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم . خوشبختانه پس ‍ از معاینه معلوم شد که اصلا اثرى از ناراحتى و بیمارى قبلى در کار نیست . او که سخت در تعجب بود از من پرسید شما چه خوردید که به این زودى و سریع نتیجه گرفتید؟

من چگونگى توسل و خواب خودم را بیان کردم . دکتر قلم در دست داشت و سر پا ایستاده بود، ولى بعد از شنیدن داستان توسل من بى اختیار قلم از دستش بر زمین افتاد و با یک حالت معنوى که بر اثر نام مولى الکونین امام حسین علیه السلام به او دست داده بود پشت میز طبابت نشست و قطره قطره اشک بر رخسارش مى ریخت . لختى گریه کرد و سپس گفت : آقا، این ناراحتى شما جز توسل و عنایت و امداد غیبى چاره و راه علاج دیگرى نداشت .

5 - از رقیه علیه السلام تقاضاى همسفرى مهربان کردم

یکى از علما مى گفت : حدود سال 1335 شمسى ، پس از سفر حج به شام رفتم ، تا پس از زیارت مرقد مطهر حضرت زینب علیه السلام و حضرت رقیه علیه السلام و...، به کربلا و نجف اشرف بروم در سوریه تنها بوده و بسیار مایل بودم که براى رفتن به عراق همسفر خوبى داشته باشم .

هنگامى که وارد حرم حضرت رقیه علیه السلام شدم ، پس از زیارت ، از آن حضرت خواستم لطفى کنند و از خدا بخواهند که همسفر مهربان و خوبى در راه نصیبم شود.

هنوز از حرم بیرون نیامده بودم که یکى از تجار کاظمین با من ملاقات مهر انگیزى کرده ، با یکدیگر همصحبت شدیم و فهمیدم که او نیز عازم عراق است بارى ، او رفیق شفیق و همسفر مهربان من شد. با هم به کربلا و نجف اشرف ، و سپس به کاظمین رفتیم . او بسیار به من محبت کرد، و در طول راه میزبان مهربانى براى من بود، آنچنان که در این سفر احساس تنهایى نکردم و بسیار به من خوش گذشت

دریافتم که این امر از الطاف حضرت رقیه علیه السلام بوده است که از او تقاضاى همسفرى مهربان کرده بودم

شد یقینم کز عطاى ذوالمن*** ناز رقیه این عنایت شد به من

کس نگشت از درگه او نا امید***لطف او همواره بر شیعه رسید

گهواره کوچک

 

عالم متقى و پرهیزگار حضرت حجه الاسلام و المسلمین جناب آقاى سید مرتضى مجتهدى سیستانى از مدرسین حوزه علمیه قم نقل کردند:

آقاى حاج صادق متقیان ، ساکن شهر مشهد مقدس ، که از خدمتگزاران دربار امام حسین علیه السلام است ، در ماه محرم الحرام سال 1418 هجرى قمرى برایم چنین نقل کرد:

شش سال از ازدواج دخترم گذشت و در این مدت داراى فرزند نشده بود، مراجعه به دکترهاى متعدد و عمل به نسخه هاى زیاد، سودى نبخشیده بود. تا اینکه در ماه صفر سال 1417 هجرى قمرى عازم سوریه شدم . قبل از حرکت من ، مادرش گهواره کوچکى درست کرد و به من گفت : آن را به ضریح مطهر حضرت رقیه (علیه السلام ) ببند، تا از نگاه لطف آمیز آن بزرگوار بهره مند شویم و حاجتمان روا شود.

من گهواره کوچک را با خود به شام بردم . در شام به زیارت حضرت رقیه (علیه السلام ) دختر سه ساله امام حسین (علیه السلام ) رفتم و وارد دربار با عظمت و غم انگیز آن حضرت شدم . حرم آن مظلومه طورى است که همه زیارت کنندگان را تحت تاثیر قرار میدهد. گهواره را نزدیک ضریح بردم ، و با توجه و امید، آن را به ضریح نورانى حضرت بستم، شخصى که آنجا ایستاده و نظاره گر کارهاى من بود، گفت : شما دیگر چرا به این گونه کارها اعتقاد دارید؟ گفتم  اعتقاد من به شخص حضرت رقیه (علیه السلام ) است ، نه گهواره ، و این گهواره را وسیله اظهار اعتقاد و عقیده به خود آن بزرگوار قرار داده ام ، تا از طریق آن ، توجه حضرت رقیه (علیه السلام ) را به خود جلب کنم . هر کسى به قدر معرفت خود کار مى کند و معرفت من در این حد است ، نه عظمت آن بزرگوار.

پس از زیارت مراقد اهل بیت (علیه السلام ) در شام ، به ایران بازگشتم . هنوز چند روز بیشتر نگذشته بود که مادرش گفت : باید دخترمان به آزمایشگاه برود، تایقین کنیم که آیا حضرت رقیه (علیه السلام ) حاجت ما را از درگاه الهى گرفته است یا نه ؟

پس از آزمایش جواب مثبت بود، معلوم شد با یک گهواره کوچک ، امید و اعتقاد خود را به آن بزرگوار نشان داده و نظر لطف آن حضرت را به سوى خود جلب کرده ایم . اینک ، دخترم کودکى در گهواره دارد

فرستنده : زهرا منعمی زاده

       

مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال 1352 هجرى قمرى ) در منتخب التواریخ مى نویسد:

عالم جلیل ، شیخ محمّد على شامى که از جمله علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: جدّ امّى بلاواسطه من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقى ، که نسبش منتهى مى شود به سیّد مرتضى علم الهدى و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.

 

شبى دختر بزرگ ایشان جناب رقیّه بنت الحسین علیهماالسلام را در خواب دید که فرمود به پدرت بگو به والى بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذیّت است ؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.

دخترش به سیّد عرض کرد، و سیّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتیب اثرى نداد. شب دوّم ، دختر وسطى سیّد باز همین خواب را دید. به پدر گفت ، و او همچنان ترتیب اثرى نداد. شب سوم ، دختر کوچکتر سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت ، ایضا ترتیب اثرى نداد. شب چهارم ، خود سیّد، مخدّره را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: «چرا والى را خبردار نکردى ؟»

صبح سیّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل کرد. والى امر کرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شیعه ، بروند و غسل کنند و لباسهاى نظیف در بر کنند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدّس باز شد همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند و جسد مطهّرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر کنند.

بزرگان و صلحاى شیعه و سنّى ، در کمال آداب غسل نموده و لباس نظیف در برکردند. قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سیّد ابراهیم . بعد هم که به حرم مشرّف شدند، هر کس کلنگ بر قبر مى زد کارگر نمى شد تا آنکه سیّد مزبور کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کنده شد. بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن نازنین مخدّره میان لحد قرار دارد، و کفن آن مخدّرة مکرّمه صحیح و سالم مى باشد، لکن آب زیادى میان لحد جمع شده است .

 

سیّد بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همین قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گریه مى کرد تا آنکه لحد مخدّره را از بنیاد تعمیر کردند. اوقات نماز که مى شد سیّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظیفى مى گذاشت و نماز مى گزارد. بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند. سیّد بدن مخدّره را دفن کرد و از کرامت این مخدّره در این سه روز سیّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد که خواست مخدّره را دفن کند سیّد دعا کرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سیّد مصطفى .

در پایان ، والى تفصیل ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت ، و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ کلثوم و سکینه علیهماالسلام را به سیّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفى پسر سیّد ابراهیم سابق الذکر متصدّى تولیت این اماکن شریفه است.

آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى سپس مى گوید: گویا این قضیّه در حدود سنة هزار و دویست و هشتاد اتّفاق افتاده است.

برگرفته از کتاب: کتاب ستاره ی درخشان شام حضرت رقیه (س)

 

سید ابراهیم دمشقی در نود و چند سالگی از کرامت حضرت رقیه (س)صاحب فرزندی شد که اورا سید مصطفی نام نهاد.

 

پس از در گذشت سید ابراهیم ، تولیت آن مشاهد مشرِِِِّفه به پسرش سید مصطفی ، و بعد از ایشان به فرزندش سید عباس رسید.(1)

 

فرزندان سید ابراهیم دمشقی معروفند و مشهور است که هر گاه دست خود با به موضع گَزیده ای بگذارند فوراً آرام می شود. و این اثر را از جد بزرگ خود به ارث برده اند ، و آن را از آثار نگهداری بدن شریف آن مظلومه می دانند(2)

مادر مسیحی با دیدن کرامت حضرت رقیه (س)مسلمان شد:

جناب حجةالاسلام آقای سید عسکر حیدری ، از طلّاب علوم دینیّه حوزه علمیّه زینبیّۀ شام چنین نقل کردند :

زن با دختر مریضش نزدیک حرمِ با عظمت حضرت رقیه (س) منزل می گیرد

تا در آنجا برای معالجه فرزندش به دکتر سوریه مراجعه کند ، تا اینکه روز عاشورا فرامی رسد و او می بیند مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم حضرت رقیه آنجاست می روند.

از مردم شام می پرسد اینجا چه خبر است؟ می گویند:اینجا حرم دختر امام حسین (ع) است . او نیز دختر مریضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را می بندد و به حرم حضرت می رود .آنجا متوسل به حضرت رقیه (س) می شود و گریه می کند، به حدی که غش می کند و بی هوش می افتد . در آنحال کسی به او می گوید:بلند شو برو منزل ،‌دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است .برخاسته به طرف منزل حرکت می کند و می رود درب منزل را می زند ، می بیند دخترش دارد بازی می کند!

وقتی مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد ، دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شد ، و به من گفت بلند شو تا باهم بازی کنیم . آن دختر به من گفت:بگو «بسم الله الرحمن الرحیم » تا بلند شوی ، و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم . دیدم تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید ،‌گفت:مادرت آمد . سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر اما حسین(ع) مسلمان شد.(3)

‌نقل می کند:

این جانب روزی مشغول خواندن مصیبت حضرت رقیه (س) بودم که در اثناء آن صدای غش کردن خانمی همراه با فریاد و گریه شدید اطرافیان به گوش رسید.

 

 خانم مذکور بعد از مجلس به هوش آمد . وی را نزد من آوردند ، او به من گفت : خانمی هستم دارای سه فرزند ،‌مبتلا به مرض قلب شدم و همه دکترها جوابم کردند ، به طوریکه نا امید شدم . به شوهرم گفتم : مرا به حرم حضرت رقیه (س) ببر.

امروز روز سوم است که ما هستیم .دیشب خواب دیدم دختر بچه ای برگ سبزی را به من داد و گفت: این را بخور خوب خواهی شد گفتم :شما کی هستید؟‌ گفت من رقیه دختر امام حسین (ع) هستم.

از خواب بیدار شدم ، آمدم به حرم ، در حینی که شما مشغول خواندن روضه بودید ، همان دختر رادر بیداری دیدم که همان برگ سبز را به من داد و همه اطرافیان این صحنه را دیدند .در نتیجه من نتوانستم تحمل کنم و بی اختیار بی هوش شدم .بحمدالله الآن حالم خیلی خوب است.(4)

راه کربلا باز شد:

 

سالها راه کربلا مسدود بود ، شیعیان و محبین مظلوم کربلا پیوسته به یاد و عشق زیارتش می سوختند و ملتمسانه توفیق این سعادت ابدی را از ساحتش در خواست می کردند.

سر انجام رأفت حسینی به جوش آمد و شیفتگان و دلباختگان خسته را بشارتی وصف ناپذیر مرحمت فرمود . بالاخره سال گذشته راه کربلا از طریق سوریه باز شد. عدۀ زیادی از ایرانیان به عشق زیارت آن عتبات و عالیات عازم سوریه شدند .حقیر نیز شوق زائد الوصفی پیدا کردم و با تعدادی از دوستان عازم سوریه شدیم ، ناگهان تهدیدات امریکا علیه رژیم بعث عراق شدت گرفت و هر آن احتمال حمله نظامی می رفت.

تعداد زیادی از ایرانیان در شام سرگردان بودند، برخی هم به ایران بازگشتند.

آرزومندان زیارت کربلا در حرم جضرت رقیه اجتماع کرده و و با ناله و گریه از آن مظومه و باب الحوائج در خواست رفع مانع می کردند ،‌بنده هم حال عجیبی داشتم و حتی بی اختیار با جسارت به ساحت آن بزرگوار عرض کردم :بی بی جان اگر از پدرتان زیارت را برای ما نخواهید دیگر به زیارت شما نخواهم آمد!!و گریه شدیدی کردم.در حرم بودیم که خبر رفع تهدیدات به زوار رسید ، و راه مجدداً باز شد، و بحمدالله به زیارت مشرف شدیم.

 

کرامت حضرت رقیه به زن مسیحی و دختر فلج

 

                   

 

روزی زنی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه می آورد؛ زیرا دکترهای لبنان او را جواب کرده بودند.

زن با دختر مریضش نزدیک حرم با عظمت حضرت رقیه (سلام الله علیها) منزل می گیرد تا در آنجا برای معالجه ی فرزندش به دکتر سوریه مراجعه کند، تا این که روز عاشورا فرا می رسد و او می بیند مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهّر حضرت رقیه (سلام الله علیها) آنجاست می روند.

از مردم می پرسد: اینجا چه خبر است؟

می گویند: اینجا حرم دختر امام حسین علیه السلام است.

او نیز دختر مریضش را در منزل تنها گذاشته، درب اطاق را می بندد و به حرم حضرت رقیه سلام الله علیها می رود. آنجا متوسّل به حضرت رقیه (سلام الله علیها) می شود و گریه می کند، به حدّی که غش می کند و بی هوش می افتد. در آن حال کسی به او می گوید: بلند شو برو به منزل، دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است!

برخاسته به طرف منزل حرکت می کند و می رود درب منزل را می زند، می بیند دخترش دارد بازی می کند!

وقتی مادر جویای وضعش می شود و احوال او را می پرسد، دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیّه وارد اطاق شد و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم!

آن دختر به من گفت: بگو «بسم الله الرحمن الرحیم تا بتوانی بلند شوی».

و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم دیدم تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید، گفت: مادرت آمد!

سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین علیه السلام مسلمان شد.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

اسلاید شو

کاربر گرامی،وبسایت اصلاح از هرگونه طرح, پیشنهاد و انتقاد سازنده استقبال میکند و این افتخار را دارد تا پذیرای حکایت های تبلیغی، مقالات علمی و پژوهشی شما در حوزه تبلیغ، تربیت و خانواده باشد.صندوق الکترونیکی: nforoughi115@gmail.com